کلمه جو
صفحه اصلی

تماشا


مترادف تماشا : نظاره، نظر، نگاه، نگرش، تفرج، سیاحت، سیر، گردش، گشت وگذار، گلگشت

برابر پارسی : دیدن، نگاه کردن، نگریستن

فارسی به انگلیسی

sightseeing, spectacle, show

looking, watching, viewing, sightseeing


فارسی به عربی

بصر , منظر

مترادف و متضاد

sight (اسم)
بینایی، نظر، هدف، منظر، دیدگاه، جلوه، قیافه، چشم، دید، بینش، منظره، تماشا، باصره، قدرت دید، الت نشانه روی

observation (اسم)
نظر، مراقبت، ملاحظه، رعایت، مشاهده، تماشا، رصد کردن، قوه مشاهده

spectacle (اسم)
نمایش، منظره، تماشا

viewing (اسم)
تماشا

sightseeing (اسم)
سیر، تماشا، دیدار مناظر جالب

نظاره، نظر، نگاه، نگرش


تفرج، سیاحت، سیر، گردش، گشت‌وگذار، گلگشت


۱. نظاره، نظر، نگاه، نگرش
۲. تفرج، سیاحت، سیر، گردش، گشتوگذار، گلگشت


فرهنگ فارسی

راه رفتن وگرد کردن، راه رفتن باهم، دیدن چیزی
۱-( مصدر ) دیدن مناظر و گردشگاهها نظر کردن بچیزی از روی حظ یا عبرت . ۲ - ( مصدر ) گردش کردن . ۳ -( اسم ) تفرج تفریح سرگرمی مشغولی .

نگاه کردن برای سرگرمی یا لذت، نظاره


مشاهدۀ دیدنی‌های طبیعی و جذاب مقصدهای گردشگری


جملات نمونه

مردم زیادی برای تماشا آمده بودند

a lot of people had come to watch


تماشای آن منظره‌ی زیبا لذت بخش بود

looking at that beautiful scenery was pleasurable


فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . تماشی ] ۱ - (مص م . ) دیدن ، نگاه کردن . ۲ - (مص ل . ) گردش کردن ، راه رفتن .

لغت نامه دهخدا

تماشا. [ ت َ ] ( اِ ) نظر کردن به چیزی باشد از روی حظ یا از روی عبرت. ( برهان ). در عرف بمعنی... دیدن به شوق مستعمل شده از این بابت بطرف دیده منسوب داشته اند و تماشا با لفظ کردن و نمودن و داشتن مستعمل است و پریشان از صفات اوست... و تماشا بمعنی چیزی که در او به تعجب یا بشوق نظر کنند مستعمل می شود. ( از آنندراج ) ( از غیاث اللغات )....نگریستن چیزهایی که سرور آورد یا موجب دلتنگی و اندوه شود و عبرت آورد و هرچیز حیرت انگیز که موجب تعجب و شگفتی باشد و هرچیز که دارای سود و فایده بود. ( ناظم الاطباء ) :
و چون برنشستند به تماشای چوگان محمد و یوسف به خدمت در پیش امیر مسعود بودندی با حاجبی که نامزد بود. ( تاریخ بیهقی چ دکتر فیاض ص 96 ). هنوز پدرم به حال حیات بود. مرا هوس بازرگانی خاست به سبب تماشای دریا. و با مالی وافر و بازرگانان بسیار در دریا نشستیم. ( مجمل التواریخ و القصص ).
از دریچه مشبک ایمان
در تماشای روضه رضوان.
سنایی.
جامه برافکند در رژه چو درآمد
پس به تماشای باغ زی شجر آمد.
نجیبی.
بی تماشای چشم روشن تو
چشم خورشید در مغاک شده.
خاقانی.
تماشای آن جامه نغزباف
دل شاه را داده بر وی طواف.
نظامی.
تماشای رامشگران ساز کرد
در خرمی بر جهان باز کرد.
نظامی.
بیا تا در تماشای خرابات
چو رندان تماشایی بباشیم.
عطار.
و صیدی که بیشتر آن گورخر بودبراند و جغاتای و اوکتای به تماشای صید قوقو به قراگول آمدند. ( جهانگشای جوینی ). و آن زمستان به تماشای صید مشغول بودند. ( جهانگشای جوینی ).
دیده شکیبد ز تماشای باغ
بی گل و نسرین بسرآرد دماغ.
سعدی ( گلستان ).
تماشای ترکش چنان خوش فتاد
که هندوی مسکین برفتش ز یاد.
سعدی ( بوستان ).
هرکه تماشای روی چون سپرت کرد
روی سپر کرد پیش تیر ملامت.
سعدی.
بامدادان بتماشای چمن بیرون آی
تا فراغ از تو نباشد به تماشای دگر.
سعدی.
و پیراسته به در و گهر برای تماشای هر نظر. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 27 ). و باصره را مجال تماشای آن ندادندی. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 54 ).
چون صبا گفته حافظ بشنید از بلبل
عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد.

تماشا. [ ت َ ] (اِخ )حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب آرد: بازار اردشیر به یمن اکنون تماشا میخوانند. از اقلیم اول است بهمن بن اسفندیار ساخت . (نزهة القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 253). رجوع به تاریخ گزیده چ ادوارد برون ج 1 ص 98 شود.


تماشا. [ ت َ ] (اِ) نظر کردن به چیزی باشد از روی حظ یا از روی عبرت . (برهان ). در عرف بمعنی ... دیدن به شوق مستعمل شده از این بابت بطرف دیده منسوب داشته اند و تماشا با لفظ کردن و نمودن و داشتن مستعمل است و پریشان از صفات اوست ... و تماشا بمعنی چیزی که در او به تعجب یا بشوق نظر کنند مستعمل می شود. (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). ...نگریستن چیزهایی که سرور آورد یا موجب دلتنگی و اندوه شود و عبرت آورد و هرچیز حیرت انگیز که موجب تعجب و شگفتی باشد و هرچیز که دارای سود و فایده بود. (ناظم الاطباء) :
و چون برنشستند به تماشای چوگان محمد و یوسف به خدمت در پیش امیر مسعود بودندی با حاجبی که نامزد بود. (تاریخ بیهقی چ دکتر فیاض ص 96). هنوز پدرم به حال حیات بود. مرا هوس بازرگانی خاست به سبب تماشای دریا. و با مالی وافر و بازرگانان بسیار در دریا نشستیم . (مجمل التواریخ و القصص ).
از دریچه ٔ مشبک ایمان
در تماشای روضه ٔ رضوان .

سنایی .


جامه برافکند در رژه چو درآمد
پس به تماشای باغ زی شجر آمد.

نجیبی .


بی تماشای چشم روشن تو
چشم خورشید در مغاک شده .

خاقانی .


تماشای آن جامه ٔ نغزباف
دل شاه را داده بر وی طواف .

نظامی .


تماشای رامشگران ساز کرد
در خرمی بر جهان باز کرد.

نظامی .


بیا تا در تماشای خرابات
چو رندان تماشایی بباشیم .

عطار.


و صیدی که بیشتر آن گورخر بودبراند و جغاتای و اوکتای به تماشای صید قوقو به قراگول آمدند. (جهانگشای جوینی ). و آن زمستان به تماشای صید مشغول بودند. (جهانگشای جوینی ).
دیده شکیبد ز تماشای باغ
بی گل و نسرین بسرآرد دماغ .

سعدی (گلستان ).


تماشای ترکش چنان خوش فتاد
که هندوی مسکین برفتش ز یاد.

سعدی (بوستان ).


هرکه تماشای روی چون سپرت کرد
روی سپر کرد پیش تیر ملامت .

سعدی .


بامدادان بتماشای چمن بیرون آی
تا فراغ از تو نباشد به تماشای دگر.

سعدی .


و پیراسته به در و گهر برای تماشای هر نظر. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 27). و باصره را مجال تماشای آن ندادندی . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 54).
چون صبا گفته ٔ حافظ بشنید از بلبل
عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد.

حافظ.


|| لفظ عربی است مصدر از باب تفاعل . در اصل تماشی بود، مأخوذ از مشی . فارسیان در این قسم مصادر، یا را به الف بدل می کنند از عالم تمنا و تولا و تقاضا که در اصل تمنی و تولی و تقاضی است . پس معنی تماشا به اصل لغت با یکدیگر پیاده رفتن است . چون یاران برای تفرج اکثر باهم پیاده سیر می کنند لهذا در عرف بمعنی تفرج ... مستعمل شده ... (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). سیر و گردش ، گشت و گذار و رفتن به خارج برای تفرج . (از ناظم الاطباء) :
چون تو از بهر تماشا بر زمینی بگذری
هر نباتی زان زمین روئید گردد افتخار.

فرخی .


ملکت قیصر و فغفور تماشاگه اوست
ظن بری هرگز روزی بتماشا نشود.

منوچهری .


همه کس رفته از خانه به صحرا
برون برده همان ساز تماشا.

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


و آن مملکتهای بزرگ که گرفت (اسکندر)، جهان که بگشت ، سبیل وی آن است که کسی بهر تماشا به جایها بگذرد. (تاریخ بیهقی ).
بر منظره و به قصر تماشا چه بایدت
اینک تن تو قصر و سرت گردمنظره .

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 383).


و در آن شهر مردی بود نام او اولیس . عاقل بود، روزی به تماشا بیرون رفته بود. (قصص الانبیاء ص 177). پس در یک یک از اقران خویش بیندیشد و ازتماشا و نشاط و خنده و غفلت ایشان و تدبیر کارها...(کیمیای سعادت ).
مگر ز بهر تماشا به راه و رسم شکار
یکی خرامی ناگه ز راه هند به چین .

مسعودسعد.


و به میان آن درختان اندر، صومعه ای بود از آن ترسایی . منصور از بهر تماشا می گردید چون بدان صومعه رسید از آن راهب پرسید.... (مجمل التواریخ و القصص ). ملک حمیر لشکر را بازگفت از آنچ دیده بود از عجایب بسیار و مال و نعمت بی شمار و گفتا هرکس را که هوس تماشا و نعمت است درشود. (مجمل التواریخ و القصص ). گویند سلطان محمود روزی به تماشا شده بود و از صحرا سوی شهر همی آمد. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام ).
برخیز که موسم تماشاست
بخرام که روز، روز صحراست .

جمال الدین عبدالرزاق .


در باغ عهد جای تماشا نماند از آنک
صدخار را موکل یک ورد کرده اند.

خاقانی .


اول غسلی بکن زین سوی نیل عدم
پس به تماشا گذر آن سوی مصر بقا.

خاقانی .


بگذرند از سرمویی که صراطش دانند
پس به صحرای فلک جای تماشا بینند.

خاقانی .


دلم را به تماشای صحرا نظری است و جانم را به مطالعه ٔ زبی و ریاض التفاتی . (سندبادنامه ). روزی ... در باغی به تماشا مشغول بودند. (سندبادنامه ).
وگاهی چند به تماشا و عشرت بگذارد. (سندبادنامه ص 157). و خود با ماهرویان به تماشا و عشرت مشغول شده ای . (سندبادنامه ص 158).
صبحدمی با دو سه اهل درون
رفت فریدون به تماشا برون .

نظامی .


یکی با بشرمشورت کرد که دو هزار درم دارم حلال ، میخواهم که به حج شوم ، گفت تو به تماشا میروی ... . (تذکرة الاولیاء عطار). و از آنجا بازگشت به اردوی خویش آمد و برقراربکار عیش و تماشا مشغول بود. (جهانگشای جوینی ). و چون لشکر از آب بگذشت پادشاه تماشا را بر کنار رود طوفی میکرد. (جهانگشای جوینی ).
یعلم اﷲ که گر آیی به تماشا روزی
مردمان از در و بامت به تماشا آیند.

سعدی .


بجه از جو سوی ما آ که تماشاست درین سو
ستراﷲ علینا چه علالاست درین کو.

مولوی .


در خیال این همه لعبت به هوس می بازم
بوکه صاحبنظری نام تماشا ببرد.

حافظ.


خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است .

حافظ.


جام جم آیینه دار کاسه ٔ زانوی ماست
ما چو طفلان هر طرف بهر تماشامی رویم .

صائب .


|| عیش و عشرت و لهو و لعب و بازی . (ناظم الاطباء) :
تماشای پروانه چندان بود
که شمع شب افروز خندان بود.

نظامی .


ظلم شدامروز تماشای من
وای به رسوایی فردای من .

نظامی .


بسیار درین کهنه سرا معرکه کردیم
بازیچه ٔ اطفال تماشای دگر داشت .

نادم لاهیجی (از آنندراج ).


|| بمعنی هنگامه نیز آمده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || سرگرمی و مشغولی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : و بفرمود تا همه ٔ مطربان و مسخرگان و هزالان و سگان شکاری و بوزنه و از این جنسها که تماشای ملوک باشد از سرای خلافت بیرون کردند. (مجمل التواریخ و القصص ، از حاشیه ٔ برهان چ معین ).

فرهنگ عمید

۱. دیدن و نگاه کردن به کسی یا چیزی.
۲. [قدیمی] راه رفتن و گردش کردن.
۳. [قدیمی] راه رفتن با هم.

دانشنامه عمومی

تماشا ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره کند:
تئاتر، که در فارسی «نمایش» و «تماشا» نیز گویند

دانشنامه آزاد فارسی

تماشاهمة خرده نمایش های شادی آور و عامیانة ایران با عنوان عمومی «تماشا» شناخته می شد. واژة تماشا در اصل واژه ای ترکی و به مفهوم «قدم زدن و نگریستن» بود که در میان مردم مفاهیمی چون تفریح و سرگرمی، دیدن هر چیز دیدنی و مهم تر از آن، «دیدن هر بازی تفریحی شادی آور» به خود گرفت. مبنای همة گونه های تماشا، اجراهایی تک نفره بود و گسترة نامحدودی از «بازی های مسخرگان، رقص و آواز هجوآلود مطربان دوره گرد، معرکه، بازی های دلقکان، به دست آوردن جانورانی چون خرس و گرگ و میمون، بندبازی و شعبده» را شامل می شد. مردم اجراکنندگان تماشا را «لوطی» (جوان مرد زیرک) می خواندند و به محل اجرا، که معمولاً میدان یا گذری بی سقف بود، تماشاگاه می گفتند. به نوشتة دانش نامة بریتانیکا، تماشا به حدود ۱۰۰۰ سال پیش بازمی گردد، اما «از سادگی تقلید و تکرار طبیعت که در آن حضور دارد، مسلم می شود که از آن بسیار قدیمی تر است». کهن ترین سندی که از تماشا در دست داریم مربوط به قرن ۷ق است. در گلستان سعدی آمده است: «چنان که رسم عروسی بود، تماشا بود». کولی ها مهم ترین عامل ایجاد و انتشار تماشا در ایران بودند و سرچشمة بسیاری از شیوه های تماشا به ایشان بازمی گردد. شاید منشأ واژة لوطی نیز به ایشان برسد و شاید هم به دلیل بی چیزی، ایشان را لوتی (عریان و لخت) می نامیدند. در دوره های دیگر، واژه های مهمی چون تماشاگر، تماشاکن و تماشاچی (همه به مفهوم بینندة تماشا و سپس نمایش) و سرانجام تماشاگاه و تماشاخانه (هر دو به مفهوم جای ثابت اجرای نمایش) از ترکیب این واژة کهن ساخته شد. مایل بکتاش بر آن است که واژة تماشاخانه که نخستین بار برای تالار نمایش مدرسة دارالفنون به کار رفت از اصطلاحات رایج ترکی عثمانی آن زمان و به مفهوم تئاتر بوده است. از سویی این نظر می تواند درست باشد زیرا «تماشا» در اصل واژه ای ترکی بوده و امپراتوری عثمانی نیز تنها سرزمین اسلامی بود که در آن زمان به شکل رسمی از نمایش و گسترش آن حمایت می کرد و البته الگوی ایران اسلامی برای نمایش بود. از سوی دیگر، به سبب آن که این واژه زمان زیادی در زبان فارسی زندگی کرده و مفهوم آن دگرگون شده و با توجه به خرده نمایش های تماشا در ایران، می توان این واژه و ترکیبات آن را فارسی دانست. اگر از تکیه دولت، که تماشاخانه ای سنتی/مذهبی بود، و تماشاخانة مدرن دارالفنون، که کمابیش خصوصی بود، بگذریم، نخستین تماشاخانه های رسمی ایران در اواسط دورة احمدشاه بنا شدند و به سرعت گسترش یافتند.

فرهنگستان زبان و ادب

{sightseeing} [گردشگری و جهانگردی] مشاهدۀ دیدنی های طبیعی و جذاب مقصدهای گردشگری

جدول کلمات

رویت

پیشنهاد کاربران

در پارسی " بینش "
تماشاچی = بینشگر
تماشاخانه = بینش سرا

ناظره

دیدن

واژگان آریایی grau وtrem در زبان ولزی به معنای چشم ثبت شده اند که از اولی نگریستن و از دومی لغت تماشا به دست آمده همانطور که در ولز لغتهای tremiasai وthremioch به معنای نگاه کردن دیدانداختن وراندازکردن gaze, glance, look هستند. بدل شدن ترماسا - ترماچا به تماشا مانند بدل شدن هیچکی - هیشکی و آترش - آتش است.



دانستنی است زبانشناسان لغت تماشا را به لغت عربی مشی به معنای رفتن رپت ( ربط ) میدهند.

نظاره، نظر، نگاه، نگرش، تفرج، سیاحت، سیر، گردش، گشت وگذار، گلگشت، رویت، دیدن

تماشا :تفریح و سرگرمی
( ( حمل ریاضت به تماشا کنند
نسبت اندیشه به سودا کنند ) )
معنی بیت : ریاضت را حمل به تماشا می کنند . یعنی ریاضت را تماشا تعبیر می کنند و به اندیشه ی هنرمند نسبت سودا می دهند.
( شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص 430 . )


دیدن گلدسته ها تماشایی داشت که نگو و نپرس

متاسفانه در جامعه کنونی ما واژه “تماشا” به غلط استفاده و درک میشود. معنی صحیح “تماشا”، - قدم زدن و راهپیمایی آهسته است -
تماشای بهار یعنی قدم زدن در بهار. مشاهده یعنی نگریستن و نگاه کردن. تماشا را به جای مشاهده ننویسید و نگویید.
وقتی چیزی را مشاهده می کنید نگویید دارم تماشا میکنم ( زیرا تماشا میکنم یعنی قدم می زنم ) .
تماشایی است، یعنی جائی است که شایسته قدم زدن است. و یا مناسب برای پیاده روی آهسته است.
تماشاگر، هم غلط است هم زشت. زیرا معنایش میشود: سازنده قدم زدن ( مثل آهنگر یعنی سازنده آهن ) . به جای آن - “مشاهده کننده” - را استفاده کنید.


کلمات دیگر: