کلمه جو
صفحه اصلی

شیرین گردیدن

فرهنگ فارسی

شیرین شدن حلاوت گردیدن

لغت نامه دهخدا

شیرین گردیدن. [ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) شیرین شدن. حلاوت یافتن :
انگورنوآورده ترش طعم بود
روزی دو سه صبر کن که شیرین گردد.
سعدی ( گلستان ).
|| مطلوب و مطبوع و خوش آیند شدن. ( از یادداشت مؤلف ).
- شیرین گردیدن چیزی بر کسی ؛ در نظر وی مطبوع و مطلوب گشتن آن :
در یکی گفته که آنچت داد حق
بر تو شیرین گردد و ایجاد حق.
مولوی.
- شیرین گردیدن در دل و چشم کسی ؛ مطلوب و مطبوع شدن در نظر وی : در دل و چشم خلایق جا کرده و شیرین گردد. ( مجالس سعدی ص 20 ). رجوع به شیرین شدن شود.


کلمات دیگر: