مترادف حجت اوردن : ( حجت آوردن ) دلیل آوردن، استدلال کردن، برهان آوردن، دلیل تراشیدن، دلیل تراشی کردن، بهانه جستن، بهانه کردن، بهانه آوردن، حجت انگیختن، حجت ساختن
حجت اوردن
مترادف حجت اوردن : ( حجت آوردن ) دلیل آوردن، استدلال کردن، برهان آوردن، دلیل تراشیدن، دلیل تراشی کردن، بهانه جستن، بهانه کردن، بهانه آوردن، حجت انگیختن، حجت ساختن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( حجت آوردن ) ( مصدر ) دلیل آوردن استدلال کردن .
لغت نامه دهخدا
( حجت آوردن ) حجت آوردن. [ ح ُج ْ ج َ وَ دَ ] ( مص مرکب ) دلیل آوردن. احتجاج. استدلال. ادلاء. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ) تعاکظ. ( منتهی الارب ). تعذر؛ عذر و حجت آوردن. ( منتهی الارب ) :
حجت آری که همی جاه و بزرگی طلبی
هم برآن سان که همی خلق جهان میطلبند.
حجت آری که همی جاه و بزرگی طلبی
هم برآن سان که همی خلق جهان میطلبند.
ناصرخسرو.
سر از فرمان ملک باززد و حجت آوردن گرفت. ( گلستان ).جدول کلمات
حجت آوردن
احتجاج
احتجاج
کلمات دیگر: