کلمه جو
صفحه اصلی

حرث


مترادف حرث : حراثت، زراعت، زرع، شیارزنی، کاشت، کشاورزی، کشت، بزرگری کردن، زراعت کردن، خیش زدن، شخم کردن ، مزرعه

متضاد حرث : حصاد، درو، کشتکاری

مترادف و متضاد

۱. حراثت، زراعت، زرع، شیارزنی، کاشت، کشاورزی، کشت
۲. بزرگری کردن، زراعت کردن
۳. خیش زدن، شخم کردن ≠ حصاد، درو، کشتکاری
۴. مزرعه، کشت


فرهنگ فارسی

شخم زدن، شیارکردن زمین برای زراعت، کشتکاری
۱ - ( مصدر ) شخم زدن مزرعه شیار کردن زمین برای کشاورزی . ۲ - ( اسم ) کشت کاشت کشتکاری .
ابن سعید ابن حمدان

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (مص م . ) شخم زدن .

لغت نامه دهخدا

حرث . [ ح ُ رَ ] (اِخ ) زمینی است . || و ذوحرث مردی است . (منتهی الارب ).


حرث . [ ح ُ / ح َ ](اِخ ) نام موضعی از نواحی مدینة. (معجم البلدان ).


حرث . [ ح ُ رُ ] (اِخ ) نام موضعی به یمن و قصبه ٔ روئیة هم بدینجاست .


حرث. [ ح َ ] ( ع مص ) کشت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( زوزنی ) ( ترجمان عادل ). کاشتن. کشت. زرع. کشاورزی. دهقنت. زراعت کردن. کشت و زرع کردن. بصلاح آوردن زمین. حراثة. حراثت. حرث ارض ؛ شیار کردن زمین رابرای کشت. ( منتهی الارب ). شدیار. شکافتن زمین برای زراعت. || حرث دابه ؛ لاغر کردن ستور از بسیار راندن. ( منتهی الارب ). لاغر کردن ستور از بسیاری راندن. سوار شدن بر پشت ستور و راندن چنانکه لاغر شود. لاغر کردن ستور از راندن بسیار. ( زوزنی ). لاغر گردانیدن. ( دهار ). لاغر کردن ستور از بسیار راندن. ( تاج المصادر بیهقی ). || جمع کردن مال. ( تاج المصادر ). کسب کردن. کسب کردن و ورزیدن و اندوختن مال و جمعکردن. ( منتهی الارب ). || شورانیدن آتش. ( تاج المصادر بیهقی ). سوزانیدن آتش. ( منتهی الارب ). افروختن آتش. ( غیاث ). || درس کردن قرآن. ( تاج المصادر بیهقی ). قرآن خواندن. ( غیاث ) ( زوزنی ). || دانشمند شدن. || چهار زن کردن. جمع کردن میان چهار زن. ( منتهی الارب ). || بسیار آرمیدن با زنی. مبالغه در گائیدن. ( منتهی الارب ). || جستجو کردن چیزی. کاویدن. ج ، حروث.

حرث.[ ح َ ] ( ع اِ ) کشت زار. کشتمند. زمین کشت کاریده. ( مهذب الاسماء ). شعرا و مترسلین غالباً این کلمه را با نسل و زرع قرین آرند : هرکجا رسیدند نه نسل گذاشتند و نه حرث. ( تاریخ بیهقی ص 527 ). اهل حرث و زرع از عوارض تکلفات و نوازل انزال و اقسام معاملات وطن بازگذاشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 358 ). اهل حرث و زرع متفرق گشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 4 ).

حرث. [ ح ُ ] ( ع اِ ) زمین کشت کاریده.

حرث. [ ح َ رِ ] ( اِخ ) مماله حارث. رجوع به حارث شود.

حرث. [ ح ُ / ح َ ]( اِخ ) نام موضعی از نواحی مدینة. ( معجم البلدان ).

حرث. [ ح ُ رُ ] ( اِخ ) نام موضعی به یمن و قصبه روئیة هم بدینجاست.

حرث. [ ] ( اِخ ) نام طائفه ای از مضر. و نام دیگر آن اقلین است ، در مقابل اکثرین که خاندان زید مناة است. ( سمعانی برگ 9 ).

حرث. [ ح َ ] ( اِخ ) ابن جبلةبن الحرث. رجوع به حارث شود.

حرث. [ ح َ ] ( اِخ ) ابن سعیدبن حمدان. رجوع به ابوفراس شود.

حرث. [ ح ُ رَ ] ( اِخ ) زمینی است. || و ذوحرث مردی است. ( منتهی الارب ).

حرث . [ ] (اِخ ) نام طائفه ای از مضر. و نام دیگر آن اقلین است ، در مقابل اکثرین که خاندان زید مناة است . (سمعانی برگ 9).


حرث . [ ح َ ] (اِخ ) ابن جبلةبن الحرث . رجوع به حارث شود.


حرث . [ ح َ ] (اِخ ) ابن سعیدبن حمدان . رجوع به ابوفراس شود.


حرث . [ ح َ ] (ع مص ) کشت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (زوزنی ) (ترجمان عادل ). کاشتن . کشت . زرع . کشاورزی . دهقنت . زراعت کردن . کشت و زرع کردن . بصلاح آوردن زمین . حراثة. حراثت . حرث ارض ؛ شیار کردن زمین رابرای کشت . (منتهی الارب ). شدیار. شکافتن زمین برای زراعت . || حرث دابه ؛ لاغر کردن ستور از بسیار راندن . (منتهی الارب ). لاغر کردن ستور از بسیاری راندن . سوار شدن بر پشت ستور و راندن چنانکه لاغر شود. لاغر کردن ستور از راندن بسیار. (زوزنی ). لاغر گردانیدن . (دهار). لاغر کردن ستور از بسیار راندن . (تاج المصادر بیهقی ). || جمع کردن مال . (تاج المصادر). کسب کردن . کسب کردن و ورزیدن و اندوختن مال و جمعکردن . (منتهی الارب ). || شورانیدن آتش . (تاج المصادر بیهقی ). سوزانیدن آتش . (منتهی الارب ). افروختن آتش . (غیاث ). || درس کردن قرآن . (تاج المصادر بیهقی ). قرآن خواندن . (غیاث ) (زوزنی ). || دانشمند شدن . || چهار زن کردن . جمع کردن میان چهار زن . (منتهی الارب ). || بسیار آرمیدن با زنی . مبالغه در گائیدن . (منتهی الارب ). || جستجو کردن چیزی . کاویدن . ج ، حروث .


حرث . [ ح َ رِ ] (اِخ ) مماله ٔ حارث . رجوع به حارث شود.


حرث . [ ح ُ ] (ع اِ) زمین کشت کاریده .


حرث .[ ح َ ] (ع اِ) کشت زار. کشتمند. زمین کشت کاریده . (مهذب الاسماء). شعرا و مترسلین غالباً این کلمه را با نسل و زرع قرین آرند : هرکجا رسیدند نه نسل گذاشتند و نه حرث . (تاریخ بیهقی ص 527). اهل حرث و زرع از عوارض تکلفات و نوازل انزال و اقسام معاملات وطن بازگذاشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 358). اهل حرث و زرع متفرق گشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 4).


فرهنگ عمید

۱. شیار کردن زمین برای زراعت، شخم زدن.
۲. (اسم ) مزرعه، محل کشت.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی حَرْثَ: زراعت
تکرار در قرآن: ۱۴(بار)
کاشتن و کشت (اقرب الموارد) به من بگوئید دانه‏ای که می‏کارید آیا شما آن را می‏رویانید یا ما رویاننده‏ایم؟ * در زمین تلاش می‏کند نا در آن فساد کند و نسل و کشت را تباه سازد «الحرث» در آیه شریفه اسم است نه مصدر. زنان شما کشت شما اند هر کجا یا در هر زمان که خواستید بکشت خود در آئید و برای خود پیش اندیشی کنید. تفصیل بحث این آیه را در کلمه «انّی» مطالعه کنید. هر که کشت آخرت را بخواهد کشت او را زیاد می‏کنیم و هر که کشت دنیا را بخواهد از آن به او می‏دهیم . تعبیر این ایه بالاترین تعبیرهاست اعمالیکه برای دنیا و آخرت انجام داده می‏شود همه کشت اند و در دنیا و آخرت نتیجه دارند. از رسول اکرم صلی اللّه علیه وآله و سلم روایت شده: «اَلدُّنیا مَزْرَعَةُ الْآخِرَةِ» دنیا کشتزار آخرت است (تجسّم عمل از مجموعه ورّام ص 183) آری دنیا مزرعه است اعمال آدمی به شکل تخمها در آن کاشته می‏شود روئیدن و بار دادن در آخرت است.

جدول کلمات

کشتکاری


کلمات دیگر: