مترادف محبس : بازداشتگاه، بند، بندیخانه، دوستاق، دوستاق خانه، زندان، سجن، سلول، سیاه چال
برابر پارسی : زندان، بازداشتگاه، بند
jail, prison
prison
محبس . [ م ُ ح َب ْ ب ِ ] (ع ص ) کسی که مِحبَس (پرده ٔ بانقش ) را به روی فراش میگستراند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || حبس کننده ٔ عین و تسبیل کننده ٔ ثمره در راه خدا. واقف . || وقف کننده . (ناظم الاطباء). || بندکننده . بازداشت کننده . (منتهی الارب ). حبس کننده . (ناظم الاطباء).
محبس . [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) کسی که در زندان می اندازد. || کسی که در راه خدا وقف میکند. (ناظم الاطباء).
سعدی .
مولوی .
محبس . [ م َ ب َ ] (ع مص ) حبس کردن . حبس . بازداشت و بند کردن کسی را. (از منتهی الارب ).
محبس . [ م ِ ب َ ] (ع اِ) پرده ای با نقش که بر روی چیزها کشند. || جامه ای که بر روی فراش انداخته بر آن به خواب روند. (منتهی الارب ). چادر شب . || جامه ٔ گردپوش . حبس الفراش بالمحبس ؛ پوشید فرش را به گردپوش . (منتهی الارب ).
محبس . [ م ُ ب َ ] (ع ص ) اسبی که آن را در راه خدا وقف گردانند. (منتهی الارب ). || در زندان کرده شده . (ناظم الاطباء).