کلمه جو
صفحه اصلی

تنویر


مترادف تنویر : روشن سازی، روشنگری، روشن کردن، روشن ساختن، نوره کشی، نوره، واجبی، نوره کشیدن، واجبی کردن

فارسی به انگلیسی

illumination


فارسی به عربی

اضاءة

عربی به فارسی

فصل شکوفه اوري , حد اعلا ي تمدن يک قوم


مترادف و متضاد

illumination (اسم)
روشن کردن، روشن سازی، تذهیب، اشراق، چراغانی، تنویر

روشن‌سازی، روشنگری


روشن کردن، روشن ساختن


نوره‌کشی


نوره، واجبی


نوره کشیدن، واجبی کردن


۱. روشنسازی، روشنگری
۲. روشن کردن، روشن ساختن
۳. نورهکشی
۴. نوره، واجبی
۵. نوره کشیدن، واجبی کردن


فرهنگ فارسی

روشن کردن، درخشان کردن
۱ -( مصدر ) نوره کشیدن واجبی کشیدن . ۲- ( اسم ) نوره واجبی . توضیح به این معنی در عربی (( تنور ) ) مستعمل است .
ماخوذ از تازی استعمال نوره جهت ستردن موی ها . واجبی کشیدن .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) روشن کردن .
( ~. ) [ ازع . ] ۱ - (مص م . ) نوره کشیدن ، واجبی کشیدن . ۲ - (اِ. ) واجبی ، نوره .

(تَ) [ ع . ] (مص م .) روشن کردن .


( ~.) [ ازع . ] 1 - (مص م .) نوره کشیدن ، واجبی کشیدن . 2 - (اِ.) واجبی ، نوره .


لغت نامه دهخدا

تنویر. [ ت َن ْ ] ( ع مص ) روشن کردن و روشن شدن.( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). روشن کردن. ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). روشن گردیدن و روشن کردن ( لازم و متعدی است ). ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آمیخته و مشتبه گردانیدن کار را بر کسی یا کردن فعل نوره ساحره با کسی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). سحر کردن مانند زن جادوگر که نام وی نوره بود و چون کسی جادو می کند گویند: قد نور. و از اینجاست که می گویند: نور فلان علی فلان ؛ یعنی آمیخته و مشتبه گردانید فلان بر فلان ، کار وی را. ( ناظم الاطباء ). ازهری گوید که این کلمه عربی صحیح نیست. ( از اقرب الموارد ). || روشن شدن صبح. || دانه پیدا شدن در خرما. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || شکوفه بیاوردن درخت. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). گل کردن درخت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دست به سوزن آژدن و نیل بر آن ریختن تا نشان ماند. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). سوزن به دست فروبردن و سپس دوده پیه بر آن ریختن. ( از اقرب الموارد ). || رسیدن کشت. || دور داشتن زن را از تهمت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نماز به روشنی صبح کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ).

تنویر. [ ت َن ْ ] ( از ع ، مص ) استعمال نوره جهت ستردن مویها. ( ناظم الاطباء ). نوره کشیدن. واجبی کشیدن. || ( اِ ) نوره. واجبی. ( فرهنگ فارسی معین ).

تنویر. [ ت َن ْ ] (از ع ، مص ) استعمال نوره جهت ستردن مویها. (ناظم الاطباء). نوره کشیدن . واجبی کشیدن . || (اِ) نوره . واجبی . (فرهنگ فارسی معین ).


تنویر. [ ت َن ْ ] (ع مص ) روشن کردن و روشن شدن .(تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). روشن کردن . (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). روشن گردیدن و روشن کردن (لازم و متعدی است ). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آمیخته و مشتبه گردانیدن کار را بر کسی یا کردن فعل نوره ٔ ساحره با کسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سحر کردن مانند زن جادوگر که نام وی نوره بود و چون کسی جادو می کند گویند: قد نور. و از اینجاست که می گویند: نور فلان علی فلان ؛ یعنی آمیخته و مشتبه گردانید فلان بر فلان ، کار وی را. (ناظم الاطباء). ازهری گوید که این کلمه عربی صحیح نیست . (از اقرب الموارد). || روشن شدن صبح . || دانه پیدا شدن در خرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکوفه بیاوردن درخت . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). گل کردن درخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دست به سوزن آژدن و نیل بر آن ریختن تا نشان ماند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). سوزن به دست فروبردن و سپس دوده ٔ پیه بر آن ریختن . (از اقرب الموارد). || رسیدن کشت . || دور داشتن زن را از تهمت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نماز به روشنی صبح کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

روشن کردن، درخشان کردن.

دانشنامه عمومی

بلال


دانشنامه آزاد فارسی

تنویر (التنویر). تَنویر (التَّنویر)
(یا: تفسیرالفاظ اهل صناعةالطّلب) تألیف ابومنصور حسن بن نوح قمری بخاری، کتابی به فارسی، در ترجمه و تفسیر اصطلاحات پزشکی. مؤلف، این کتاب را به عربی نیز نوشته است. التنویر به کوشش و تصحیح محمدکاظم امام به چاپ رسیده است (تهران، ۱۳۵۲ش).

گویش مازنی

/tanvir/ نوره دارویی برای زدودن موهای زاید بدن

نوره دارویی برای زدودن موهای زاید بدن


جدول کلمات

روشن کردن

پیشنهاد کاربران

روشن کردن موضوع


کلمات دیگر: