کلمه جو
صفحه اصلی

ابوهاشم

فرهنگ فارسی

پدر فخرالدوله رئیس همدان بزمان طغرل

لغت نامه دهخدا

ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) سعد سنجاری . حابس بن عمر. تابعی است و درک صحبت ابن عباس و ابن عمر کرده است .


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) شیبةبن عتبة. رجوع به ابوهاشم بن عتبة... شود.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) عماربن عمارة صاحب الزعفرانی . محدث است .


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) قاسم بن کثیر. او از ابی البختری و از او سفیان ثوری روایت کند.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) قباث بن رزین اللخمی . محدث است . او از علی بن رباح و از او ابوعبدالرحمن المقری روایت کند.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) کثیربن عبدالأعلی الأیلی . محدث است .


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) هشیم بن عتبة. رجوع به ابوهاشم بن عتبة... شود.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) هلال . مولی ربیعة. محدث است .


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) دوسی . از روات است .


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) اسحاق بن عیسی البصری . محدث است و هناد ابی سری از او روایت کند.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) اسماعیل حمیری . شاعر مشهور عرب (سیّد...). رجوع به اسماعیل (سید...) حمیری ... شود.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) اسماعیل بن کثیر. محدث است و یحیی بن سلیم از او روایت کند.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن مالک الطائی . محدث است .


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) ابن عتبةبن ربیعةبن عبدشمس القرشی . خال معاویةبن ابی سفیان . صحابی است و او بیوم الفتح قبول اسلام کرد و نام او شیبة یا هشیم یا مهشم است . ابوهریره گوید: او مردی صالح بود و به روزگار معاویة درگذشت . و دختر او ام ّهاشم یا ام خلف زوجه ٔ زیدبن معاویة و مادر معاویةبن یزید است . رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 299 شود.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) رمانی . یحیی بن دینارواسطی . محدث است و از ابی العالیه حدیث شنیده است .


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) زاهد بغدادی . از اقران ابی عبداﷲ البراثی . و معاصر سفیان ثوری است . رجوع به صفةالصفوه چ حیدرآباد دکن ج 2 ص 172 شود.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) زعفرانی بصری . عماربن عماره . صاحب الزعفرانی . محدث است .


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) زید علوی . رجوع به زید... شود.


ابوهاشم. [ اَ ش ِ ] ( ع اِ مرکب ) گوه گردان. سرگین گردان. جُعَل. گوگال. || و صاحب المرصعمعنی چاه و نوعی سَبُع و دده نیز بکلمه داده است.

ابوهاشم. [ اَ ش ِ ] ( اِخ )پدر فخرالدوله رئیس همدان بزمان طغرل بن محمد از سال 525 هَ. ق. رجوع به فخرالدولةبن ابی هاشم... شود.

ابوهاشم. [ اَ ش ِ ] ( اِخ ) ابن ظفر.

ابوهاشم. [ اَ ش ِ ] ( اِخ ) ابن عتبةبن ربیعةبن عبدشمس القرشی. خال معاویةبن ابی سفیان. صحابی است و او بیوم الفتح قبول اسلام کرد و نام او شیبة یا هشیم یا مهشم است. ابوهریره گوید: او مردی صالح بود و به روزگار معاویة درگذشت. و دختر او ام هاشم یا ام خلف زوجه زیدبن معاویة و مادر معاویةبن یزید است. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 299 شود.

ابوهاشم. [ اَ ش ِ ] ( اِخ ) ابن معتمد علی اﷲ عبادی. رجوع به ابوالقاسم محمد المعتمد علی اﷲ... شود.

ابوهاشم. [ اَ ش ِ ] ( اِخ ) اسحاق بن عیسی البصری. محدث است و هناد ابی سری از او روایت کند.

ابوهاشم. [ اَ ش ِ ] ( اِخ ) اسماعیل بن کثیر. محدث است و یحیی بن سلیم از او روایت کند.

ابوهاشم. [ اَ ش ِ ] ( اِخ ) اسماعیل حمیری. شاعر مشهور عرب ( سیّد... ). رجوع به اسماعیل ( سید... ) حمیری... شود.

ابوهاشم. [ اَ ش ِ ] ( اِخ ) بشیربن محمد شامی سکونی. محدث است و از او سلیمان ابی سلمة الخبائری روایت کند.

ابوهاشم. [ اَ ش ِ ] ( اِخ ) حابس بن عمر. رجوع به ابوهاشم سعد سنجاری... شود.

ابوهاشم. [ اَ ش ِ ] ( اِخ ) حرّانی. یکی از بلغای زبان عرب. ( ابن الندیم ).

ابوهاشم. [ اَ ش ِ ] ( اِخ ) حسن بن عبدالرحمن از ائمه زیدیه وسید یمن ( 426- 430 هَ. ق. ). رجوع به حسن... شود.

ابوهاشم. [ اَ ش ِ ] ( اِخ ) خالدبن یزیدبن معاویةبن ابی سفیان اموی. رجوع به خالد... شود.

ابوهاشم. [ اَ ش ِ ] ( اِخ ) داود. رجوع به داود ابوهاشم... شود.

ابوهاشم. [ اَ ش ِ ] ( اِخ ) داودبن قاسم بن عبیداﷲبن طاهر. شریف مدینه. رجوع به داود... شود.

ابوهاشم. [ اَ ش ِ ] ( اِخ ) دوسی. از روات است.

ابوهاشم. [ اَ ش ِ ] ( اِخ ) رمانی. یحیی بن دینارواسطی. محدث است و از ابی العالیه حدیث شنیده است.

ابوهاشم. [ اَ ش ِ ] ( اِخ ) زاهد بغدادی. از اقران ابی عبداﷲ البراثی. و معاصر سفیان ثوری است. رجوع به صفةالصفوه چ حیدرآباد دکن ج 2 ص 172 شود.

ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) ابن ظفر.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) ابن معتمد علی اﷲ عبادی . رجوع به ابوالقاسم محمد المعتمد علی اﷲ... شود.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) بشیربن محمد شامی سکونی . محدث است و از او سلیمان ابی سلمة الخبائری روایت کند.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) حابس بن عمر. رجوع به ابوهاشم سعد سنجاری ... شود.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) حرّانی . یکی از بلغای زبان عرب . (ابن الندیم ).


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) حسن بن عبدالرحمن از ائمه ٔ زیدیه وسید یمن (426- 430 هَ . ق .). رجوع به حسن ... شود.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) خالدبن یزیدبن معاویةبن ابی سفیان اموی . رجوع به خالد... شود.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) داود. رجوع به داود ابوهاشم ... شود.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) داودبن قاسم بن عبیداﷲبن طاهر. شریف مدینه . رجوع به داود... شود.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) صوفی . اصل وی از کوفه است و شیخ تصوف بود بشام و در رمله میزیست و با سفیان ثوری معاصر بود و سفیان گفت لولا ابوهاشم الصوفی ما عرفت دقیق الریاء و اول کس که او را صوفی خواندند وی بود و پیش از او کسی را به این نام نخوانده اند و هم اول خانقاه که صوفیان را بنا کردند آن است که برمله ٔ شام کردند و او گوید: لقلع الجبال بالابر ایسر من اخراج الکبر من القلوب و هم او گوید: اخذ المرء نفسه بحسن الأدب تأدیب اهله . وقتی شریک قاضی را دید که از خانه ٔ یحیی بن خالد بیرون می آمد بگریست و گفت اعوذ باﷲ من علم لاینفع. وفات وی ببصره به سال 161 هَ . ق . بود. رجوع به نفحات جامی چ هند ص 22 و نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 729 شود.و بعضی وفات ابوهاشم را سال 150 هَ . ق . گفته اند.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) صیفی بن ربعی . محدث است .


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن عبیدبن عمیر. محدث است .


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن الحنفیة. از تابعین است و فرقه ٔ هاشمیه قایلین به امامت محمدبن الحنفیة و فرزند او ابوهاشم بدو منسوبند. ابن اثیر در کامل در حوادث سال 100 هَ . ق . گوید: ابوهاشم عبداﷲبن محمدبن الحنفیه بشام نزد سلیمان بن عبدالملک رفت و در آنجا درک صحبت محمدبن علی کرد و سپس نزد سلیمان شد و سلیمان او را اکرام و قضاء حوائج وی کرد و برعلم و فصاحت او حسد برد و بترسید و کس گماشت تا او را در شیر زهر دادند و ابوهاشم آنگاه که احساس شر کرد بحمیمه از ارض شراة شد و محمد بدانجا بود وبر او فرود آمد و گفت این امر به اولاد او رسد و ابوهاشم آنگاه که شیعیان وی از مردم خراسان و عراق با وی تردد داشتند بدیشان گفته بود که امر امامت در اولادمحمدبن علی خواهد بود و وصیت کرده بود که پس از وی بدو رجوع کنند چون ابوهاشم درگذشت نزد محمد رفتند و با وی بیعت کردند. رجوع به کیسانیّه شود. و گویند آنگاه که ابوهاشم بحمیمه نزد محمدبن علی بن عبداﷲبن عباس رفت صحیفه ٔ علویه را که آنرا ((صحیفه ٔ زرد)) گفتندی و او از پدر و پدر وی از والد بزرگوار خویش علی بن ابیطالب میراث داشت و حوادث عالم تا روز قیامت در آن نوشته بود بمحمدبن علی بن عباس تسلیم کرد و در همان روز وفات یافت . و صاحب حبیب السیر سال وفات وی را 98 هَ . ق . گفته است . رجوع به حبط 1 ص 257 و 258 شود.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) عبدالسلام بن محمد الجبائی المعتزلی . او در سال 314 هَ . ق . به بغداد رفته و به سال 321 درگذشت . وی از متکلمین معتزله است . او ذکی نیکودریافت ، ثاقب الفطنة سخن آفرین و مسلّط بر سخن بود و از اوست : کتاب الجامع الکبیر. کتاب الابواب الکبیر. کتاب الابواب الصغیر. کتاب الجامع الصغیر. کتاب ألانسان . کتاب العوض . کتاب المسائل العسکریات . کتاب النقض علی ارسطالیس فی الکون والفساد. کتاب الطبایع و النقض علی القائلین بها. کتاب الأجتهاد. (ابن الندیم ). و کنیت پدر او ابوعلی بوده است و در بعض آثار نسب ابوهاشم راچنین ذکر کرده اند: عبدالسلام بن علی بن محمد [ شاید ابی علی محمد ] بن عبدالوهاب جبائی . و ابن خلکان گوید: مولد او به سال 247 بود و او در بغداد میزیست و هم بدانجا درگذشت . و در مقابر البستان از جانب شرقی جسد او بخاک سپردند و پیروان او را بهشمیّه نامند. رجوع به بهشمیه شود. و ابن هیثم حکیم را کتابی است در ردّ بعض اقوال او. و قفطی در تاریخ الحکماء در ذیل کتاب السماء و العالم ارسطو آرد که : و لأبی هاشم الجبائی علیه کلام و ردود سماه التصفّح . بطل فیه قواعد ارسطوطالیس و اخذه بالفاظ زعزع بها قواعدها التی اسسها و بنی الکتاب علیها. و او از مردم جُبّاء روستائی به خوزستان بود و بقول حموی در کتاب المشترک جباء کوره وبلده ای است صاحب قری و عمارات و سمعانی گوید: قریه ای است از قراء بصره و جماعتی از علماء بدانجا منسوبند. رجوع به ابن خلکان ج 1 ص 317 و نیز رجوع به ابوعلی جبائی و روضات الجنات ذیل ترجمه ٔ ابوعلی جبائی شود.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) عبیداﷲبن قیس الرقیات . رجوع به عبیداﷲ... شود.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) علی ملقب به الظاهر لاعزاز دین اﷲبن حاکم بن عزیزبن معزبن منصوربن قائم بن مهدی عبیداﷲ عبیدی فاطمی صاحب مصر. هفتمین از خلفای فاطمی مصر (411 - 427 هَ . ق .). ابن خلکان کنیت او را ابوهاشم آورده و در طبقات سلاطین اسلام لین پول ابوالحسن آمده است . رجوع به ظاهربن حاکم علی ... شود.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) محمد. شریف مکه . آنگاه که میان اشراف مکه اختلافی در امر شریفی پدید آمد امیر صلیحی یمن مداخله کرد و در نتیجه ابوهاشم محمد به این سمت مستقر گردید و وی از سال 455 هَ . ق . تا 484 این سمت داشت و اولاد وی تا زمان قتاده (سال 598) این مقام داشتند و او حاج را آزار میرسانید و مال و زر بسیار از آنان می ستد و خود گاه اظهاراطاعت بخلیفه ٔ بغداد و گاه انقیاد فاطمیان میکرد.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) محمدبن علی . محدث است و از محمدبن محصن روایت کند.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) مطلبی . شاعری قلیل الشعر است . (ابن الندیم ).


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) مغیرةبن زیاد موصلی . محدث است .


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) مهشم بن عتبة. رجوع به ابوهاشم بن عتبة... شود.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) یحیی بن دینار الرّمانی الواسطی . محدث است و از ابی العالیة حدیث شنیده است .


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (اِخ )پدر فخرالدوله رئیس همدان بزمان طغرل بن محمد از سال 525 هَ . ق . رجوع به فخرالدولةبن ابی هاشم ... شود.


ابوهاشم . [ اَ ش ِ ] (ع اِ مرکب ) گوه گردان . سرگین گردان . جُعَل . گوگال . || و صاحب المرصعمعنی چاه و نوعی سَبُع و دده نیز بکلمه داده است .


ابوهاشم . [ اَش ِ ] (اِخ ) علوی (سید...) جد امیر سیدعلاءالدوله رئیس همدان . رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 413 شود.


ابوهاشم . [اَ ش ِ ] (اِخ ) هریربن صریح . رجوع به هریر... شود.


ابوهاشم .[ اَ ش ِ ] (اِخ ) کوفی . رجوع به ابوهاشم صوفی شود.


ابوهاشم .[ اَ ش ِ ] (اِخ ) مغیرةبن عبدالرحمن بن عبداﷲبن ابی عیاش بن ابی ربیعة. محدث است و از ابن عجلان روایت کند.


دانشنامه اسلامی



کلمات دیگر: