مترادف حل شدن : برطرف شدن، از بین رفتن، منتفی شدن، رفع شدن مشکل، به راه حل رسیدن، راه حل یافتن، به جواب رسیدن، گشودن، گشادن، محلول شدن، مستحیل گشتن
برابر پارسی : گشوده شدن، چاره جویی شدن، پاسخ یافتن
to be dissolved or melted
dissolve, melt
برطرف شدن، از بین رفتن، منتفی شدن، رفع شدن (مشکل)
به راه حل رسیدن، راه حل یافتن، به جوابرسیدن
گشودن، گشادن
محلول شدن
مستحیل گشتن
۱. برطرف شدن، از بین رفتن، منتفی شدن، رفع شدن (مشکل)
۲. به راه حل رسیدن، راه حل یافتن، به جوابرسیدن
۳. گشودن، گشادن
۴. محلول شدن
۵. مستحیل گشتن