کلمه جو
صفحه اصلی

سوکی

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان مال اسد بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد

لغت نامه دهخدا

سوکی. ( ص نسبی ) عزادار. سوکوار :
هوا شد چو سوکی ز گرد نبرد
زمین چون پر از خون تن کشته مرد.
اسدی.
بسان تن بی روان بد زمین
هوا چون دژم سوکیی دل غمین.
اسدی.

سوکی. ( اِخ ) دهی است از دهستان مال اسد بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. دارای 120 تن سکنه. آب آن از چشمه ها. محصول آنجا غلات ، صیفی ، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین از طایفه مال اسد هستند و در زمستان به قشلاق میروند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

سوکی . (اِخ ) دهی است از دهستان مال اسد بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. دارای 120 تن سکنه . آب آن از چشمه ها. محصول آنجا غلات ، صیفی ، لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . ساکنین از طایفه ٔ مال اسد هستند و در زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


سوکی . (ص نسبی ) عزادار. سوکوار :
هوا شد چو سوکی ز گرد نبرد
زمین چون پر از خون تن کشته مرد.

اسدی .


بسان تن بی روان بد زمین
هوا چون دژم سوکیی دل غمین .

اسدی .




کلمات دیگر: