شیمه خوی و خلق و خصلت
شیمت
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شیمت. [م َ ] ( از ع ، اِ ) شیمة. شیمه. خوی و خلق و خصلت. شنشنه. هجیر. عادت. دأب. ( یادداشت مؤلف ) :
سخنهای منظوم شاعر شنیدن
بود سیرت و شیمت خسروانی.
رجوع به شیمة و شَیَم شود.
شیمة. [ م َ ] ( ع اِ ) خوی و عادت و طبیعت. ( ناظم الاطباء ). شیمه. خو. ( منتهی الارب ). خلق. ( اقرب الموارد ). رجوع به خوی شود.
سخنهای منظوم شاعر شنیدن
بود سیرت و شیمت خسروانی.
منوچهری.
سلوک کن بر طبق ستوده تر اطوار خود و راه نماینده بر اخلاق خود و نیکوتر شیمتهای خود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313 ).رجوع به شیمة و شَیَم شود.
شیمة. [ م َ ] ( ع اِ ) خوی و عادت و طبیعت. ( ناظم الاطباء ). شیمه. خو. ( منتهی الارب ). خلق. ( اقرب الموارد ). رجوع به خوی شود.
شیمت . [م َ ] (از ع ، اِ) شیمة. شیمه . خوی و خلق و خصلت . شنشنه . هجیر. عادت . دأب . (یادداشت مؤلف ) :
سخنهای منظوم شاعر شنیدن
بود سیرت و شیمت خسروانی .
سلوک کن بر طبق ستوده تر اطوار خود و راه نماینده بر اخلاق خود و نیکوتر شیمتهای خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313).
رجوع به شیمة و شَیَم شود.
سخنهای منظوم شاعر شنیدن
بود سیرت و شیمت خسروانی .
منوچهری .
سلوک کن بر طبق ستوده تر اطوار خود و راه نماینده بر اخلاق خود و نیکوتر شیمتهای خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313).
رجوع به شیمة و شَیَم شود.
کلمات دیگر: