کلمه جو
صفحه اصلی

کنگاش کردن

فرهنگ فارسی

مشورت کردن و تدبیر خواستن . مشورت . شور

لغت نامه دهخدا

کنگاش کردن. [ ک ِ / ک َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مشورت کردن و تدبیر خواستن. ( ناظم الاطباء ). موارعة. مشاوره. مصلحت اندیشی. سگالش کردن. مشورت. شور. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
هیچ رخصت نمی دهد عقلم
هرچه با وی همی کنم کنگاش.
( از انجمن آرای ناصری ).


کلمات دیگر: