مترادف حطام : مال اندک، خرده ها، ریزه ها، مال، ثروت، دارایی
حطام
مترادف حطام : مال اندک، خرده ها، ریزه ها، مال، ثروت، دارایی
فارسی به انگلیسی
عربی به فارسی
خرده , باقي مانده , اثار مخروبه , اشغال روي هم ريخته , اوار , کشتي شکستگي , خرابي , لا شه کشتي و هواپيما و غيره , خراب کردن , خسارت وارد اوردن , خرد و متلا شي شدن
مترادف و متضاد
مال، ثروت، دارایی
مال اندک
خردهها، ریزهها
۱. مال اندک
۲. خردهها، ریزهها
۳. مال، ثروت، دارایی
فرهنگ فارسی
ریزه وشکسته چیزی، پاره وشکسته ازیک چیزخشک
(اسم ) ۱- ریز. گیاه خشک پاره و شکسته از چیزی خشک . ۲ - ریزه و شکسته خرده و ریز . ۳ - مال دنیا( چه کم و چه زیاد ) .
شیر اسد
(اسم ) ۱- ریز. گیاه خشک پاره و شکسته از چیزی خشک . ۲ - ریزه و شکسته خرده و ریز . ۳ - مال دنیا( چه کم و چه زیاد ) .
شیر اسد
فرهنگ معین
(حُ ) [ ع . ] (اِ. ) ریزة گیاه خشک ، پاره و شکسته از چیزی خشک .
لغت نامه دهخدا
حطام . [ ح َطْ طا ] (ع اِ) شیر. اسد. (منتهی الارب ).
حطام. [ ح ُ ] ( ع اِ )ریزه و شکسته هر چیزی خشک. ( منتهی الارب ). گیاه خشک. ریزه کاه خرد شکسته شده. و ریزه گیاه و جز آن و ریزه هر چیز. ( غیاث ). شکسته و ریزه گیاه و جز آن. ( مهذب الاسماء ). خرده و شکسته و پوسیده و ریزیده شده.قال اﷲ : ثم یکون حطاماً. ( قرآن 20/57 ).
آکل و ماکول آمد جان عام
همچو آن بره چرنده از حطام.
ز حضرت تو طمع بر حطام دنیا نیست
که کس ز عیسی مریم نجست بیطاری.
|| پوست بیضه. ( منتهی الارب ).
حطام. [ ح َطْ طا ] ( ع اِ ) شیر. اسد. ( منتهی الارب ).
آکل و ماکول آمد جان عام
همچو آن بره چرنده از حطام.
مولوی.
|| اندک مال دنیاوی که فنا پذیرد و باقی نماند. ( منتهی الارب ). عَرَض. زخارف. متاع دنیا. کاله. ( دهار ) :... و وی بدین مال و حطام من نگرد و خویش را بدنام کند. ( تاریخ بیهقی ص 49 ). و این قوم که این مکر ساخته بودند برفتند... و این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا بیک سوی نهادند. ( تاریخ بیهقی ص 184 ). سخت عجب است کار... که یکدیگر را... بر خیره میکشند و میخورند واز بهر حطام عاریت را. ( تاریخ بیهقی ص 192 ). ندانم تا این نوخاستگان در این دنیا چه بینند که فردا خیزند و مشتی حطام مردم گرد کنند و زبهر آن خون ریزند. ( تاریخ بیهقی ص 420 ). من هم از آن حساب و توقف و پرسش قیامت بترسم که وی ترسد و آنچه دارم از اندک مایه حطام دنیا حلال است و کفایت است. ( تاریخ بیهقی ص 522 ). مرائیان را بحطام دنیا بتوان دانست. ( تاریخ بیهقی ). جماعتی از بهر حطام دنیا و رفعت منزلت میان مردم دل در پشتوان پوسیده بسته. ( کلیله و دمنه ). و میخواستم که ثمره آن از حطام دنیوی هرچه تمامتر بیاید. ( کلیله و دمنه ). هرچه بدو میشناخت ازحطام دنیاوی از او بستد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 401 ).ز حضرت تو طمع بر حطام دنیا نیست
که کس ز عیسی مریم نجست بیطاری.
کمال اسماعیل.
و بیرون از آن از حطام دنیا در اندرون و چه بیرون خانه چیزی ذخیره نمانده. ( جهانگشای جوینی ). گفت ای پادشاه ! ناز فرزندان بر پدران و مادران باشد و دعوی پیش قاضی برند و داد از پادشاه خواهند اکنون پدر و مادر بعلت حطام دنیا مرا بخون سپردند. ( گلستان ).|| پوست بیضه. ( منتهی الارب ).
حطام. [ ح َطْ طا ] ( ع اِ ) شیر. اسد. ( منتهی الارب ).
حطام . [ ح ُ ] (ع اِ)ریزه و شکسته ٔ هر چیزی خشک . (منتهی الارب ). گیاه خشک . ریزه ٔ کاه خرد شکسته شده . و ریزه ٔ گیاه و جز آن و ریزه ٔ هر چیز. (غیاث ). شکسته و ریزه ٔ گیاه و جز آن . (مهذب الاسماء). خرده و شکسته و پوسیده و ریزیده شده .قال اﷲ : ثم یکون حطاماً. (قرآن 20/57).
آکل و ماکول آمد جان عام
همچو آن بره چرنده از حطام .
|| اندک مال دنیاوی که فنا پذیرد و باقی نماند. (منتهی الارب ). عَرَض . زخارف . متاع دنیا. کاله . (دهار) : ... و وی بدین مال و حطام من نگرد و خویش را بدنام کند. (تاریخ بیهقی ص 49). و این قوم که این مکر ساخته بودند برفتند... و این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا بیک سوی نهادند. (تاریخ بیهقی ص 184). سخت عجب است کار... که یکدیگر را... بر خیره میکشند و میخورند واز بهر حطام عاریت را. (تاریخ بیهقی ص 192). ندانم تا این نوخاستگان در این دنیا چه بینند که فردا خیزند و مشتی حطام مردم گرد کنند و زبهر آن خون ریزند. (تاریخ بیهقی ص 420). من هم از آن حساب و توقف و پرسش قیامت بترسم که وی ترسد و آنچه دارم از اندک مایه ٔ حطام دنیا حلال است و کفایت است . (تاریخ بیهقی ص 522). مرائیان را بحطام دنیا بتوان دانست . (تاریخ بیهقی ). جماعتی از بهر حطام دنیا و رفعت منزلت میان مردم دل در پشتوان پوسیده بسته . (کلیله و دمنه ). و میخواستم که ثمره ٔ آن از حطام دنیوی هرچه تمامتر بیاید. (کلیله و دمنه ). هرچه بدو میشناخت ازحطام دنیاوی از او بستد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 401).
ز حضرت تو طمع بر حطام دنیا نیست
که کس ز عیسی مریم نجست بیطاری .
و بیرون از آن از حطام دنیا در اندرون و چه بیرون خانه چیزی ذخیره نمانده . (جهانگشای جوینی ). گفت ای پادشاه ! ناز فرزندان بر پدران و مادران باشد و دعوی پیش قاضی برند و داد از پادشاه خواهند اکنون پدر و مادر بعلت حطام دنیا مرا بخون سپردند. (گلستان ).
|| پوست بیضه . (منتهی الارب ).
آکل و ماکول آمد جان عام
همچو آن بره چرنده از حطام .
مولوی .
|| اندک مال دنیاوی که فنا پذیرد و باقی نماند. (منتهی الارب ). عَرَض . زخارف . متاع دنیا. کاله . (دهار) : ... و وی بدین مال و حطام من نگرد و خویش را بدنام کند. (تاریخ بیهقی ص 49). و این قوم که این مکر ساخته بودند برفتند... و این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا بیک سوی نهادند. (تاریخ بیهقی ص 184). سخت عجب است کار... که یکدیگر را... بر خیره میکشند و میخورند واز بهر حطام عاریت را. (تاریخ بیهقی ص 192). ندانم تا این نوخاستگان در این دنیا چه بینند که فردا خیزند و مشتی حطام مردم گرد کنند و زبهر آن خون ریزند. (تاریخ بیهقی ص 420). من هم از آن حساب و توقف و پرسش قیامت بترسم که وی ترسد و آنچه دارم از اندک مایه ٔ حطام دنیا حلال است و کفایت است . (تاریخ بیهقی ص 522). مرائیان را بحطام دنیا بتوان دانست . (تاریخ بیهقی ). جماعتی از بهر حطام دنیا و رفعت منزلت میان مردم دل در پشتوان پوسیده بسته . (کلیله و دمنه ). و میخواستم که ثمره ٔ آن از حطام دنیوی هرچه تمامتر بیاید. (کلیله و دمنه ). هرچه بدو میشناخت ازحطام دنیاوی از او بستد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 401).
ز حضرت تو طمع بر حطام دنیا نیست
که کس ز عیسی مریم نجست بیطاری .
کمال اسماعیل .
و بیرون از آن از حطام دنیا در اندرون و چه بیرون خانه چیزی ذخیره نمانده . (جهانگشای جوینی ). گفت ای پادشاه ! ناز فرزندان بر پدران و مادران باشد و دعوی پیش قاضی برند و داد از پادشاه خواهند اکنون پدر و مادر بعلت حطام دنیا مرا بخون سپردند. (گلستان ).
|| پوست بیضه . (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
۱. ریزه و شکستۀ چیزی.
۲. پاره و شکسته از یک چیز خشک.
۳. خرده و ریزۀ گیاه که زیر پا می ریزد.
۴. [مجاز] مال دنیا.
۲. پاره و شکسته از یک چیز خشک.
۳. خرده و ریزۀ گیاه که زیر پا می ریزد.
۴. [مجاز] مال دنیا.
دانشنامه عمومی
خرده گیاه که زیر پا می ریزد. گیاه خشک.
جدول کلمات
ریزه و شکسته چیزی
پیشنهاد کاربران
ریزهءگیاه خشک، ریزه و شکسته چیزی، مال دنیا
1 - گیاه خشک
2 - مال اندک ( مجاز )
2 - مال اندک ( مجاز )
خرده و ریز
خس و خاشاک
مال دنیا ( مجاز )
مال دنیا ( مجاز )
کلمات دیگر: