( صفت ) ۱ - گروه بیننده تماشاگران : لعبی چند غریب و عجیب بنمود خروش از مردم نظاره بر آمد. ۲ - بیننده تماشاگر. توضیح در شعر بتخفیف هم آید : آید برکشتگان هزار نظاره پره کشند و بایستند کناره ... ( منوچهری .د.۱۳۴ ) جمع : نظارگان : آمد بانگ خروس موذن میخوارگان صبح نخستین نمود روی به نظارگان . ( منوچهری .چا. کازیمیرسکی ج ۱ ص ۱۷۷ ) توضیح در شعر بتخفیف هم آید : ماییم نظارگان غمناک زین حقه سبز و مهره خاک . ( خاقانی فرنظا. )
تماشائیان . تماشا گران . نظارگان .
تماشائیان . تماشا گران . نظارگان .