کلمه جو
صفحه اصلی

تنب

فرهنگ فارسی

دهی است به شام و از آن است محمد بن محمد ابن عقیل محدث اوستاد در فن انشائ .

لغت نامه دهخدا

تنب. [ ت ُ ن ُ ] ( اِ ) درخت صنوبر. ( ناظم الاطباء ).

تنب. [ تُمب ْ ] ( اِخ ) دو جزیره نزدیک بهم که میان قشم و ساحل جنوبی خلیج فارس واقع است. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 شود.

تنب. [ ت ُن ْ ن َ / ت ِن ْ ن َ ] ( اِخ ) دهی است به شام و از آن است محمدبن محمدبن عقیل محدث اوستاد در فن انشاء. و صالح تنبی راوی. ( منتهی الارب ).قریه ای بزرگی است از قراء حلب. ( از معجم البلدان ).

تنب . [ ت ُ ن ُ ] (اِ) درخت صنوبر. (ناظم الاطباء).


تنب . [ ت ُن ْ ن َ / ت ِن ْ ن َ ] (اِخ ) دهی است به شام و از آن است محمدبن محمدبن عقیل محدث اوستاد در فن انشاء. و صالح تنبی راوی . (منتهی الارب ).قریه ای بزرگی است از قراء حلب . (از معجم البلدان ).


تنب . [ تُمب ْ ] (اِخ ) دو جزیره ٔ نزدیک بهم که میان قشم و ساحل جنوبی خلیج فارس واقع است . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 شود.


جدول کلمات

درخت صنوبر

پیشنهاد کاربران

تنب و تمب هردو در گویش های فارسی جنوب کشور به معنی تپه کم ارتفاع است.


کلمات دیگر: