کلمه جو
صفحه اصلی

ادرخش

فرهنگ فارسی

( آدرخش ) ( اسم ) آذرخش
صاعقه برق

لغت نامه دهخدا

( آدرخش ) آدرخش. [ رَ ] ( اِ ) برق. || درخش. صاعقه. آتش آسمانی :
نباشد زین زمانه بس شگفتی
اگر بر ما ببارد آدرخشا.
رودکی.
خصمت بود به جنگ خف و تیرت آدرخش
تو همچو کوه و تیربداندیش تو صدا.
اسدی.
و بهر دو معنی با ذال نقطه دار نیز آمده است. || سرما. || رعد. ( برهان ).
ادرخش. [ اَ رَ ] ( اِ ) درخش. برق آتش آسمانی که به تازی صاعقه خوانند. ( آنندراج ). بعضی صاعقه و رعد را گفته اند و بقول اکثر لغتی است در درخش و بقول سامانی درخش مخفف آذرخش است : برق بالفتح ؛ درخش و ادرخش. ( منتهی الارب ). و رجوع به آذرخش شود.

ادرخش . [ اَ رَ ] (اِ) درخش . برق آتش آسمانی که به تازی صاعقه خوانند. (آنندراج ). بعضی صاعقه و رعد را گفته اند و بقول اکثر لغتی است در درخش و بقول سامانی درخش مخفف آذرخش است : برق بالفتح ؛ درخش و ادرخش . (منتهی الارب ). و رجوع به آذرخش شود.



کلمات دیگر: