کلمه جو
صفحه اصلی

مخجل

فرهنگ فارسی

خجل کننده

لغت نامه دهخدا

مخجل. [ م ُ خ َج ْ ج ِ ] ( ع ص ) خجل کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که خجل و شرمسار می کند. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تخجیل شود.

مخجل. [ م ُ ج ِ ] ( ع ص ) خجل کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که خجل و شرمسار می کند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مُخَجِّل و تخجیل شود. || آشفته و حیران کننده و پریشان کننده. ( ناظم الاطباء ). || دراز و بهم پیچیده گردیده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || وادی بسیارگیاه و پیچیده گیاه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

مخجل . [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) خجل کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که خجل و شرمسار می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به مُخَجِّل و تخجیل شود. || آشفته و حیران کننده و پریشان کننده . (ناظم الاطباء). || دراز و بهم پیچیده گردیده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || وادی بسیارگیاه و پیچیده گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).


مخجل . [ م ُ خ َج ْ ج ِ ] (ع ص ) خجل کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که خجل و شرمسار می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخجیل شود.



کلمات دیگر: