کلمه جو
صفحه اصلی

دبر


مترادف دبر : پشت، کون، مقعد، نشستگاه

متضاد دبر : پیش

فارسی به انگلیسی

behind, at the back of


عربی به فارسی

اضافه کردن بر , افزودن , جمع کردن , همچنين


مترادف و متضاد

پشت، کون، مقعد، نشستگاه ≠ پیش


فرهنگ فارسی

عقب، پشت، موخروعقب چیزی، ادبارجمع
۱ - عقب پشت مقابل قبل پیش جمع ادبار . ۲ - مقعد کون
دبرها طایفه ای از طوایف یونانی بوده اند .

فرهنگ معین

(دُ بُ ) [ ع . ] (اِ. ) عقب ، پشت . ج . ادبار.

لغت نامه دهخدا

دبر. [دَ ] ( اِخ ) پشته ای است مر هذیل را. || کوهیست میان تیما و میان سلمی و اَجا. ( منتهی الارب ).

دبر. [ دَ ] ( ع اِ ) ج ِ دَبرَة. ( منتهی الارب ). رجوع به دبرة شود.

دبر. [ دَ ] ( ع اِ ) دِبر. ( منتهی الارب ). جماعت نحل. گروه کبت انگبین. لاواحد له ؛ واحد ندارد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، ادبر. دبور. ( منتهی الارب ). گروه مگس عسل. گوژ انگبین. ج ، دبور. ( مهذب الاسماء ). || زنبوران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دِبر. ( منتهی الارب ). || بچه های ملخ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دِبر. ( آنندراج ). || سپس آینده هر چیز. ( منتهی الارب ). پس چیزی. || مرگ. || کوه. || خواب هر ساعت. || نوش. || رنج. ( منتهی الارب ). || پاره زمین درشت در دریا مانند جزیره ای که آب برآن آمده و فرورفته باشد. || تخته سنگ همسطح با آب دریا. تخته سنگ کنار دریا. ج ، دبار. ( از دزی ج 1 ص 422 ). || یقال : جعل کلائک دبر اذنه ؛یعنی گوش نکرد سخن ترا و نه ایستاد بر آن. ( منتهی الارب ). || مال بسیار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دِبر. ( آنندراج ). || مال بسیار، واحد وجمع و تثنیه درین یکسانست. ( مهذب الاسماء ). || ( اِخ ) کوهی است میان تیما و میان سلمی و اجا و به این معنی بدون الف و لام نیز آید. ( منتهی الارب ).
- ذات الدبر ؛ وادیی است معروف واصمعی آنرا تصحیف کرده و گفته است ذات الدیر بالیاء.( منتهی الارب ).
|| پشته ای است مر هذیل را. ( منتهی الارب ).

دبر. [ دَ ] ( ع مص ) پشت دادن و سپس رفتن. || بردن چیزی را. || نقل کردن حدیث را از کسی بعد مرگ او. || باد دبور گردیدن هوا. || درگذشتن تیر از نشانه. || باد دبور زدن. ( منتهی الارب ). || پشت بدادن شب و روز روی ناکردن آن. ( زوزنی ). || جستن کاریز. ( زوزنی ).

دبر. [ دِ ] ( ع اِ ) مال بسیار. ( منتهی الارب ). دَبر. رجوع به دَبر شود. ( منتهی الارب ). || گروه کبت انگبین ( واحد ندارد ). دَبر. ( منتهی الارب ). رجوع به دَبر شود.

دبر. [ دُ ] ( ع اِ ) سپس پشت. ( منتهی الارب ). دُبُر. خلاف قبل. || سپس و آخر هر چیز. ج ، ادبار. || جئتک دبر الشهر و فی دبر الشهر و علی دبر الشهر و ادبار الشهر وفی ادبار الشهر؛ آمدم ترا آخر ماه. || کون. || پشت. ( منتهی الارب ). || گوشه خانه. ( منتهی الارب ). و نیز رجوع به دُبُر شود.

دبر. [ دَ ب َ ] ( ع مص ) پشت ریش گردیدن ستور کسی. ( منتهی الارب ). پشت ریش شدن ستور. ( تاج المصادر بیهقی ). پشت شتر ریش شدن. ( زوزنی ).

دبر. [ دَ ] (ع اِ) دِبر. (منتهی الارب ). جماعت نحل . گروه کبت انگبین . لاواحد له ؛ واحد ندارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، ادبر. دبور. (منتهی الارب ). گروه مگس عسل . گوژ انگبین . ج ، دبور. (مهذب الاسماء). || زنبوران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دِبر. (منتهی الارب ). || بچه های ملخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دِبر. (آنندراج ). || سپس آینده ٔ هر چیز. (منتهی الارب ). پس چیزی . || مرگ . || کوه . || خواب هر ساعت . || نوش . || رنج . (منتهی الارب ). || پاره ٔ زمین درشت در دریا مانند جزیره ای که آب برآن آمده و فرورفته باشد. || تخته سنگ همسطح با آب دریا. تخته سنگ کنار دریا. ج ، دبار. (از دزی ج 1 ص 422). || یقال : جعل کلائک دبر اذنه ؛یعنی گوش نکرد سخن ترا و نه ایستاد بر آن . (منتهی الارب ). || مال بسیار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دِبر. (آنندراج ). || مال بسیار، واحد وجمع و تثنیه درین یکسانست . (مهذب الاسماء). || (اِخ ) کوهی است میان تیما و میان سلمی و اجا و به این معنی بدون الف و لام نیز آید. (منتهی الارب ).
- ذات الدبر ؛ وادیی است معروف واصمعی آنرا تصحیف کرده و گفته است ذات الدیر بالیاء.(منتهی الارب ).
|| پشته ای است مر هذیل را. (منتهی الارب ).


دبر. [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دَبرَة. (منتهی الارب ). رجوع به دبرة شود.


دبر. [ دَ ] (ع مص ) پشت دادن و سپس رفتن . || بردن چیزی را. || نقل کردن حدیث را از کسی بعد مرگ او. || باد دبور گردیدن هوا. || درگذشتن تیر از نشانه . || باد دبور زدن . (منتهی الارب ). || پشت بدادن شب و روز روی ناکردن آن . (زوزنی ). || جستن کاریز. (زوزنی ).


دبر. [ دَ ب َ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء نواحی صنعاء یمن . (معجم البلدان ). دهیست به یمن . (منتهی الارب ).


دبر. [ دَ ب َ ] (ع ص ) ستور پشت ریش . || و فی المثل : هان علی الاملس ما لا فی الدبر؛ در حق کسی گویند که در امور یار و مصاحب خود بدتدبیر باشد. (منتهی الارب ).


دبر. [ دَ ب َ ] (ع مص ) پشت ریش گردیدن ستور کسی . (منتهی الارب ). پشت ریش شدن ستور. (تاج المصادر بیهقی ). پشت شتر ریش شدن . (زوزنی ).


دبر. [ دَ ب َ ] (ع اِ) ج ِ دبرة. (منتهی الارب ). رجوع به دَبَرَة شود.


دبر. [ دِ ] (ع اِ) مال بسیار. (منتهی الارب ). دَبر. رجوع به دَبر شود. (منتهی الارب ). || گروه کبت انگبین (واحد ندارد). دَبر. (منتهی الارب ). رجوع به دَبر شود.


دبر. [ دُ ] (ع اِ) سپس پشت . (منتهی الارب ). دُبُر. خلاف قبل . || سپس و آخر هر چیز. ج ، ادبار. || جئتک دبر الشهر و فی دبر الشهر و علی دبر الشهر و ادبار الشهر وفی ادبار الشهر؛ آمدم ترا آخر ماه . || کون . || پشت . (منتهی الارب ). || گوشه ٔ خانه . (منتهی الارب ). و نیز رجوع به دُبُر شود.


دبر. [دَ ] (اِخ ) پشته ای است مر هذیل را. || کوهیست میان تیما و میان سلمی و اَجا. (منتهی الارب ).


دبر. [ دُ ب ِ ] (اِخ ) دبرها طایفه ای از طوایف یونانی بوده اند، در حدود شهر ستریمون و آکانت یونان میزیسته اند بهنگام لشکرکشی خشایارشا به آتن . (از ایران باستان ج 1 ص 749).


دبر. [ دُ ب ُ ] (ع اِ) پس . (ترجمان القرآن جرجانی ). ج ، ادبار. (مهذب الاسماء). ج ، دبور. (منتهی الارب ) (غیاث ). مقابل قبل ، پیش . (مهذب الاسماء). دُبر. (منتهی الارب ). کون . اندام پس . مجازاً مقعد. (غیاث ). نشین .نشستگاه . نشیمن گاه . عضرط [ ع ِ رِ / ع َ رَ ] . تینة.جعماء. (منتهی الارب ). مفسا. قین . ماتحت . پیزی . هرچه بتر. بن مردم . سافله . انجیره . شرم . اندام پسین . پس مردم . بنودة. جوانة. مِنتَحَة. مِنتَجَة. (منتهی الارب ). نباغة. الیة. نبور. نباجة. وجاء. (بحر الجواهر). وباغة. منشجة. (بحر الجواهر). سته . جار. جباعة. پشت .اندام پسین . اِست . عواء. (منتهی الارب ) :
رایحه ٔ جنت ز بینی یافت حر
رایحه ٔ بینی کی آید از دبر.

مولوی .


سعدانة؛ حلقه ٔ دبر. (از منتهی الارب ). || پشت . (غیاث ) (منتهی الارب ). پس هر چیز. نقیض قبل . (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). دُبر. (غیاث ) :
در پذیرفتن اسلام به سی سال زدند
غازیان در دبر دیر خدایت تکبیر
غازیی هست که تکبیر نگوید هرگز
بدر دیر به تصحیف تو آید شبگیر.

سوزنی .


|| آخر هر چیز. دُبر. (منتهی الارب ). ج ، ادبار. دبور. (مهذب الاسماء).
- دبر الشهر ؛ آخر ماه . (منتهی الارب ). و رجوع به دُبر شود.
- دبراللیل ؛ آخر شب .
|| گوشه ٔ خانه . دُبر. (منتهی الارب ). || بز نراخته ٔ سه یا چهار ساله . (در تداول مردم گناباد خراسان ).

فرهنگ عمید

۱. مقعد.
۲. مؤخر و عقب چیزی، عقب، پس، پشت.

دانشنامه عمومی

به ضم «دال و ب»:نر بز راگویند- بز- دبر - کره ، مانند میش- قوچ- بره


(روستای سنگ چارک داراب) (dobor) جنس نر بزینه چون هنگام جفتگیری بر پشت بز ماده بر می آید، به آن دبر می گویند.


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دبر به ضم دال و باء به مقعد یا مخرج غائط و مدفوع گفته می شود.
دبر یعنی مخرج غائط یا مقعد.
موارد کاربرد دبر در فقه
عنوان یاد شده در بسیاری از ابواب نظیر طهارت، صلات، صوم، حج، نکاح، طلاق، و حدود به کار رفته است.
احکام دبر
...

[ویکی الکتاب] معنی دُّبُرَ: پشت سر
معنی مُدَبِّرَاتِ: تدبیر کنندگان ( تدبیر که با دُبُر به معنی پشت از یک ریشه است به معنای این است که چیزی را بعد ازیا در پی و پشت چیز دیگر بگیریم به عبارت دیگر به برنامه ریزی برای مدیریت یکپارچه یک مجموعه مرتبط باهم که تمام اعضای آن زنجیر وار از هم تأثیر می پذیرند تدبیر...
معنی یُدَبِّرُ: تدبیر می کند (تدبیر به معنای این است که چیزی را دنبال چیزی بیاوری ، و مقصود از آن این است که اشیای متعدد و مختلف را طوری تنظیم کنی و ترتیب دهی که هر کدام در جای خاص خود قرار بگیرد ، بطوری که به محض تنظیم ، آن غرضی که از هر کدام آنها داری و فائدهای که...
تکرار در قرآن: ۴۴(بار)
«دُبُر» به معنای پشت در مقابل «قُبُل» به معنای پیش رو است، و ذکر این کلمه در اینجا برای بیان پشت کردن به میدان جنگ، به طور کامل است.
(بر وزن عنق) عقب. مقابل جلو. یعنی از پی هم به طرف در دویدند و او پیراهن یوسف را از عقب درید راغب می‏گوید: دبر شی‏ء خلاف قبل آن است و به طور کنایه به دو عضو مخصوص (آلت تناسلی و مقعد) گفته می‏شود. پس قبل و دبر در اصل به معنی جلو و عقب اند و آن دو جزء یک شی‏ءاند مثل جلو پیراهن و عقی آن و گاهی کنار از شی‏ء اند مثل اینکه بگوئیم زید در جلو من و یا در عقب من است مثال اوّلی از قرآن نحو و آیه 25 یوسف که گذشت. و مثال دوّم نحو . و بیشتر استعمال آن در قرآن در قسم اوّل است در المیزان فرموده که استعمال آن در قسم دوّم به طور توسّع و مجاز است (ج 7 ص 92(. جمع دبر ادبار است مثل ، . از دبر به مناسبت معنای اوّلی افعالی مشتق شده مثل ادبر، تدبّر، ادبّر. همچنین است مدبر و دابر و ادبار. * میخواند کسی را که به حق پشت کرده و اعراض نموده است سپس بر عرش تسلّط یافت امر را تدبیر امر، افتادن به دنبال آن است یعنی در پی کار خود است و آن رادنبال می‏کند. * در اقرب الموارد می‏گوید: «تَدَبَّرَ الْاَمْرَ» یعنی به عواقب آن نظر کرد و در آن فکر نمود و تأمل کرد یعنی آیا در قرآن تفکّر و تدبّر نمی‏کنند یا بر قلوب قفل‏ها است. همچنین است که در اصل «یتدبّروا» است. * یعنی: برگشتند در حال پشت کردن. . ادبار مصدر است بعضی آن را ادبار به فتح اوّل خوانده‏اند یعنی مقداری از شب را تسبیح خدا کن و نیز در وقت پشت کردن نجوم که با سفیدی فجر به تدریج پشت کرده وناپدید می‏شوند. اوّلی به نماز شب و نیز بنماز مغرب و عشاء و دوّمی بنافله صبح تفسیر شده چنان که از صادقین علیهما السلام منقول است و همچنین به نماز صبح تفسیر کرده‏اند (مجمع). * دابرالقوم به معنی آخر القوم و آن کسی است که در آخر آنها می‏آید. اصمعی گفته دابره یعنی خدا ریشه و اصل او را قطع کرد معنی آیه چنین می‏شود: آخر قوم ستمگر قطع گردید به معنی طوری مستأصل شدند که کسی از آنها باقی نماند. ترجمه آیات در ذیل خواهد آمد. بسیار بسیار بعید است که مراد از نازعات و... ملائکه باشند زیرا جمعی که با الف و تاء بسته می‏شود یا صفت مؤنث حقیقی است و ملائکه بطور حتم مؤنث حقیقی نیستند و قرآن با آن قول مبارزه کرده است. و یا صفت مذّکر لایعقل است مثل مرفوعات، منصوبات، مجرورات، و ایّام خالیات و یقینی است که ملائکه اولوالعقل‏اند. بنابراین آن چه گفته‏اند مراد از آنها ملائکه است قابل قبول نیست. و خبر قطعی و یقینی نیز در این باره نداریم. ترجمه الفاظ آیات از این قرار است نزع: کندن و قطع کردن. غرق: سختی. نشط: جذب و خروج. سبح: شنا کردن. مدبّرات: تدبیر کنندگان. ناگفته نماند در جریان امور عالم عواملی در کار است که بوسیله آنها امور عالم تدبیر می‏شود مثلاً دانه گندم که کاشته شد نیروی جذب موّاد را به سوی آن جذب می‏کند «والنازعات» موادّ نیز در اثر انفعال به سوی آن کشیده می‏شوند و از مخزن خود خارج می‏گردند «وَ النّاشِطاتِ» آنگاه موادیّکه از زمین و هوا جذب شده ریشه و ساقه درست کرده و در ان روان می‏شوند «وَ السَّابِحاتِ» و به سوی مقصد و باروری پیش می‏روند «وَ السَّابقاتِ» و آنگاه بوسیله همان نیروها دانه‏ها در دسترس قرار می‏گیرند «وَ الْمُدَبِّراتِ». یا مثلاً بادها از بالای اقیانوس‏ها هواهای مرطوب را که همان ابرها هستند قلع می‏کنند و ابرها نیز قلع می‏شوند و به راه می‏افتنند و سپس در بالای جوّ شناکنان به طرف خشکی‏ها پیش می‏روند و باران می‏بارد و تدبیر امر می‏شود. پس می‏شود گفت: که مراد از این اوصاف نیروها و موّاد عالم است که در تحت شرایط مخصوص به امر خدا جابجا می‏شوند و تدبیر امر می‏کنند. در کتاب آغاز و انجام جهان ص 87 به بعد این اوصاف را به اتمهای مادّه عالم تفسیر نموده و درباره آن به تفصیل سخن گفته است و نیز می‏گوید معنای آیات کریمه مذکوره خیلی مبهم است و در آنها روشن نشده است که مقصود از آنها چیست؟ و پیداست که گوینده آنها (تبارک و تعالی) هم نمی‏هواسته است معنای این گفتارها بر هر کسی در هر دوره‏ای معلوم باشد. گاهی می‏شود که گوینده عمداً و دانسته مقصودش را ابهام‏آمیز و مرموز بیان کند... مطلب ایشان با ما بعد آیات کگه راجع به حدوث قیامت است کاملا درست در می‏آید و این تغییر و تحوّل آمدن قیامت را نشان می‏دهد یعنی روزیکه این نظم و این تحوّلات به آخر رسید زمین می‏لرزد و نظام از بین می‏رود. و خلاصه آنکه: نیروهای عالم می‏کشند و مواد کشیده می‏شوند و به راه می‏افتند و در راه مقصود خداوندی پیش می‏روند و تدبیر امر می‏کنند. و نتیجه نزع و نشط و سبح عبارت است از پیش رفتن در مقصود و رسیدن به آن. معنی آیات چنین می‏شود: قسم به آنهائی که به سختی می‏کنند و آنهائیکه به طرز مخصوصی کنده و رها می‏شوند. و آنهائیکه به طور مرموز شنا می‏کنند پس آنهائیکه پیش می‏روند و بعد تدبیر امر می‏کنند.

گویش مازنی

دلبر – معشوق – یار


/debar/ دلبر – معشوق – یار

پیشنهاد کاربران

بز نری که معمولا زنگوله بسیار بزرگی بر گردن دارد و پیش قراول گله است

اندام پس ؛ سرین. دبر. ( یادداشت مؤلف ) .

دَبْر: غلیظ، تیره و کدر

سوراخ مقعد

پشت

انتهای هر چیزی

دُبُر : عقب


کلمات دیگر: