کلمه جو
صفحه اصلی

حال دادن


مترادف حال دادن : سرمست کردن، نشئه کردن، لذت دادن، سرخوش کردن، بانشاط کردن، به وجد آوردن

متضاد حال دادن : حال گرفتن

مترادف و متضاد

۱. سرمست کردن، نشئه کردن
۲. لذت دادن، سرخوش کردن
۳. بانشاط کردن، به وجد آوردن ≠ حال گرفتن


فرهنگ فارسی

شرح حال گفتن

لغت نامه دهخدا

حال دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) شرح حال گفتن :
عشق آن کو حال بنده با تو داد
وصف شاهی در نهاد ما نهاد.
اسیری لاهیجی.

اصطلاحات

معنی اصطلاح -> حال دادن ( عامیانه )
1- لذت دادن چیزی به کسی
2- نشان دادن علاقمندی خود به کسی به ویژه زنی به مردی
مثال:
1- صبح زود رفتیم دوتایی توی دریا شنا کردیم، نمی دونی چه حالی می ده.
2- از چند وقت پیش اون دختر موبوره داره بِهِت حال می ده. می خوای بگی که اصلا متوجه نشدی؟

پیشنهاد کاربران

خوبی کردن به کسی و برخورد خوب داشتن با او


کلمات دیگر: