کلمه جو
صفحه اصلی

عرد

فرهنگ فارسی

سخت عرد

لغت نامه دهخدا

عرد.[ ع َ ] ( ع ص ) سخت. ( منتهی الارب ). صلب. ( اقرب الموارد ). || ایستاده. ( منتهی الارب ). راست ایستاده. ( از اقرب الموارد ). برپا شونده. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) خر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). حمار. ( البیان والتبیین ). || شرم مرد ایستاده. ( از منتهی الارب ). اندام مرد. انگیز نعوظ کرده. ذکر. ( مهذب الاسماء ). || بن و بیخ گردن. ( منتهی الارب ). جای پیوند گردن. ( از اقرب الموارد ).

عرد. [ ع َ رَ ] ( ع مص ) گریختن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || نیرو گرفتن جسم پس از بیماری. ( از اقرب الموارد ).

عرد. [ ع َ رِ ] ( ع ص ) سخت عُرُدّ.

عرد. [ ع ُ رُ دد ] ( ع ص ) سخت. عَرِد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عَرد. ( منتهی الارب ).

عرد. [ ع َ رَ ] (ع مص ) گریختن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نیرو گرفتن جسم پس از بیماری . (از اقرب الموارد).


عرد. [ ع َ رِ ] (ع ص ) سخت عُرُدّ.


عرد. [ ع ُ رُ دد ] (ع ص ) سخت . عَرِد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَرد. (منتهی الارب ).


عرد.[ ع َ ] (ع ص ) سخت . (منتهی الارب ). صلب . (اقرب الموارد). || ایستاده . (منتهی الارب ). راست ایستاده . (از اقرب الموارد). برپا شونده . (منتهی الارب ). || (اِ) خر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). حمار. (البیان والتبیین ). || شرم مرد ایستاده . (از منتهی الارب ). اندام مرد. انگیز نعوظ کرده . ذکر. (مهذب الاسماء). || بن و بیخ گردن . (منتهی الارب ). جای پیوند گردن . (از اقرب الموارد).


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] یک بار آمیزش کردن عرد می گویند.
عرد در لغت به معنای شی ء سفت و سخت است؛ از این رو، به آلت تناسلی مرد در حالت نعوظ ، عرد گفته اند. این عنوان در روایات و به تبع در فقه به کار رفته و مراد از آن همان است که در شناسه آمده است. از آن به مناسبت در باب نکاح نام برده اند.
← شرط عرد یا عردتین در ازدواج موقت
۱. ↑ لسان العرب، ابن منظور، ج۳، ص۲۸۷. واژه «عرد»
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۵، ص۳۶۵، برگرفته از مقاله«عرد».
...


کلمات دیگر: