کلمه جو
صفحه اصلی

محبس


مترادف محبس : بازداشتگاه، بند، بندیخانه، دوستاق، دوستاق خانه، زندان، سجن، سلول، سیاه چال

برابر پارسی : زندان، بازداشتگاه، بند

فارسی به انگلیسی

jail, prison


jail, prison, hoosegow, hoosgow

prison


فارسی به عربی

سجن

مترادف و متضاد

gehenna (اسم)
دوزخ، جهنم، محبس

jail (اسم)
حبس، زندان، محبس

prison (اسم)
حبس، زندان، محبس

dungeon (اسم)
زندان، محبس، سیاه چال، مزبله دان

gaol (اسم)
زندان، محبس

calaboose (اسم)
حبس، زندان، محبس

فرهنگ فارسی

زندان، محابس جمع
( اسم ) زندان بازداشتگاه : اول محبس و زندانی که بقم بوده است حجره ای بوده از سرای یزد که آن دیوان بوده ... جمع : محابس .
حبس شده

فرهنگ معین

(مَ بَ ) [ ع . ] (اِ. ) زندان . ج . محابس .

لغت نامه دهخدا

محبس . [ م ُ ح َب ْ ب ِ ] (ع ص ) کسی که مِحبَس (پرده ٔ بانقش ) را به روی فراش میگستراند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || حبس کننده ٔ عین و تسبیل کننده ٔ ثمره در راه خدا. واقف . || وقف کننده . (ناظم الاطباء). || بندکننده . بازداشت کننده . (منتهی الارب ). حبس کننده . (ناظم الاطباء).


محبس . [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) کسی که در زندان می اندازد. || کسی که در راه خدا وقف میکند. (ناظم الاطباء).


محبس . [ م ُ ح َب ْ ب َ ] (ع ص )حبس شده . زندانی . در بند و قید. محبوس :
در دام توعاشقان گرفتار
در بند تو دوستان محبس .

سعدی .



محبس. [ م ِ ب َ ] ( ع اِ ) پرده ای با نقش که بر روی چیزها کشند. || جامه ای که بر روی فراش انداخته بر آن به خواب روند. ( منتهی الارب ). چادر شب. || جامه گردپوش. حبس الفراش بالمحبس ؛ پوشید فرش را به گردپوش. ( منتهی الارب ).

محبس. [ م ُ ب َ ] ( ع ص ) اسبی که آن را در راه خدا وقف گردانند. ( منتهی الارب ). || در زندان کرده شده. ( ناظم الاطباء ).

محبس. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) کسی که در زندان می اندازد. || کسی که در راه خدا وقف میکند. ( ناظم الاطباء ).

محبس. [ م ُ ح َب ْ ب ِ ] ( ع ص ) کسی که مِحبَس ( پرده بانقش ) را به روی فراش میگستراند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || حبس کننده عین و تسبیل کننده ثمره در راه خدا. واقف. || وقف کننده. ( ناظم الاطباء ). || بندکننده. بازداشت کننده. ( منتهی الارب ). حبس کننده. ( ناظم الاطباء ).

محبس. [ م َ ب َ ] ( ع مص ) حبس کردن. حبس. بازداشت و بند کردن کسی را. ( از منتهی الارب ).

محبس. [ م َ ب َ ] ( ع اِ ) بند و قید. ( منتهی الارب ). زندان و قید و بند. ( ناظم الاطباء ). زندان. ( مهذب الاسماء ). جای بازداشت. حبس. دوستاقخانه. دوستاخانه. بند. سجن. دوستاق. دوستاخ. جای حبس و زندان. ( غیاث ). ج ، محابس : ایشان را نظری بر محبس او افتاد و بر حالت وی رقت آوردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 315 ).
مشورت می کرد شخصی با کسی
کز تردد وارهد وز محبسی.
مولوی.
اول محبس و زندانی که به قم بوده است ، حجره ای بوده از سرای یزد که آن دیوان بوده است. ( تاریخ قم ص 40 ).

محبس. [ م ُ ح َب ْ ب َ ] ( ع ص )حبس شده. زندانی. در بند و قید. محبوس :
در دام توعاشقان گرفتار
در بند تو دوستان محبس.
سعدی.

محبس . [ م َ ب َ ] (ع اِ) بند و قید. (منتهی الارب ). زندان و قید و بند. (ناظم الاطباء). زندان . (مهذب الاسماء). جای بازداشت . حبس . دوستاقخانه . دوستاخانه . بند. سجن . دوستاق . دوستاخ . جای حبس و زندان . (غیاث ). ج ، محابس : ایشان را نظری بر محبس او افتاد و بر حالت وی رقت آوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 315).
مشورت می کرد شخصی با کسی
کز تردد وارهد وز محبسی .

مولوی .


اول محبس و زندانی که به قم بوده است ، حجره ای بوده از سرای یزد که آن دیوان بوده است . (تاریخ قم ص 40).

محبس . [ م َ ب َ ] (ع مص ) حبس کردن . حبس . بازداشت و بند کردن کسی را. (از منتهی الارب ).


محبس . [ م ِ ب َ ] (ع اِ) پرده ای با نقش که بر روی چیزها کشند. || جامه ای که بر روی فراش انداخته بر آن به خواب روند. (منتهی الارب ). چادر شب . || جامه ٔ گردپوش . حبس الفراش بالمحبس ؛ پوشید فرش را به گردپوش . (منتهی الارب ).


محبس . [ م ُ ب َ ] (ع ص ) اسبی که آن را در راه خدا وقف گردانند. (منتهی الارب ). || در زندان کرده شده . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

زندان.

جدول کلمات

ونگ

پیشنهاد کاربران

بندخانه ؛ محبس. زندان. ( ناظم الاطباء ) .

بازداشتگاه، بند، بندیخانه، دوستاق، دوستاق خانه، زندان، سجن، سلول، سیاه چال

نواخانه. [ ن َ ن َ / ن َ ن ِ] ( اِ مرکب ) زندان. ( غیاث اللغات ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . بندی خانه. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) . محبس. ( انجمن آرا ) :
ببوسی گرت عقل و تدبیر هست
ملکزاده را در نواخانه دست.
سعدی ( انجمن آرا ) .


کلمات دیگر: