کلمه جو
صفحه اصلی

حرامی


مترادف حرامی : دزد، راهزن، سارق، شبرو، عیار، قطاع الطریق، حرامکار، مشروبات الکلی

فارسی به انگلیسی

unlawfulness

plundered, robber


مترادف و متضاد

دزد، راهزن، سارق، شبرو، عیار، قطاع‌الطریق


حرامکار


مشروبات الکلی


۱. دزد، راهزن، سارق، شبرو، عیار، قطاعالطریق
۲. حرامکار
۳. مشروبات الکلی


فرهنگ فارسی

حرامکار، کسی که مرتکب فعل حرام شود، دزد، راهزن
۱ - ( صفت ) منسوب به حرام حرامکار . ۲ - ( اسم ) دزد راهزن .
موسی ابن ابراهیم محدث است

فرهنگ معین

(حَ ) ۱ - (ص نسب . ) حرامکار. ۲ - (اِ. ) دزد، راهزن .

لغت نامه دهخدا

حرامی . [ ح َ ] (حامص ) حرمت . ناروائی .


حرامی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به جد اعلی ، یعنی حرام انصاری . (سمعانی ).


حرامی . [ ح َ ما ] (ع ص ، اِ) ج ِ حَرْمی ̍.


حرامی. [ ح َ ] ( حامص ) حرمت. ناروائی.

حرامی. [ ح َ ما ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حَرْمی ̍.

حرامی. [ ح َ ] ( ص نسبی ) منسوب به جد اعلی ، یعنی حرام انصاری. ( سمعانی ).

حرامی. [ ح َ می ی ] ( ع ص ، اِ ) دزد راه زن. دزد قاطع طریق. دزد بیابانی. راهزن. ( شرفنامه منیری ). رهزن : گفت ای برادر حرم در پیش است و حرامی از پس. ( گلستان ). و حکما گویند: چار کس از چار کس بجان برنجند، حرامی از سلطان ، دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب. ( گلستان ).
ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز عزلت
بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی.
سعدی.
به حرامی چو شحنه شد خندان
به حرمدان فروبرد دندان.
اوحدی.
- امثال :
حرامی باش ، حرامی سفره مباش ؛ یعنی گاه ِ خوردن رعایت اکیل بکن و سهم او مخور.
|| حرامزاده. ولدالحرام. || کولی. لوری. لولی. غره چی. قرشمال. غربال بند.

حرامی. [ ح َ ] ( اِخ ) عیسی بن مغیرة. از شعبی روایت دارد، و ثوری از وی ، و منسوب است به حرام خطه ای از کوفه و جد ایشان حرام بن سعدبن مالک تمیمی است. ( معجم البلدان ).

حرامی. [ ح َ ] ( اِخ ) قاسم بن علی بن محمدبن عثمان حریری. صاحب مقامات است و از اهل میشان بصره است.

حرامی. [ ح َرْ را] ( اِخ ) محمد... بن حفص. محدث است. ( منتهی الارب ).

حرامی. [ ح َرْ را] ( اِخ ) موسی بن ابراهیم. محدث است. ( منتهی الارب ).

حرامی . [ ح َ ] (اِخ ) عیسی بن مغیرة. از شعبی روایت دارد، و ثوری از وی ، و منسوب است به حرام خطه ای از کوفه و جد ایشان حرام بن سعدبن مالک تمیمی است . (معجم البلدان ).


حرامی . [ ح َ ] (اِخ ) قاسم بن علی بن محمدبن عثمان حریری . صاحب مقامات است و از اهل میشان بصره است .


حرامی . [ ح َ می ی ] (ع ص ، اِ) دزد راه زن . دزد قاطع طریق . دزد بیابانی . راهزن . (شرفنامه ٔ منیری ). رهزن : گفت ای برادر حرم در پیش است و حرامی از پس . (گلستان ). و حکما گویند: چار کس از چار کس بجان برنجند، حرامی از سلطان ، دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب . (گلستان ).
ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز عزلت
بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی .

سعدی .


به حرامی چو شحنه شد خندان
به حرمدان فروبرد دندان .

اوحدی .


- امثال :
حرامی باش ، حرامی سفره مباش ؛ یعنی گاه ِ خوردن رعایت اکیل بکن و سهم او مخور.
|| حرامزاده . ولدالحرام . || کولی . لوری . لولی . غره چی . قرشمال . غربال بند.

حرامی . [ ح َرْ را] (اِخ ) محمد... بن حفص . محدث است . (منتهی الارب ).


حرامی . [ ح َرْ را] (اِخ ) موسی بن ابراهیم . محدث است . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. حرام بودن.
۲. (اسم) [عامیانه] نوشیدنی الکلی.
=حرامی کردن: (مصدر لازم) [عامیانه] مرتکب شدن فعل حرام.


دزد؛ راهزن.


دزد، راهزن.
۱. حرام بودن.
۲. (اسم ) [عامیانه] نوشیدنی الکلی.
=حرامی کردن: (مصدر لازم ) [عامیانه] مرتکب شدن فعل حرام.

گویش مازنی

/haraami/ حرام زاده

حرام زاده


جدول کلمات

راهزن , دزد, سارق

پیشنهاد کاربران

در شهر خسروشاه آذربایجان به شاخه های تر و تازه سبز رنگ و راست درخت سنجد که رشد بسیار سریع و ناهنجاری دارند، حرامی گویند، رشد حرامی ها مانع رشد متناسب درخت شده و در میوه دهی آن تاثیر منفی دارندو به همین سبب معمولاً بسیاری از این شاخه ها را از ابتدای آن قطع می کنند و برگ آنها را به عنوان خوراک دام به مصرف می رسانند به این برگها و کلاً به برگ درخت سنجد در منطقه یاد شده " وَلَه " می گویند. وَلَه خوراک خوشگواری برای گوسفندان بویژه بزها می باشد و این دامها برای خوردن آن وَلَع ( اشتیاق ، علاقه ، عجله ) بسیاری دارند. شاید کلمه وَلَع وجه تسمیه واژه وَلَه برای این برگها باشد و احتمالاً رشد بی حساب و زایش غیر معقول حرامی ها ( شاخه های یاد شده ) و تاثیر منفی و مزاحمت آنها برای درخت، صفت حرامی بودن را تداعی می کند و علت این نامگذاری باشد.

یعنی خجسته برادر خانم رهبر حرامی به تمام معنا


کلمات دیگر: