کلمه جو
صفحه اصلی

دربان


مترادف دربان : بواب، پرده دار، حاجب، سرایدار، قاپوچی، مستحفظ، نگهبان

فارسی به انگلیسی

doorkeeper, doorman, gatekeeper, porter

doorkeeper, gatekeeper, porter


فارسی به عربی

بواب , حارس , حمال

مترادف و متضاد

بواب، پرده‌دار، حاجب، سرایدار، قاپوچی


مستحفظ، نگهبان


porter (اسم)
ابجو، باربر، حامل، حمال، حاجب، دربان، آبجو پورتر، ناقل امراض

janitor (اسم)
سرایدار، دربان، فراش مدرسه، راهنمای مدرسه

doorkeeper (اسم)
حاجب، دربان، دربازکن

concierge (اسم)
دربان، مستخدم، نگهدار یا حافظ، زندانبان، قلعه بان

doorman (اسم)
دربان، دربازکن

۱. بواب، پردهدار، حاجب، سرایدار، قاپوچی
۲. مستحفظ، نگهبان


فرهنگ فارسی

دروان، نگهبان در، کسی که دم درسراوکاخ نگهبان است
( اسم ) ۱ - آنکه دم در خانه بزرگان نگهبانی دهد نگهبان در حاجب قاپوچی . ۲ - حارس نگهبان . یا دربان فلک ۱ - آفتاب . ۲ - ماه .
دهی است از دهستان زیر بخش خورموج شهرستان بوشهر .

فرهنگ معین

(دَ ) (اِمر. ) نگهبان .

لغت نامه دهخدا

دربان. [ دَ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) ( از: در، باب + بان ، پسوند حفاظت ) حارس. حافظ.نگهبان در. قاپوچی. ( ناظم الاطباء ). نگاهدارنده در. ( از منتهی الارب ). آذِن. بَوّاب. ( دهار ). تَرّاع. حاجِب. حَدّاد. ( منتهی الارب ). رزوبان. فَیْتَق. ( منتهی الارب ). بارسالار. سالاربار. و معرب آن دربان به فتح و یا به کسر دال است و جمع آن دَرابنة. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). و جوالیقی در المعرب آنرا به فتح و ضم و کسر دال ضبط کرده است. ( المعرب ص 140 ). راجع به دربان و حاجب خلفا در دربارهای اسلامی رجوع به تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 5 ص 138 شود :
ز دربان نباید ترا بارخواست
به نزد من آی آنگهی کت هواست.
فردوسی.
ز سرکش چو بشنید دربان شاه
ز رامشگر تازه بربست راه.
فردوسی.
یکایک دل مرد گوهرفروش
ز گفتار دربان برآمد بجوش.
فردوسی.
چو بگذشت یک روزگار اندرین
پس آگاهی آمد به دربان ازین.
فردوسی.
قلون رفت تنها به درگاه اوی
به دربان چنین گفت کای نامجوی.
فردوسی.
نگه کرد دربان برآراست جنگ
زبان کرد گستاخ و دل کرد تنگ.
فردوسی.
ترا چه باید خواند ای بهار بی منت
ترا چه دانم گفت ای بهشت بی دربان.
فرخی.
مهر و کینش مثل دو دربانند
در دولت کنند باز و فراز.
فرخی.
دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت
تنها نه مرا گفت ، مرا گفت و ترا گفت.
قطران.
آن فرشتگان که از نور و روشنایی آفریده شده بودند، دربان و خازن بهشت گردانید. ( قصص الانبیاء ص 17 ).
بر درگهش ز نادره بحر عروض
یکّی امین دانا دربان کنم.
ناصرخسرو.
اگر به علم و بقا هیچ حاجتست ترا
بسوی در بشتاب و بجوی دربان را.
ناصرخسرو.
ملک فرمانبر شیطان دریغ است
ملک در خدمت دربان دریغ است.
ناصرخسرو.
به فعل خوب یزدانی به روی زشت اهریمن
سلیمانی به پرده در، بدر بر دیو دربانش.
ناصرخسرو.
آباد بر آن شهر که وی باشد دربانش
آباد بر آن کشتی کو باشد لنگر.
ناصرخسرو.
جاهل به مسند اندر و عالم برون در
جوید به حیله راه و به دربان نمی رسد.
رشید وطواط.

دربان . [ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: در، باب + بان ، پسوند حفاظت ) حارس . حافظ.نگهبان در. قاپوچی . (ناظم الاطباء). نگاهدارنده ٔ در. (از منتهی الارب ). آذِن . بَوّاب . (دهار). تَرّاع . حاجِب . حَدّاد. (منتهی الارب ). رزوبان . فَیْتَق . (منتهی الارب ). بارسالار. سالاربار. و معرب آن دربان به فتح و یا به کسر دال است و جمع آن دَرابنة. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). و جوالیقی در المعرب آنرا به فتح و ضم و کسر دال ضبط کرده است . (المعرب ص 140). راجع به دربان و حاجب خلفا در دربارهای اسلامی رجوع به تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 5 ص 138 شود :
ز دربان نباید ترا بارخواست
به نزد من آی آنگهی کت هواست .

فردوسی .


ز سرکش چو بشنید دربان شاه
ز رامشگر تازه بربست راه .

فردوسی .


یکایک دل مرد گوهرفروش
ز گفتار دربان برآمد بجوش .

فردوسی .


چو بگذشت یک روزگار اندرین
پس آگاهی آمد به دربان ازین .

فردوسی .


قلون رفت تنها به درگاه اوی
به دربان چنین گفت کای نامجوی .

فردوسی .


نگه کرد دربان برآراست جنگ
زبان کرد گستاخ و دل کرد تنگ .

فردوسی .


ترا چه باید خواند ای بهار بی منت
ترا چه دانم گفت ای بهشت بی دربان .

فرخی .


مهر و کینش مثل دو دربانند
در دولت کنند باز و فراز.

فرخی .


دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت
تنها نه مرا گفت ، مرا گفت و ترا گفت .

قطران .


آن فرشتگان که از نور و روشنایی آفریده شده بودند، دربان و خازن بهشت گردانید. (قصص الانبیاء ص 17).
بر درگهش ز نادره بحر عروض
یکّی امین دانا دربان کنم .

ناصرخسرو.


اگر به علم و بقا هیچ حاجتست ترا
بسوی در بشتاب و بجوی دربان را.

ناصرخسرو.


ملک فرمانبر شیطان دریغ است
ملک در خدمت دربان دریغ است .

ناصرخسرو.


به فعل خوب یزدانی به روی زشت اهریمن
سلیمانی به پرده در، بدر بر دیو دربانش .

ناصرخسرو.


آباد بر آن شهر که وی باشد دربانش
آباد بر آن کشتی کو باشد لنگر.

ناصرخسرو.


جاهل به مسند اندر و عالم برون در
جوید به حیله راه و به دربان نمی رسد.

رشید وطواط.


یا ز دربان تندرست بپرس
یا زسلطان ناتوان بشنو.

خاقانی .


بر در گهش که فرق فلک خاک خاک اوست
دهر کهن به پهلوی دربان نو نشست .

خاقانی .


بود معن عرب و سیف یمن
در کرم هندوی دربان اسد.

خاقانی .


از تحیر گشته چون زنجیر پیچان کان زمان
بر در ایوان نه زنجیر ونه دربان دیده اند.

خاقانی .


گرچه خاقانی اهل حضرت نیست
یاد دربانش هست دست افزار.

خاقانی .


بر خاک درت زکات دربان
گنج زرشایگان ببینم .

خاقانی .


هم هندو کی بباید آخر
بر درگه تو غلام و دربان .

خاقانی .


دهر دربان اوست بر خدمش
ناوک ظلم کمتر اندازد.

خاقانی .


تابع فلک فرمانت را، دربان ملک ایوانت را
سرهای بدخواهانت را، هم رمح تودار آمده .

خاقانی .


مرا در پیش تخت سلطان به حاجب و دربان حاجت نباشد. (سندبادنامه ص 108).
پیک ِ دلی پیرو شیطان مباش
شیر امیری سگ دربان مباش .

نظامی .


اشارت کرد بر دربان درگاه
که دارم نامه ای نزدیکی شاه .

نظامی .


چون نمی یابند شاهان از وصالت ذره ای
نیست ممکن کآن چنان ملکی به دربانی دهی .

عطار.


سگ و دربان چو یافتند غریب
این گریبانش گیرد آن دامن .

سعدی .


خواستم تا بطریقی کفاف یاران مستخلص کنم ، آهنگ خدمتش کردم دربانم رها نکرد. (گلستان سعدی ).
بر در توفیق چه دربان چه میر
در ره تحقیق چه کودک چه پیر.

خواجو.


ظلم و ستم گرچه ز دربان بود
از اثر غفلت سلطان بود.

خواجو.


از دربان و خدم و حشم و اعیان . (انیس الطالبین ص 134).
مرا بیزار کرد از اهل دولت دیدن دربان
به یک دیدن ز صد نادیدنی آزاد گردیدم .

صائب .


- امثال :
دری که نداری دربان چه کنی . (جامع التمثیل ).
- دربان فلک ؛ کنایه از آفتاب . (برهان ) (آنندراج ).
- || کنایه از ماه . (برهان ) (آنندراج ).

دربان . [ دَ] (اِخ ) دهی است از دهستان زیر بخش خورموج شهرستان بوشهر، واقع در 102هزارگزی جنوب خاوری خورموج و دامنه ٔ کوه ریز، با 185 تن سکنه . آب آن از چشمه و چاه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


دربان . [ دِ ] (معرب ، اِ) معرب دَربان . بواب و حاجب . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به دَربان شود.


فرهنگ عمید

کسی که جلو در سرا و کاخ نگهبانی کند، نگهبان در.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دربان (حاجب) به معنای نگهبان در است. عنوان دربان، به مناسبت در باب قضاء به کار رفته است.
۱) بر قاضی هنگام نشستن بر مسند قضاوت قراردادن دربان برای خود، مکروه است، بلکه مستحب است محلّ قضاوت به گونه ای باشد که ارباب رجوع به راحتی به قاضی دسترسی داشته باشند. ۲) بنابر تصریح برخی اگر گماردن حاجب، مانع دسترسی ارباب رجوع به قاضی شود و از این بابت متضرّر گردند، حرام خواهد بود.

واژه نامه بختیاریکا

جِلو گِر

جدول کلمات

بواب

پیشنهاد کاربران

نگهبان . بواب

قاپوچی

valet


کلمات دیگر: