کلمه جو
صفحه اصلی

درشتی


مترادف درشتی : پرخاش، جور، خشونت، ستم، عنف، تشدد، شدت، صلابت، زمختی، ضخامت، کلفتی، ناهمواری

متضاد درشتی : نرمی، همواری

فارسی به انگلیسی

coarseness, large size, largeness, violence, acerbity, asperity, cut, rough-and-tumble, lip

coarseness, largeness, violence


acerbity, asperity, cut, rough-and-tumble


فارسی به عربی

حموضة , غزارة

مترادف و متضاد

amplitude (اسم)
فراوانی، کمال، انباشتگی، درشتی، فراخی، دامنه، نوسان، میدان نوسان، بزرگی، میدان، استعداد، فاصلهء زیاد، فضا داری

acerbity (اسم)
تندی، ترشی، دبشی، درشتی

coarseness (اسم)
درشتی، زبری

پرخاش، جور، خشونت، ستم، عنف ≠ نرمی، همواری


تشدد، شدت، صلابت


زمختی، ضخامت، کلفتی


ناهمواری


۱. پرخاش، جور، خشونت، ستم، عنف
۲. تشدد، شدت، صلابت
۳. زمختی، ضخامت، کلفتی
۴. ناهمواری ≠ نرمی، همواری


فرهنگ فارسی

۱ - ضخامت . ۲ - ناهمواری ۳ - ستم ظلم جور . ۴ - ترشرویی . ۵ - تندی . ۶ - ضخامت .
درستی نام دختر نوشیروان زن بهرام

فرهنگ معین

( ~. ) (حامص . ) ۱ - زبری ، ناهمواری . ۲ - ترشرویی .

لغت نامه دهخدا

درشتی. [ دُ رُ ] ( حامص ) سختی. ( غیاث ) ( آنندراج ). شدت. شَرز. شَرص. شَزَن. شُزُنة. شُزونة. قُرْقَفة. قَعْضَبة. ( منتهی الارب ). || صلابت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). جُساءة. جَلَد. عَرْدَمة. عَلَب. قَرْدَسة. قَزَب. قَعْسَرة. مَعَز. ( منتهی الارب ). || ناهمواری. ( آنندراج ): حزونت ؛درشتی زمین. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ) :
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی.
رودکی.
بدین درشتی و زشتی رهی که کردم یاد
گزاره کرد به توفیق خالق اکبر.
فرخی.
شَرَص ، شُزونة، عَتَب ؛ درشتی زمین. ( منتهی الارب ). || زبری. خشونت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). حَرَش. حُرشة. خُشنة. ( منتهی الارب ). خُشونة.( دهار ). شَبَص. شَنْزَرة. کَیَح. ( منتهی الارب ) :
به خار پشت نگه کن که ازدرشتی موی
به پوست اونکند طَمْع پوستین پیرای.
کسائی.
چست بنشاند و غازه کشد و وسمه کشد
آبگینه برد آنجا که درشتی خار است.
نجیبی ( از لغت فرس اسدی ).
پنجم زره دست بساوش که بدانی
نرمی و درشتی چو ز خرخار گران را.
ناصرخسرو.
بباید دانست که درشتی زفان تبع خشکی باشد و نرمی طبع تری. ( ذخیره خوارزمشاهی ). کنجاره او [ بان ] درشتی پوست و خارش را ببرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
درشتی کردنم نزخار پشتی است
بسا نرمی که در زیر درشتی است.
نظامی.
جَسَاء؛ درشتی دست از کار. دعک ؛ نرم گردانیدن درشتی جامه را به پوشیدن. ( از منتهی الارب ). || گرفتگی و خشونت در سینه و آواز : لیکن کسی را که در حلق او و سینه او درشتی بود نشاید داد البته. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اگر اندر سینه درشتی باشد عناب و سپستان و بنفشه می پزند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اگر داروهای خشک دهند ریش را خشک کند سرفه و درشتی سینه زیادت شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). آنجا که در حلق و سینه درشتی باشد تسکین هم به شراب بنفشه و شراب آلوی سیاه و کشکاب و لعاب اسپغول باید کرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). این درشتی آواز را به تازی بَحَح گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). جُشرة، جَشّة؛ درشتی در آواز. ( منتهی الارب ). || تناوری و فربهی. ( غیاث ) ( آنندراج ). بزرگی. کلانی. ضخامت. سطبری. غِلاظة. ( دهار ). غِلَظ. غِلظة. کَثافة. ( منتهی الارب ) :
ای که شخص منت حقیر نمود

درشتی . [ دُ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) درستی . نام دختر نوشیروان زن بهرام . (از ناظم الاطباء). رجوع به درستی شود.


درشتی . [ دُ رُ ] (حامص ) سختی . (غیاث ) (آنندراج ). شدت . شَرز. شَرص . شَزَن . شُزُنة. شُزونة. قُرْقَفة. قَعْضَبة. (منتهی الارب ). || صلابت . (یادداشت مرحوم دهخدا). جُساءة. جَلَد. عَرْدَمة. عَلَب . قَرْدَسة. قَزَب . قَعْسَرة. مَعَز. (منتهی الارب ). || ناهمواری . (آنندراج ): حزونت ؛درشتی زمین . (از یادداشت مرحوم دهخدا) :
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی .

رودکی .


بدین درشتی و زشتی رهی که کردم یاد
گزاره کرد به توفیق خالق اکبر.

فرخی .


شَرَص ، شُزونة، عَتَب ؛ درشتی زمین . (منتهی الارب ). || زبری . خشونت . (یادداشت مرحوم دهخدا). حَرَش . حُرشة. خُشنة. (منتهی الارب ). خُشونة.(دهار). شَبَص . شَنْزَرة. کَیَح . (منتهی الارب ) :
به خار پشت نگه کن که ازدرشتی موی
به پوست اونکند طَمْع پوستین پیرای .

کسائی .


چست بنشاند و غازه کشد و وسمه کشد
آبگینه برد آنجا که درشتی خار است .

نجیبی (از لغت فرس اسدی ).


پنجم زره دست بساوش که بدانی
نرمی و درشتی چو ز خرخار گران را.

ناصرخسرو.


بباید دانست که درشتی زفان تبع خشکی باشد و نرمی طبع تری . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). کنجاره ٔ او [ بان ] درشتی پوست و خارش را ببرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
درشتی کردنم نزخار پشتی است
بسا نرمی که در زیر درشتی است .

نظامی .


جَسَاء؛ درشتی دست از کار. دعک ؛ نرم گردانیدن درشتی جامه را به پوشیدن . (از منتهی الارب ). || گرفتگی و خشونت در سینه و آواز : لیکن کسی را که در حلق او و سینه ٔ او درشتی بود نشاید داد البته . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اگر اندر سینه درشتی باشد عناب و سپستان و بنفشه می پزند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اگر داروهای خشک دهند ریش را خشک کند سرفه و درشتی سینه زیادت شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). آنجا که در حلق و سینه درشتی باشد تسکین هم به شراب بنفشه و شراب آلوی سیاه و کشکاب و لعاب اسپغول باید کرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). این درشتی آواز را به تازی بَحَح گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). جُشرة، جَشّة؛ درشتی در آواز. (منتهی الارب ). || تناوری و فربهی . (غیاث ) (آنندراج ). بزرگی . کلانی . ضخامت . سطبری . غِلاظة. (دهار). غِلَظ. غِلظة. کَثافة. (منتهی الارب ) :
ای که شخص منت حقیر نمود
تا درشتی هنر نپنداری .

سعدی (گلستان ).


نمودی کوه موجش در درشتی
که بودی کوه در وی سنگ پشتی .

سلطان علی ملک دهی (از آنندراج ).


جَهن ؛ درشتی روی ؛ قَنَف ؛ درشتی و دوسیدگی گوش به سر. کَتال ، کَتَل ؛ درشتی اندام . کِندیرة؛ درشتی و سطبری . (منتهی الارب ). || بزرگی . کلانی . حجم . ضخامت . غلظت : گوجه های گیلان به این درشتی است . مرواریدی به درشتی نخود. (یادداشت مرحوم دهخدا). || بدخلقی . (غیاث ) (آنندراج ). خشونت در گفتار و رفتار. خشونت خلق . ترشرویی . تندی . (ناظم الاطباء). فظاظت . زفت خوئی . غلاظت . مغالظه . غلظت . عدم ملایمت . عنف . مقابل رفق و نرمی . ناهنجاری . ضد نغزی . ناخواری . خرق . مقابل رفق . تشدد. تعنیف . (یادداشت مرحوم دهخدا). خُرق . فَظاظة. مَظاظة. هَیص . (منتهی الارب ). تندخویی . بی مهری .قساوت :
بیامد ز پیش رد افراسیاب
به کین و درشتی گرفته شتاب .

فردوسی .


کنون بودنی بر سر ما گذشت
خنک آنکه گرد درشتی نگشت .

فردوسی .


خرد داد و گردان سپهر آفرید
درشتی و تندی و مهر آفرید.

فردوسی .


درشتی نباشد چو باشد درست
انوشه کسی کو درشتی نجست .

فردوسی .


همه در دلم راستی بود و داد
درشتی نگیرد ز من شاه یاد.

فردوسی .


درشتی نه زیباست از شهریار
پدر نامور بود و تو نامدار.

فردوسی .


ای پسرجنگ بنه بوسه بیار
این همه جنگ و درشتی به چه کار.

فرخی .


بلکه بخرّند کشته را ز کشنده
گه به درشتی و گه به خواهش و خنده .

منوچهری .


بردار درشتی ز دل خصم به نرمی
کز پیه به نضج آید ای دوست مغنده .

عسجدی .


گفتند از اینجا برو ما می ترسیم که از این رنج تو به ما رسد، به درشتی و زشتی او را از ده بیرون کردند. (قصص الانبیاء ص 138). بازگوی حدیث نامه که چه بود که مرد بدان درشتی نرم شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 370). فضل گفت : ای عمر بس باشد تا چند از این درشتی دانی که با کدام کس سخن می گویی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 524).
درشتیش چون داغ در دل نهان
درازیش چون روزگار جهان .

اسدی .


اکنون چو عاریت بود آن نیکوئی ببردند
از دل برون کن ای تن این انده و درشتی .

ناصرخسرو.


از درشتی ناید اینجا هیچ کار
هم به نرمی سر کند از غار مار.

ناصرخسرو.


چندانکه در یزدجرد جدش درشتی و بدخویی بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 82). نادان مردمان اویست که ... دوستی زنان به درشتی جوید. (رستم بن مهر هرمزد المجوسی متکلم سیستان ، از تاریخ سیستان ).
بر آنکس که با سخت رویی بود
درشتی به از نرم خویی بود.

نظامی .


سلطان سعید را از فظاظت خوی و درشتی عادت وخیم وخامت حاصل آمد. (جهانگشای جوینی ).
درشتی و نرمی بهم در به است
چو رگ زن که جراح و مرهم نه است .

سعدی .


بروی خود در طماع باز نتوان کرد
چو باز شد به درشتی فراز نتوان کرد.

سعدی .


که هنگام درشتی ملاطفت مذموم است . (گلستان سعدی ). یارش از کشتی بدرآمد که پشتی کند همچنین درشتی دید و پشت بداد. (گلستان سعدی ). عجهرة؛ درشتی خلق . (منتهی الارب ).
- درشتی جستن ؛ خشونت پیشه ساختن . گرد خشونت و ناسازگاری گشتن :
بدو گفت رو با برادر بگوی
که چندین درشتی و تندی مجوی .

فردوسی .


به نرمی چو کاری توان برد پیش
درشتی مجوئید زاندازه بیش .

اسدی .


- درشتی دل ؛ فظاظت . قساوت . (یادداشت مرحوم دهخدا). سنگدلی . سنگین دلی :
درشتی دل شاه و نرمی دلش
ندانی هویدا کنی حاصلش .

عنصری .


|| خشونت در سخن . سختگویی :
درشت است پاسخ ولیکن درست
درستی درشتی نماید نخست .

ابوشکور.


درشتیش نرمی است در پند تو
نجوید چو شد گرم پیوند تو.

فردوسی .


درشتی ز کس نشنود نرم گوی
سخن تا توانی به آزرم گوی .

فردوسی .


بدو گفت از که بر آشفته ای
درشتی شنیدی بدی گفته ای .

فردوسی .


سخن خوب رانیم یک ماه نیز
ز راه درشتی نگوییم چیز.

فردوسی .


به نامه درشتی فراوان مگوی
که تنگی دل شاه دانند از اوی .

اسدی .


عَتَت ؛ درشتی در سخن . قِردیدة، لَخَن ؛ درشتی سخن . (منتهی الارب ).
- درشتی گفتن ؛ سخن سخت گفتن :
به پاسخ تو او را درشتی مگوی
به پیوند و آزرم او را بجوی .

فردوسی .


به خردان فراوان درشتی مگوی
که تنگی دل شاه دانند از اوی .

اسدی .


به خردان درشتی فراوان مگوی
بر ایشان به گفتار بیشی مجوی .

اسدی .


|| ستم . ظلم . جور. (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. بزرگی، در حجم.
۲. زبری، ناهمواری.
۳. [قدیمی، مجاز] تندخویی: درشتی کند با غریبان کسی / که نابوده باشد به غربت بسی (سعدی: ۱۲۵ ).

دانشنامه عمومی

درشتی نام یک مجموعه داستان است که توسط علی اشرف درویشیان نوشته شده است. این مجموعه داستان از ۱۰ داستان کوتاه تشکیل شده و نخستین بار در سال ۱۳۷۳ توسط انتشارات چشمه منتشر شده است. درویشیان در سال ۱۳۷۷ ویراست دومی از این مجموعه داستان منتشر کرد.
درویشیان در این مجموعه اندکی از رئالیسم کارهای پیشین اش فاصله گرفته و به سبب استفاده از فرم در روایت داستان ها اثری متفاوت از کارهای پیشین خود خلق کرده است. با این حال او در این مجموعه هم به مسائل و زندگی فرودستان و انسان های حاشیه ای جامعه می پردازد و نگاه انتقادی خود را حفظ کرده است. مجموعه داستان درشتی نخستین مجموعه داستان درویشیان پس از رخداد جنگ ایران و عراق و جنگ در کردستان ایران است و به همین دلیل تأثیر این دو رخداد در این مجموعه دیده می شود. فلاکت و تیره روزی فاجعه آمیز درون مایهٔ اصلی و پس زمینهٔ کدر و تاریک بیشتر داستان های این مجموعه را تشکیل می دهد. درویشیان به بیماری، آوارگی، تنهایی، از دست دادن عزیزان و مرگ افراد عادی و مردم فرودست در جریان این رخدادها می پردازد و از این نظر شکلی از ادبیات جنگ را خلق می کند که از ادبیات رسمی و دولتی جنگ متفاوت است. در ۵ داستان از این مجموعه تأثیر جنگ دیده می شود. به جز داستان شبح، ۹ داستان دیگر تصاویری از زندگی مردم کرد را در دههٔ ۱۳۶۰ نشان می دهند. اعدام های جمعی سرپایی، شکنجه ها، تواب ها، جنگ، موشک باران شهرها و روستاها، بمباران شیمیایی شهرهای کردستان توسط ارتش صدام و ... از جمله مسائلی است که مضمون اصلی داستان های درشتی را تشکیل می دهد.
داستان درشتی نخستین داستان این مجموعه است که نام کتاب نیز از آن گرفته شده است. درویشیان این داستان را با نگاه کردن به عکس معروف جهانگیر رزمی از اعدام نیروهای انقلابی در کردستان به دستور خلخالی نوشته است. او کوشیده تا این عکس معروف را دراماتیزه کرده و آن را در قالب داستانی با مایه های سورئالیستی روایت کند.
داستان درشتی از زبان پسرکی روایت می شود که در یک روز بارانی برای بریدن نی و درست کردن قلم درشتی به نیزاری آمده است. او ناگهان متوجه می شود که نی ها به خون آغشته می شوند. پسرک از سوراخ نی ای که بریده است به آن سوی نیزار می نگرد و هشت مرد را مشاهده می کند که تیرباران می شوند. در واقع پسرک نظاره گر تصویر اعدام دسته جمعی کردها در سال ۵٨ در فروگاه سنندج می شود. در ادامهٔداستان، قلم درشتی ای که از نی آغشته بخون ساخته شده بود سرمشق استاد را نمی نویسد، بلکه به طور خودکار سرمشق دیگری را می نویسد که در واقع تکلیف تاریخی قلم است:

گویش مازنی

/dereshti/ درشتی – حرف زشت - قلم درشت

۱درشتی – حرف زشت ۲قلم درشت


جدول کلمات

عتاب

پیشنهاد کاربران

دَرِشتی در اصطلاح یزدی یعنی بیرون گذاشتی

عتاب، پرخاش، جور، خشونت، ستم، عنف، تشدد، شدت، صلابت، زمختی، ضخامت، کلفتی، ناهمواری

معنی درشتی : پرخاش
متضاد درشتی : نرمی
لطفا لایک کنید ممنون🥰🥰

فکر میکنم معنی درشتی میشه بزرگی و مخالف درشتی ریزی میشه نمیدونم آخه چیز هایی که در این جا هست ربطی به این نداره.


کلمات دیگر: