مترادف مقابله کردن : روبه رو شدن، مواجهه کردن، مبارزه کردن، جنگیدن، برابری کردن، همتا بودن، مقایسه کردن، تطبیق دادن، جبران کردن، تلافی کردن
مقابله کردن
مترادف مقابله کردن : روبه رو شدن، مواجهه کردن، مبارزه کردن، جنگیدن، برابری کردن، همتا بودن، مقایسه کردن، تطبیق دادن، جبران کردن، تلافی کردن
فارسی به انگلیسی
beard, counter, breast, defy, collate, confront, counteract, pit, match, oppose, outface
فارسی به عربی
عداد , لحیة , مراقبة
مترادف و متضاد
مواجه شدن، مقابله کردن، روبرو شدن با، مواجهه کردن
برابر کردن، مقابله کردن، مقایسه کردن
محقق کردن، تحقیق کردن، رسیدگی کردن، مقابله کردن، ممیزی کردن، بازبینی کردن، صحت و سقم امری را معلوم کردن
سنجیدن، برابر کردن، مقابله کردن، تطبیق کردن، مقایسه کردن، باهم سنجیدن
رسیدگی کردن، منع کردن، جلوگیری کردن از، بررسی کردن، مقابله کردن، ممانعت کردن، تطبیق کردن، نشان گذاردن
مقابله کردن، تطبیق کردن، مقابله و تطبیق کردن
روبهرو شدن، مواجهه کردن
مبارزه کردن، جنگیدن
برابری کردن، همتا بودن
مقایسه کردن، تطبیق دادن
جبران کردن، تلافی کردن
۱. روبهرو شدن، مواجهه کردن
۲. مبارزه کردن، جنگیدن
۳. برابری کردن، همتا بودن
۴. مقایسه کردن، تطبیق دادن
۵. جبران کردن، تلافی کردن
واژه نامه بختیاریکا
ور گِریدِن
پیشنهاد کاربران
Deal with something = cope with something
پنجه در پنجهٔ کسی افکندن
Dealt
Fight
کلمات دیگر: