مترادف حباله : بند، دام، قید، ریسمان، رسن
حباله
مترادف حباله : بند، دام، قید، ریسمان، رسن
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
بند، دام
قید
ریسمان، رسن
۱. بند، دام
۲. قید
۳. ریسمان، رسن
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - قید بند . یا حبال. نکاح . قید ازدواج . ۲ - دام .
هنگام و زمان چیزی گرانی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
- در حباله اسرگرفتار شدن ؛ اسیر گردیدن : جمعی نامعدود در آن معرکه بفنا شد و ابوعلی بن بغر الحاجب و بکتکین فرغانی و ارسلان بیک و ابوعلی بن نوشتکین و لشکرستان ابن ابی جعفر الدیلمی با طائفه ای دیگر از مفارقت لشکر ابوعلی در حباله اسر گرفتار شدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- در حباله اسلام درآمدن ؛ در حباله اسلام بسته شدن ؛ مسلمانی پذیرفتن. مسلمان شدن : می اندیشید که چون اعمام و اقارب او در حباله اسلام و استسلام بسته شود... ( ترجمه تاریخ یمینی ). ج ، حبائل.
- در حباله گرفتن ؛ : دخترحسن بن حماد الاشعری ملقب به ابن میش را بخواست و در حباله گرفت. ( تاریخ قم ص 210 ).
- در حباله نکاح بودن ؛ : جواب بازداد که از دختران من در حباله نکاحی است. ( ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 401 ).
- در حباله نکاح درآوردن ؛ بزنی گرفتن. نکاح کردن. بزنی کردن. گرفتن زنی را. تزویج کردن.
حبالة. [ ح َ بال ْ ل َ ] ( ع مص ) رفتن. و کل فعالّة مشددة جائز تخفیفها کحمارة القیظ و صبارة البرد الا الحبالة فانها لاتخفف. ( منتهی الارب ).
حبالة. [ ح َ بال ْ ل َ ] ( ع اِ ) هنگام و زمان چیزی. || گرانی. ( منتهی الارب ).
حبالة. [ ح َ بال ْ ل َ ] (ع اِ) هنگام و زمان چیزی . || گرانی . (منتهی الارب ).
حبالة. [ ح َ بال ْ ل َ ] (ع مص ) رفتن . و کل فعالّة مشددة جائز تخفیفها کحمارة القیظ و صبارة البرد الا الحبالة فانها لاتخفف . (منتهی الارب ).
حبالة. [ ح ِ ل َ ] (ع اِ) دام . احبول . احبولة. (منتهی الارب ). پای دام . (نصاب ) (دستوراللغة) (منتهی الارب ). دام صیاد. (منتهی الارب ). دام داهول . (محمودبن عمر ربنجنی ). و در بعض از لغت نامه ها:نوعی از دام . و در نسخه ای از مهذب الاسماء: دام آهو.و صاحب غیاث اللغات بنقل از منتخب ، گوید: دام رسن .
- در حباله ٔ اسرگرفتار شدن ؛ اسیر گردیدن : جمعی نامعدود در آن معرکه بفنا شد و ابوعلی بن بغر الحاجب و بکتکین فرغانی و ارسلان بیک و ابوعلی بن نوشتکین و لشکرستان ابن ابی جعفر الدیلمی با طائفه ای دیگر از مفارقت لشکر ابوعلی در حباله ٔ اسر گرفتار شدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- در حباله ٔ اسلام درآمدن ؛ در حباله ٔ اسلام بسته شدن ؛ مسلمانی پذیرفتن . مسلمان شدن : می اندیشید که چون اعمام و اقارب او در حباله ٔ اسلام و استسلام بسته شود... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). ج ، حبائل .
- در حباله گرفتن ؛ : دخترحسن بن حماد الاشعری ملقب به ابن میش را بخواست و در حباله گرفت . (تاریخ قم ص 210).
- در حباله ٔ نکاح بودن ؛ : جواب بازداد که از دختران من در حباله ٔ نکاحی است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چاپی ص 401).
- در حباله ٔ نکاح درآوردن ؛ بزنی گرفتن . نکاح کردن . بزنی کردن . گرفتن زنی را. تزویج کردن .
فرهنگ عمید
=حبالهٴ نکاح: [مجاز] قید زناشویی.