کلمه جو
صفحه اصلی

درایت


مترادف درایت : آگاهی، ادراک، تدبیر، دانایی، فراست، کیاست، هوش

برابر پارسی : بینش، هوش، خرد، آگاهی

فارسی به انگلیسی

discernment, judgment, mind, mind's eye, sapience, sense, understanding, wisdom, intelligence, knowledge, minds eye

intelligence


discernment, judgment, mind, mind's eye, sapience, sense, understanding, wisdom


فارسی به عربی

کیاسة

مترادف و متضاد

tact (اسم)
ملاحظه، نزاکت، کاردانی، سلیقه، درایت

آگاهی، ادراک، تدبیر، دانایی، فراست، کیاست، هوش


فرهنگ فارسی

دانستن، دریافتن، آگاهی داشتن، احادیث نقل شده
۱ - ( مصدر ) دانستن در یافتن . ۲ - ( اسم ) دریافت آگاهی دانایی . ۳ - ( اسم ) مزاج خوی عادت . ۴ - سرشت نهاد . ۵ - معرفتی است که حاصل میشود بنوعی از حیلت که تقدیم مقدمات و استعمال رویت باشد . ( اسفار ۶ . ) ۳۲۵ : ۱ - علمی است که از متن حدیث و طرق آن بحث کند واحادیث صحیح و سقم را میشناسد و نیز شرایط مورد احتیاج در قبول یا رد حدیثی را تبیین میکند تا احادیث مقبول و مردود شناخته گردند . موضوع درایه ( راوی ) ( روایت کننده ) و ( مروی ) ( حدیث روایت شده ) است . غایت آن معرفت به احادیث مقبوله برای عمل بدانها و احادیث مردوده برای اجتناب از آنهاست .
درایه دانستن عقل دانش یا خاصیت مزاج خوی عادت طبیعت.

فرهنگ معین

(دِ یَ ) [ ع . درایة ] ۱ - (اِمص . ) دریافت ، آگاهی . ۲ - (اِ. ) مزاج ، عادت . ۳ - سرشت ، نهاد. ۴ - (مص م . ) دانستن ، دریافتن .

لغت نامه دهخدا

درایت. [ دِ ی َ ] ( ع اِمص ) درایة. دانستن. عقل. دانش. ( غیاث ). علم. معرفت. ( ناظم الاطباء ). دریافت. دریافتن. بدانستن. عرفان. معرفت. وقوف. آگاهی. دانایی. بقیة : هرگاه که زمام آن بدست اهتمام او دادندی در آن آثار کفایت و درایت و ابواب امانت و صیانت تقدیم کردی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 363 ). او به حسن رای و رویت و کمال و کفایت و درایت خویش آن مملکت در سلک نظام آورد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). امیر ناصرالدین را کفایت و درایت وامانت و دیانت اونبذی معلوم شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 356 ). در جمع میان درایت شمشیر و ذلاقت قلم منفرد.( ترجمه تاریخ یمینی ص 234 ). آورده اند که عقل و درایت او تا به جایی بود که حراث مصر شکایت آوردندش که پنبه کاشته بودیم... باران بی وقت آمد و تلف شد، گفت : پشم بایستی کاشتن. ( گلستان سعدی ). رفیق این سخن بشنید و بهم برآمد و برگشت و سخنهای رنجش آمیز گفتن گرفت کاین چه عقل و کفایت است و فهم و درایت. ( گلستان ).
بدین یکی شده بودم که گرد عشق نگردم
ترا بدیدم و بازم بدوخت چشم درایت.
سعدی.
رجوع به درایة شود. || در اصطلاح فلسفی ودر اصطلاح شرعی ، رجوع به درایة شود.
- درایت حدیث ؛ رجوع به درایةالحدیث ذیل درایة شود. || خاصیت.مزاج. خوی. عادت. طبیعت. سرشت. نهاد. ( ناظم الاطباء ).

درایة. [ دِ ی َ ] ( ع مص ) دانستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان القرآن جرجانی ). دانستن چیزی را، یا دانستن به نوعی از حیله. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دری. دریة. دریان. || درایت. درایه. علم به چیزی ، وگویند علم به چیزی با تکلف و حیله. ( از اقرب الموارد ). دانش. || ( اصطلاح فلسفی ) معرفتی که حاصل می شود به نوعی از حیلت که تقدیم مقدمات و استعمال رویت باشد. ( فرهنگ علوم عقلی از اسفار ج 1 ص 325 ). || ( اصطلاح شرعی ) علم درایه یا علم درایةالحدیث ، اصول علم فقه است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). علم فقه و اصول فقه. ( اقرب الموارد ). علم اصول حدیث است.( از تعریفات جرجانی ). علمی است که از معنی مفهوم ازالفاظ حدیث و از مراد و مقصود آنها بحث می کند، و آن بر قواعد عربی و ضوابط شریعت استوار است و موضوع آن احادیث رسول اکرم ( ص ) است از جهت دلالت آنها بر معنی مفهوم یا مراد، و غایت آن تحلی به آداب نبوی و تخلی از اموری است که آنها را ناپسند داشته و نهی نموده است ، و مبادی آن کلیه علوم عربی است و معرفت قصص و اخبار متعلق به رسول اکرم ( ص ) و معرفت اصلین و فقه و غیره است. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ). علمی است که درآن بحث می شود از متن حدیث و سند آن و طرق آن از صحیح و سقیم و علیل ، و آنچه مورد لزوم است ؛ تا مقبول ازمردود آن شناخته شود، و یا علمی است که در آن بحث می شود از سند حدیث و متن آن و کیفیت تحمل آن و آداب نقل آن. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ). موضوع درایه راوی ( روایت کننده ) و مروی ( حدیث روایت شده ) است ، و غایت آن معرفت به احادیث مردوده برای اجتناب از آنها است.

درایت . [ دِ ی َ ] (ع اِمص ) درایة. دانستن . عقل . دانش . (غیاث ). علم . معرفت . (ناظم الاطباء). دریافت . دریافتن . بدانستن . عرفان . معرفت . وقوف . آگاهی . دانایی . بقیة : هرگاه که زمام آن بدست اهتمام او دادندی در آن آثار کفایت و درایت و ابواب امانت و صیانت تقدیم کردی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 363). او به حسن رای و رویت و کمال و کفایت و درایت خویش آن مملکت در سلک نظام آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). امیر ناصرالدین را کفایت و درایت وامانت و دیانت اونبذی معلوم شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 356). در جمع میان درایت شمشیر و ذلاقت قلم منفرد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 234). آورده اند که عقل و درایت او تا به جایی بود که حراث مصر شکایت آوردندش که پنبه کاشته بودیم ... باران بی وقت آمد و تلف شد، گفت : پشم بایستی کاشتن . (گلستان سعدی ). رفیق این سخن بشنید و بهم برآمد و برگشت و سخنهای رنجش آمیز گفتن گرفت کاین چه عقل و کفایت است و فهم و درایت . (گلستان ).
بدین یکی شده بودم که گرد عشق نگردم
ترا بدیدم و بازم بدوخت چشم درایت .

سعدی .


رجوع به درایة شود. || در اصطلاح فلسفی ودر اصطلاح شرعی ، رجوع به درایة شود.
- درایت حدیث ؛ رجوع به درایةالحدیث ذیل درایة شود. || خاصیت .مزاج . خوی . عادت . طبیعت . سرشت . نهاد. (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

آگاهی داشتن، دانستن، دریافتن.

جدول کلمات

دها

پیشنهاد کاربران

زیرکی و زرنگی

هوش

آگاهی

درک مسایل واستفاده صحیح از هوش

نوعی هوشیاری که در تدبیر امور به کار رود

expedient


کلمات دیگر: