اندک سپید گردیدن . یا هر چه بر آن سرخی باشد .
فضح
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
فضح. [ ف َ ] ( ع مص ) رسوا کردن کسی را. ( منتهی الارب ). آشکار کردن بدیهای کسی را. ( از اقرب الموارد ). || پدیدار شدن صبح و غالب شدن کسی راروشنی صبح و نیک نمایان گردیدن. ( منتهی الارب ). مانند فصح به صاد مهمله. رجوع به فصح شود. || آشکار کردن و کشف کردن راز معما. || غلبه کردن ماه بر ستارگان در روشنی. ( از اقرب الموارد ).
فضح. [ ف َ ض َ ] ( ع مص ) اندک سپید گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به افضح شود. || ( اِ ) هرچه بر آن سرخی باشد. ( منتهی الارب ).
فضح. [ ف َ ض َ ] ( ع مص ) اندک سپید گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به افضح شود. || ( اِ ) هرچه بر آن سرخی باشد. ( منتهی الارب ).
فضح . [ ف َ ] (ع مص ) رسوا کردن کسی را. (منتهی الارب ). آشکار کردن بدیهای کسی را. (از اقرب الموارد). || پدیدار شدن صبح و غالب شدن کسی راروشنی صبح و نیک نمایان گردیدن . (منتهی الارب ). مانند فصح به صاد مهمله . رجوع به فصح شود. || آشکار کردن و کشف کردن راز معما. || غلبه کردن ماه بر ستارگان در روشنی . (از اقرب الموارد).
فضح . [ ف َ ض َ ] (ع مص ) اندک سپید گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به افضح شود. || (اِ) هرچه بر آن سرخی باشد. (منتهی الارب ).
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
رسوا کردن. عیب کسی را آشکار کردن. «فَضَحَهُ: کَشَفَ مَساویهِ» . این کلام لوط «علیه السلام» است نسبت به قوم خویش در حمایت میهمانانش که فرشته بودند فضیحت در اینجا به معنی الزام عیب و عار است که اگر آنها به میهمانان لوط جسارت میکردند برای آن حضرت عیبی بود یعنی اینها میهمان منند مرا رسوا نکنید لذا طبرسی رحمهاللَّه آن را الزام عار معنی کرده و در مصباح فضیحت را عیب گفته است. این کلمه فقط یکبار در قرآن آمده است.
رسوا کردن. عیب کسی را آشکار کردن. «فَضَحَهُ: کَشَفَ مَساویهِ» . این کلام لوط «علیه السلام» است نسبت به قوم خویش در حمایت میهمانانش که فرشته بودند فضیحت در اینجا به معنی الزام عیب و عار است که اگر آنها به میهمانان لوط جسارت میکردند برای آن حضرت عیبی بود یعنی اینها میهمان منند مرا رسوا نکنید لذا طبرسی رحمهاللَّه آن را الزام عار معنی کرده و در مصباح فضیحت را عیب گفته است. این کلمه فقط یکبار در قرآن آمده است.
wikialkb: ریشه_فضح
کلمات دیگر: