کلمه جو
صفحه اصلی

کنده کار

فارسی به انگلیسی

engraver, carver


engraver, carver, sculptor

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه بر روی فلزات چوب و غیره حکاکی کند حکاک کنده گر : خان. خصمت که از تنگی نگین داری بود دست بنا کرده در وی کار کلک کنده کار . ( محمد سعید اشرف )

لغت نامه دهخدا

کنده کار. [ ک َ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) شخصی را گویند که در مس و برنج و چوب تخته و امثال آن کنده کاری کندیعنی صورت چیزی بکند و نقش نماید و به عربی آن را منبت گویند. ( انجمن آرا ). کسی که در برنج و چوب و مس و تخته و نگین و مانند آن نقشها کند و این عمل را کنده کاری و کنده گری گویند. ( آنندراج ). حکاک و قلمزن. ( ناظم الاطباء ). آنکه بر روی فلزات ، چوب و غیره حکاکی کند. حکاک. کنده گر. ( فرهنگ فارسی معین ) :
خانه خصمت که از تنگی نگین داری بود
دست بنا کرده در وی کار کلک کنده کار.
محمدسعید اشرف ( از آنندراج ).
مانند نگین خانه بود خانه من
از جور سپهر کنده کار تن خود.
محمدسعید اشرف ( از آنندراج ).
عجب دارم از کنده کار قدح
که برداشت دست از کنار قدح.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
|| ( ن مف مرکب ) هر چیز قلم زده شده و حکاکی شده مانند قبضه شمشیر و نگین. ( ناظم الاطباء ). کنده کاری شده. و رجوع به ماده بعد شود.


کلمات دیگر: