( اسم ) حبی است دوایی و آنچه از آن در میان گندم روید مسکر و مدر باشد و آنرا شیلم و شلمک نیز کویند .
دنقه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( دنقة ) دنقة. [ دَ ن َ ق َ ] ( ع اِ ) گندم دیوانه و آن نوعی دَنْقة است. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ).
دنقة. [ دَ ق َ ] ( ع اِ ) دانه ای است ردی سیاه تلخ که در گندم روید، به هندی منمنا یا اکرا است. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ).
دنقه. [ دَ ق َ /ق ِ ] ( از ع ، اِ ) تلخ دانه که میان گندم زارها روید. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). شیلم است. ( تحفه حکیم مؤمن ). جسمی است دوایی ، آنچه در میان گندم روید مسکر و مدر باشد و آن را شیلم و شلمک نیز گویند. ( برهان ). شیلم. زوان. جنبه. تلخه. ( یادداشت مؤلف ). زوان است ، شیلم نیز گویند. ( اختیارات بدیعی ). دانه ای است سیاه. ( از ناظم الاطباء ).
دنقة. [ دَ ق َ ] ( ع اِ ) دانه ای است ردی سیاه تلخ که در گندم روید، به هندی منمنا یا اکرا است. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ).
دنقه. [ دَ ق َ /ق ِ ] ( از ع ، اِ ) تلخ دانه که میان گندم زارها روید. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). شیلم است. ( تحفه حکیم مؤمن ). جسمی است دوایی ، آنچه در میان گندم روید مسکر و مدر باشد و آن را شیلم و شلمک نیز گویند. ( برهان ). شیلم. زوان. جنبه. تلخه. ( یادداشت مؤلف ). زوان است ، شیلم نیز گویند. ( اختیارات بدیعی ). دانه ای است سیاه. ( از ناظم الاطباء ).
دنقه . [ دَ ق َ /ق ِ ] (از ع ، اِ) تلخ دانه که میان گندم زارها روید. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). شیلم است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جسمی است دوایی ، آنچه در میان گندم روید مسکر و مدر باشد و آن را شیلم و شلمک نیز گویند. (برهان ). شیلم . زوان . جنبه . تلخه . (یادداشت مؤلف ). زوان است ، شیلم نیز گویند. (اختیارات بدیعی ). دانه ای است سیاه . (از ناظم الاطباء).
دنقة. [ دَ ق َ ] (ع اِ) دانه ای است ردی سیاه تلخ که در گندم روید، به هندی منمنا یا اکرا است . (منتهی الارب ) (از آنندراج ).
دنقة. [ دَ ن َ ق َ ] (ع اِ) گندم دیوانه و آن نوعی دَنْقة است . (منتهی الارب ) (از آنندراج ).
کلمات دیگر: