۱ - ( صفت ) جمع نعره زن . ۲ - در حال نعره زدن : ( قطران ) ... نعره زنان و اشتلم کنان اسب می تاخت ...
نعره زنان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نعره زنان. [ ن َ رَ / رِ زَ ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) فریادکنان. ( ناظم الاطباء ). غریوان :
گرازان و چون شیر نعره زنان
سمندش جهان و جهان را کنان.
نعره زنان برآیم یعنی که مست اویم.
نعره زنان آمد و در درشکست.
معده اش نعره زنان هل من مزید.
ز این غنچه که از طرف چمنزار برآمد.
نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ
همه را نعره زنان جامه دران می داری.
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد.
گرازان و چون شیر نعره زنان
سمندش جهان و جهان را کنان.
فردوسی.
هر شب به سیر کویش از کوچه خرابات نعره زنان برآیم یعنی که مست اویم.
خاقانی.
نیمشبی سیمبرم نیم مست نعره زنان آمد و در درشکست.
عطار.
عالمی را لقمه کرد و درکشیدمعده اش نعره زنان هل من مزید.
مولوی.
مرغان چمن نعره زنان دیدم و گریان ز این غنچه که از طرف چمنزار برآمد.
سعدی.
بلبل خوش الحان و دیگر مرغان بر آن بهزاردستان از نشاط نعره زنان. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 28 ).نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ
همه را نعره زنان جامه دران می داری.
حافظ.
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد.
حافظ.
فرهنگ عمید
فریادکنان، در حال نعره زدن.
کلمات دیگر: