کلمه جو
صفحه اصلی

تموج


مترادف تموج : موج زدن، مواج بودن ، آرام شدن دریا

متضاد تموج : طوفانی شدن

فارسی به انگلیسی

undulation, fluctuation, shimmer, sinuosity

undulation, fluctuation


shimmer, sinuosity, undulation


مترادف و متضاد

vibration (اسم)
جنبش، نوسان، تردید، لرزش، اهتزاز، لرزه، ارتعاش، تموج

undulation (اسم)
نوسان، زیر و بم، حرکت موجی، تموج

موج زدن، مواج بودن ≠ طوفانی شدن


۱. موج زدن، مواج بودن ≠ طوفانی شدن
۲. آرام شدن (دریا)


فرهنگ فارسی

موج دارشدن، موج دن آب
۱ -( مصدر ) موج زدن خیزاب بر آرودن موج دار شدن . ۲ - ( اسم ) موج زنی . جمع : تموجات .

فرهنگ معین

(تَ مَ وُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) موج زدن .

لغت نامه دهخدا

تموج. [ ت َ م َوْ وُ ] ( ع مص ) شدید شدن موج و کوهه برآوردن آب دریا. ( از اقرب الموارد ). موج زدن آب. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). || ( اِ )، موج موج زدگی و تلاطم و ترنند. ( ناظم الاطباء ) : کنیزک خواست که آتش فتنه را بالا دهد و سیلاب آفت را در تموج آرد. ( سندبادنامه ص 77 ).
چو قرص چشمه خورشید بامداد پگاه
که در تموج او منتظم شود پروین.
سعدی.

فرهنگ عمید

۱. موج دار شدن.
۲. موج زدن آب.

جدول کلمات

موج زدن آب


کلمات دیگر: