کلمه جو
صفحه اصلی

چشم زدن


مترادف چشم زدن : چشم زخم زدن، چشم کردن، ترسیدن، واهمه کردن، هراس داشتن، دودل بودن، مردد بودن، تردیدداشتن، یک دل دودل کردن

مترادف و متضاد

۱. چشمزخمزدن، چشم کردن
۲. ترسیدن، واهمه کردن، هراس داشتن
۳. دودل بودن، مردد بودن، تردیدداشتن، یکدلدودل کردن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - ایما و اشاره کردن چشمک زدن ۲ - چشم زخم زدن . ۳ - بشوق و رغبت دیدن . ۴ - ( مصدر ) بیدار بودن . ۵ - ترسیدن هراسیدن . ۶ - زمان اندک طرفه العین لحظه .
کنایه از بیدار بودن ٠ یا ترسیدن و واهمه نمودن ٠ هراسیدن ٠ بیم داشتن و بیمناک بودن از کسی یا چیزی ٠
چشم زخم بکسی رساندن، آسیب رساندن باچشم شور، برهم زدن چشم، پلکهارابستن وبازکردن، بیداربودن

فرهنگ معین

( ~. زَ دَ ) (مص م . ) ۱ - چشم زخم خوردن . ۲ - کنایه از: بیدار بودن .

لغت نامه دهخدا

چشم زدن. [ چ َ / چ ِ زَ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از بیدار بودن. || ترسیدن و واهمه نمودن. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). هراسیدن. ( آنندراج ). بیم داشتن و بیمناک بودن از کسی یا چیزی :
دوخته بر دیده ازین ناکسان
کاهل نظر چشم زنند از خسان.
میر خسرو ( از آنندراج ).
نخشبی چندخواب خواهی کرد
چشم زن از هجوم عیاران.
( از آنندراج ).
بباید چشم زد زآن شیر نخجیر
که او چشمی نزداز ناوک تیر.
؟ ( از آنندراج ).
بلبل مست گه صبح به نرگس میگفت
که بخورباده و از باد صبا چشم مزن.
؟ ( از آنندراج ).
|| ایما و اشاره کردن. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). بمعنی اشاره کردن بچشم. ( آنندراج ). چشمک زدن :
نرگس شوخ نگاه تو به هر چشم زدن
میکندچشم نمایی به غزالان ختن.
سید اشرف ( از آنندراج ).
برق را نیست جز ایمای تودر مد نظر
میزند چشم که عمر گذران را دریاب.
خان عالی ( از آنندراج ).
رجوع به چشمک زدن شود. || زمان اندک باشد که بعربی «طرفةالعین » خوانند. ( برهان ). کنایه از زمان بغایت اندک که طرفةالعین گویند. ( آنندراج ). زمان اندک یعنی طرفةالعین. ( ناظم الاطباء ). زمانی بقدر یک چشم بهم زدن :
یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم
ترسم که نگاهی کند آگاه نباشم.
ملاجامی متخلص ببهرام ( از آنندراج ).
چونور باصره در عرض نیم چشم زدن
زابتدای مسافت به انتها برود.
شانی تکلو ( ازآنندراج ).
|| چشم زخم زدن. ( آنندراج ). چشم زخم رسانیدن. ( ناظم الاطباء ). کسی یا چیزی را چشم بد زدن :
خاکستر مرا ز حسد چشم میزنند
پروانه مرا ز نظرها نهان بسوز.
صائب ( از آنندراج ).
ز خودبینی زدی آن چشم بر خویش
که گرید بر سرش خونابه ٔریش.
حکیم زلالی ( از آنندراج ).
رجوع به چشم زخم زدن و چشم زد و چشم زده شود. || شرم و حیا داشتن را نیز گویند. ( برهان ). شرم و حیا داشتن. ( ناظم الاطباء ). || گردش چشم. ( آنندراج ).چشم برهم زدن. بستن و گشودن چشم :
از بس که سست گشت تن مبتلا مرا
سازد هوای چشم زدن توتیا مرا.
( از آنندراج ).
|| بشوق و رغبت دیدن. ( آنندراج ).
- چشم انتظار براه کسی زدن ؛ کنایه است از چشم براه زدن و چشم براه داشتن. ( از آنندراج ). به انتظار کسی چشم براه دوختن :

چشم زدن . [ چ َ / چ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بیدار بودن . || ترسیدن و واهمه نمودن . (برهان ) (ناظم الاطباء). هراسیدن . (آنندراج ). بیم داشتن و بیمناک بودن از کسی یا چیزی :
دوخته بر دیده ازین ناکسان
کاهل نظر چشم زنند از خسان .

میر خسرو (از آنندراج ).


نخشبی چندخواب خواهی کرد
چشم زن از هجوم عیاران .

(از آنندراج ).


بباید چشم زد زآن شیر نخجیر
که او چشمی نزداز ناوک تیر.

؟ (از آنندراج ).


بلبل مست گه صبح به نرگس میگفت
که بخورباده و از باد صبا چشم مزن .

؟ (از آنندراج ).


|| ایما و اشاره کردن . (برهان ) (ناظم الاطباء). بمعنی اشاره کردن بچشم . (آنندراج ). چشمک زدن :
نرگس شوخ نگاه تو به هر چشم زدن
میکندچشم نمایی به غزالان ختن .

سید اشرف (از آنندراج ).


برق را نیست جز ایمای تودر مد نظر
میزند چشم که عمر گذران را دریاب .

خان عالی (از آنندراج ).


رجوع به چشمک زدن شود. || زمان اندک باشد که بعربی «طرفةالعین » خوانند. (برهان ). کنایه از زمان بغایت اندک که طرفةالعین گویند. (آنندراج ). زمان اندک یعنی طرفةالعین . (ناظم الاطباء). زمانی بقدر یک چشم بهم زدن :
یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم
ترسم که نگاهی کند آگاه نباشم .

ملاجامی متخلص ببهرام (از آنندراج ).


چونور باصره در عرض نیم چشم زدن
زابتدای مسافت به انتها برود.

شانی تکلو (ازآنندراج ).


|| چشم زخم زدن . (آنندراج ). چشم زخم رسانیدن . (ناظم الاطباء). کسی یا چیزی را چشم بد زدن :
خاکستر مرا ز حسد چشم میزنند
پروانه ٔ مرا ز نظرها نهان بسوز.

صائب (از آنندراج ).


ز خودبینی زدی آن چشم بر خویش
که گرید بر سرش خونابه ٔریش .

حکیم زلالی (از آنندراج ).


رجوع به چشم زخم زدن و چشم زد و چشم زده شود. || شرم و حیا داشتن را نیز گویند. (برهان ). شرم و حیا داشتن . (ناظم الاطباء). || گردش چشم . (آنندراج ).چشم برهم زدن . بستن و گشودن چشم :
از بس که سست گشت تن مبتلا مرا
سازد هوای چشم زدن توتیا مرا.

(از آنندراج ).


|| بشوق و رغبت دیدن . (آنندراج ).
- چشم انتظار براه کسی زدن ؛ کنایه است از چشم براه زدن و چشم براه داشتن . (از آنندراج ). به انتظار کسی چشم براه دوختن :
با غیرمیلی از ره دیگر گذشت یار
تو چشم انتظار براه که میزنی ؟

محمدقلی میلی (از آنندراج ).



اصطلاحات

معنی ضرب المثل -> چشم زدن
نظر زدن، وقتی کسی یا چیزی با دیدن و تعریف کسی بیمار یا خراب یا دچار خطر و ضرر می شود.

دانشنامه آزاد فارسی


واژه نامه بختیاریکا

تی کِردِن


کلمات دیگر: