مترادف خانه کردن : مقیم شدن، اقامت گزیدن، ساکن شدن، لانه کردن، آشیانه ساختن
خانه کردن
مترادف خانه کردن : مقیم شدن، اقامت گزیدن، ساکن شدن، لانه کردن، آشیانه ساختن
مترادف و متضاد
۱. مقیم شدن، اقامت گزیدن، ساکن شدن
۲. لانه کردن، آشیانه ساختن
فرهنگ فارسی
قایم شدن مکان گرفتن
لغت نامه دهخدا
خانه کردن. [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) قایم شدن. مکان گرفتن. اقامت کردن. ( آنندراج ) :
اعتمادش بود از روی قیاس
خانه نتوان کرد در کوی قیاس.
امروز خانه کردن و فردا تحولی.
ابر نیسان شد دو چشم از گریه ٔمستانه ای.
ای آنکه خانه بر ره سیلاب میکنی
بر خاک رودخانه نباشد معولی.
که کس را نگشت این عمارت تمام.
اعتمادش بود از روی قیاس
خانه نتوان کرد در کوی قیاس.
مولوی.
یعنی خلاف رأی خداوند حکمت است امروز خانه کردن و فردا تحولی.
سعدی.
در دلم تا ماه حسنش کرد امشب خانه ای ابر نیسان شد دو چشم از گریه ٔمستانه ای.
میرزاصدر( از آنندراج ).
|| خانه ساختن. خانه درست کردن : ای آنکه خانه بر ره سیلاب میکنی
بر خاک رودخانه نباشد معولی.
سعدی.
مکن خانه بر راه سیل ای غلام که کس را نگشت این عمارت تمام.
سعدی ( بوستان ).
|| خانه کردن آتش ؛ پوشیده ماندن آتش و توسع یافتن آن چنانکه کس نبیند جای آنرا. || خانه کردن کمان ؛ کج شدن گوشه های کمان از وضع اصلی خود. ( غیاث اللغات ).کلمات دیگر: