کلمه جو
صفحه اصلی

دنق

فرهنگ فارسی

جمع دنوق . به معنی کسی که نفقه را بر عیال خود تنگ کند .

لغت نامه دهخدا

دنق . [ دَ ](ع اِ) سپستان . (منتهی الارب ) (از تحفه ٔ حکیم مؤمن )(از آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به سپستان شود.


دنق . [ دُ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ دَنوق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ دَنوق ، به معنی کسی که نفقه را بر عیال خود تنگ کند. (آنندراج ). رجوع به دنوق شود. || ج ِ دنیق . (ناظم الاطباء). رجوع به دنیق شود.


دنق. [ دَ ]( ع اِ ) سپستان. ( منتهی الارب ) ( از تحفه حکیم مؤمن )( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به سپستان شود.

دنق. [ دُ ن ُ ] ( ع اِ ) ج ِ دَنوق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ِ دَنوق ، به معنی کسی که نفقه را بر عیال خود تنگ کند. ( آنندراج ). رجوع به دنوق شود. || ج ِ دنیق. ( ناظم الاطباء ). رجوع به دنیق شود.


کلمات دیگر: