کلمه جو
صفحه اصلی

مقدار


مترادف مقدار : میزان، وزن، اندازه، مقیاس، تعداد، مبلغ، ارج، ارز، ارزش، قدر، قرب، منزلت، شان، چندی، کمیت

برابر پارسی : اندازه، پیمانه، مایه

فارسی به انگلیسی

amount, deal, degree, dimension, extent, quantity, matter, measure, number, quantum, rate, rating, supply, volume, worth


quantity, amount, deal, degree, dimension, extent, matter, measure, number, quantum, rate, rating, supply, volume, worth, value

quantity, amount, sum, total, number, worth, value, volume, rate, aggregate, supply, degree, deal, extent, dimension, matter, measure, quantum, rating


فارسی به عربی

حجم , صفقة , فم , کمیة , مقدار

عربی به فارسی

بزرگي , اندازه , مقدار


مترادف و متضاد

۱. میزان، وزن
۲. اندازه، مقیاس
۳. تعداد، مبلغ
۴. ارج، ارز، ارزش، قدر، قرب
۵. منزلت، شان، ارزش
۶. چندی، کمیت


extent (اسم)
حد، مد، حوزه، وسعت، مقدار، اندازه

measure (اسم)
حد، اقدام، میزان، درجه، مقدار، پایه، اندازه، پیمانه، تدبیر، مقیاس، واحد، وزن شعر، بحر

value (اسم)
مقدار، ارزش، قیمت، فرجه، بها، قدر، ارج

content (اسم)
محتوی، مقدار، گنجایش، حجم، مفاد، خوشنودی، فحوا

amount (اسم)
میزان، مقدار، مبلغ، عده، مایه، مقدار میزان

size (اسم)
میزان، مقدار، اندازه، قالب، قد، سایز، چسبزنی

deal (اسم)
حد، مقدار، سودا، اندازه، قدر

scantling (اسم)
حدود، مقدار، اندک، نیم ذرع، مقدار قلیل

quantity (اسم)
حد، مقدار، مبلغ، عده، اندازه، قدر، عدد، چندی، کمیت

quantum (اسم)
ذره، میزان، درجه، مقدار، مبلغ، اندازه، پله، کمیت

magnitude (اسم)
مقدار، بزرگی، اندازه، اهمیت، شکوه، قدر، عظمت حجم

proportion (اسم)
قیاس، درجه، مقدار، شباهت، تناسب، قرینه، قسمت، نسبت

mouthful (اسم)
مقدار، لقمه

percentage (اسم)
مقدار، قسمت، در صد، چند در صد، صدی چند

certain number (اسم)
مقدار

dose (اسم)
مقدار، خوراک دوا یا شربت، مقدار دوا

summa (اسم)
مقدار، اثار دانش بشری

میزان، وزن


اندازه، مقیاس


تعداد، مبلغ


ارج، ارز، ارزش، قدر، قرب


منزلت، شان، ارزش


چندی، کمیت


فرهنگ فارسی

اندازه، پارهای ازچیزی، آنچه بوسیله آن قدرواندازه چیزی بدست آیدازشماره وپیمانه وجز آن، مقادیر جمع
( اسم ) ۱ - اندازه ( مادی و معنوی ) : [ و مقدار دانش و فهم خویش معلوم رای پادشاه گردانند . ] ( کلیله . قر . چا ۲ ) ۶۱ :. ۵ - آنچه شماره پیمانه ( ذراع کیل ) وزن . ۳ - کمیت چندی : [ کمیت و مقدار در لغت دو لفظ مترادف اند . ] ( اساس الاقتباس . ۴ ) ۳۹ - کم متصل قار الاجزائ مانند خط سطح و جسم یا غیر قار الاجزائ مانند زمان ( از اساس الاقتباس ۴٠ فرع سج . ) ۵ - قسمتی ازچیزی بخشی از یک شئ جمع : مقادیر . یا مقدار ثابت . مقداری را ثابت گویند که کمیت آن تغییر نپذیرد مانند عدد : ۲ و ۳ و ۴ و ۵ و امثال آن .
توانستن

(جمع آن مقدارها و مقادیر است)، اندازه، کمیت، چندی، میزان


جملات نمونه

به مقدار زیاد

in a large quantity, a lot, lots


به مقدار کم

in a small quantity, a little, wee bit


چه مقدار؟

how much, what quantity


مقدار آبی که در این لیوان وجود دارد

the amount of water that is in this glass


مقادیر زیادی برنج صادر شده است

large quantities of rice have been exported


هر مقداری که بخواهی

as much as you wish


فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] (اِ. ) اندازه ، پاره ای از چیزی . ج . مقادیر.

لغت نامه دهخدا

مقدار. [ م ِ ](ع مص ) توانستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


مقدار. [ م ِ ] ( ع اِ ) اندازه. ج ، مقادیر. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). اندازه چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). اندازه و قدر. ( ناظم الاطباء ) : اﷲ یعلم ماتحمل کل انثی و ماتغیض الارحام و ماتزداد و کل شی عنده بمقدار. ( قرآن 8/13 ). نواخت و خلعت یافتند بر مقدار محل و مرتبت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 207 ). تا آنگاه که ما نیز به مقدار دانش خویش چیزی بگوئیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 263 ). امیرگفت بدین مقدار شغل زشت باشد و محال است ترا رفتن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 411 ). این مقدار دانم که تا ازامیرک نامه رسیده است به حادثه آلتونتاش همه حال این خداوند، دیگرگون شده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 666 ). در شبانروزی دوبار مد برآورد چنانکه مقدار ده گز آب ارتفاع گیرد. ( سفرنامه ناصرخسرو ). شهر [بصره ] اغلب خراب بود و آبادانیها عظیم پراکنده که از محله ای تا محله ای مقدار نیم فرسنگ خرابی بود. ( سفرنامه ٔناصرخسرو ). چون از این مقدار بیش شود [آب رودنیل ] شادیها کنند و خرمیها نمایند. ( سفرنامه ناصرخسرو ).
چو عذر و خدمت هرکس فزون شد از مقدار
به نزد تو همگان را فزوده شد مقدار .
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 200 ).
حکم ازلی دولت و بخشش ابدی کرد
بخت ابدی را نبود غایت و مقدار.
امیرمعزی ( ایضاً ص 415 ).
از حقوق رعیت بر پادشاه آن است که هر یکی را بر مقدار خرد و مروت... به درجه ای رساند. ( کلیله و دمنه ). واجب است بر کافه خدم و حشم ملک که... مقدار دانش و فهم خویش معلوم رای پادشاه گردانند.( کلیله و دمنه ). در این باب این مقدار کفایت باشد. ( کلیله و دمنه ). در صومعه خویش درمیان دیوار به مقدار بالا و پهنای خویش جایگاهی ساخت. ( اسرار التوحید چ صفا ص 29 ).
مقدار شب از روز فزون بود و بدل گشت
ناقص همه این را شد و کامل همه آن را.
انوری.
ابن عطا گوید هر کسی را یقین دردل بمقدار نزدیکی او بود در تقوی. ( ترجمه رساله قشیریه چ فروزانفر ص 274 ).
همه درد سرم ز آن است کاین عشق
کلاه ما نه بر مقدار سر دوخت.
جمال الدین اصفهانی.
قبا بسته کمرداران چون پیل
کمربندی زده مقدار ده میل.
نظامی.
چه مقدار طعام باید خورد. ( گلستان ). به اندک مایه رنجی که بردم چه مقدار تحصیل راحت کردم. ( گلستان ).

مقدار. [ م ِ ] (ع اِ) اندازه . ج ، مقادیر. (مهذب الاسماء) (دهار). اندازه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). اندازه و قدر. (ناظم الاطباء) : اﷲ یعلم ماتحمل کل انثی و ماتغیض الارحام و ماتزداد و کل شی ٔ عنده بمقدار. (قرآن 8/13). نواخت و خلعت یافتند بر مقدار محل و مرتبت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 207). تا آنگاه که ما نیز به مقدار دانش خویش چیزی بگوئیم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 263). امیرگفت بدین مقدار شغل زشت باشد و محال است ترا رفتن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 411). این مقدار دانم که تا ازامیرک نامه رسیده است به حادثه ٔ آلتونتاش همه ٔ حال این خداوند، دیگرگون شده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 666). در شبانروزی دوبار مد برآورد چنانکه مقدار ده گز آب ارتفاع گیرد. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو). شهر [بصره ] اغلب خراب بود و آبادانیها عظیم پراکنده که از محله ای تا محله ای مقدار نیم فرسنگ خرابی بود. (سفرنامه ٔناصرخسرو). چون از این مقدار بیش شود [آب رودنیل ] شادیها کنند و خرمیها نمایند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو).
چو عذر و خدمت هرکس فزون شد از مقدار
به نزد تو همگان را فزوده شد مقدار .

امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 200).


حکم ازلی دولت و بخشش ابدی کرد
بخت ابدی را نبود غایت و مقدار.

امیرمعزی (ایضاً ص 415).


از حقوق رعیت بر پادشاه آن است که هر یکی را بر مقدار خرد و مروت ... به درجه ای رساند. (کلیله و دمنه ). واجب است بر کافه ٔ خدم و حشم ملک که ... مقدار دانش و فهم خویش معلوم رای پادشاه گردانند.(کلیله و دمنه ). در این باب این مقدار کفایت باشد. (کلیله و دمنه ). در صومعه ٔ خویش درمیان دیوار به مقدار بالا و پهنای خویش جایگاهی ساخت . (اسرار التوحید چ صفا ص 29).
مقدار شب از روز فزون بود و بدل گشت
ناقص همه این را شد و کامل همه آن را.

انوری .


ابن عطا گوید هر کسی را یقین دردل بمقدار نزدیکی او بود در تقوی . (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه چ فروزانفر ص 274).
همه درد سرم ز آن است کاین عشق
کلاه ما نه بر مقدار سر دوخت .

جمال الدین اصفهانی .


قبا بسته کمرداران چون پیل
کمربندی زده مقدار ده میل .

نظامی .


چه مقدار طعام باید خورد. (گلستان ). به اندک مایه رنجی که بردم چه مقدار تحصیل راحت کردم . (گلستان ).
دل ز جان برگیر و دربرگیر یار مهربان
گر بدین مقدارت این دولت میسر می شود.

سعدی .


اما مقدار زمان خواب گفته اند که ثلثی از شبانروز است که هشت ساعت بود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 281). در این دو ساعت از روز تصرف باید نمود و این مقدار حق نفس است . (مصباح الهدایه چ همایی ص 281 و 282). اگر کسی خواهد که از این مقدار که حق اوست چیزی کم کند... به یکی از دو طریق تواند بود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 272).
خیمه ٔ جاه ترا درخور اجزای طناب
امتدادی است که آن لازمه ٔ مقدار است .

وحشی .


- امراض مقدار ؛ از تقسیمات مرض درطب قدیم است . رجوع به امراض و بحرالجواهر شود.
|| لخت . پاره . قسمت : مقداری راه پیمودیم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).قسمتی از چیزی . بخشی از یک شی ٔ.
- مقدار ثابت ؛ (اصطلاح ریاضی ) مقداری که کمیت آن تغییر نپذیرد مانند عدد 2 و 3 و 4 و 5 و امثال آن .
|| هم سنگ : مقدار چهار من . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در نوشتجات این کلمه را در راستی و درستی اوزان استعمال کنند مثلاً گویند مقدار ده خروار. (از ناظم الاطباء). برابر. مساوی . معادل . || آنچه بوسیله ٔ آن اندازه ٔ چیزی شناخته گردد از شمردنی یا پیمانه کردنی یا وزن کردنی . ج ، مقادیر. (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). پیمانه . (ناظم الاطباء). || ساعت و آلتی که بدان تعیین می کنند ساعات و اوقات شبانه روز را. (ناظم الاطباء). || منزلت . مرتبت . رتبه . مکانت . پایه . پایگاه . جایگاه . شأن . ارج . ارز. ارزش . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یزدجرد گفت ... شما همه موش خوارید و مارخوار و جامه ٔ شما پشم شتر و پشم گوسفند، شما را آن مقدار از کجا آمد که به حرب ما اندر آئید.(ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
اگر داد دادن بود کار تو
بیفزاید ای شاه مقدار تو.

فردوسی .


مقدار تو بزرگ شد از خواجه ٔ بزرگ
چونانکه چشمهای بزرگان بدو قریر.

فرخی .


ببرد پنج یک از لشکر و به لشکر گفت
که نیست آن سپه بیکرانه را مقدار.

فرخی .


از خواسته با رامش و با شادی بودم
زین اسب شدم با خطر و قیمت و مقدار.

فرخی .


قدر گهر جز گهرفروش نداند
اهل ادب را ادیب داند مقدار.

فرخی .


من بر خواجه روم تا دهدم سیم بسی
تا مرا نیز به نزدیک تو مقدار بود.

منوچهری .


مقدار مرد و مرتبت مرد و جاه مرد
باشد چنانکه در خور او باشد و جدیر.

منوچهری .


اگر خوار است و بیمقدار یمگان
مرا اینجا بسی عز است و مقدار.

ناصرخسرو.


حسد را سوی جان و دل مده بار
که حاسد را نباشد هیچ مقدار.

ناصرخسرو.


نزد هرکس به قدر قیمت او
مرخرد را محل و مقدار است .

ناصرخسرو.


چون کار به مقدار خویش کردی
رفتی به ره عز و بختیاری .

ناصرخسرو.


مردی باشم ثناگو و شاعر
بندی باشد محل و مقدارم .

مسعودسعد.


در کار هر چه بیش همی کوشم
افزون همی نگردد مقدارم .

مسعودسعد.


ای شاه تو از قلعه ٔ دشمن چه کنی یاد
کان قلعه ندارد برتو قیمت و مقدار.

امیرمعزی .


به آفرین تو مقدارداشتم لیکن
فزود جامه و دستار تو مرا مقدار.

امیرمعزی .


چو عذر و خدمت هرکس فزون شد از مقدار
به نزد تو همگان را فزوده شد مقدار.

امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 200).


بودی آن روز به کردار چو خورشید به ثور
هستی امروز به مقدار چومه در خرچنگ .

سنائی (دیوان چ مصفاص 188).


مقدار آفتاب ندانند مردمان
تا نور او نگردد از آسمان جدا.

سنائی (دیوان چ مدرس رضوی ص 50).



حارث محاسبی را پرسیدند از صدق ، گفت صادق آن است که باک ندارد اگر او را نزدیک خلق هیچ مقدار نباشد. (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه چ فروزانفر ص 331).
قدر تو جهان رد کرد از ننگ جهانگیران
و افزود هم از نامت مقدار جهانداری .

خاقانی .


ذره را آفتاب بنوازد
گر برش قدر نیست در مقدار.

خاقانی .


هست در این دایره ٔ لاجورد
مرتبه ٔ مرد به مقدار مرد.

نظامی .


وه که گر من به خدمتش برسم
خود چه خدمت کنم به مقدارش .

سعدی .


چه طاعت کرده ام یارب که این پاداش می بینم
چه خدمت کرده ام یارب که این مقدار می بینم .

سعدی .


تو مگر سایه ٔ لطفی به سر وقت من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم .

سعدی .


نکوسیرتش دید و روشن قیاس
سخن سنج و مقدار مردم شناس .

سعدی (بوستان ).


شتر بانگ برزد که خاموش کن
به مقدار خود گفت باید سخن .

امیرخسرو (از امثال و حکم ).


نثار خاک رهت نقد جان من هرچند
که نیست نقد روان را بر تو مقداری .

حافظ.


منزلتها یابد ار داند کسی مقدار خود.

کاتبی (از امثال و حکم ص 1742).


معیار هر وجود عیان گردد از صفات
مقدار هر درخت پدید آید از ثمر.

قاآنی (ازامثال و حکم ج 4 ص 1720).


- بزرگ مقدار ؛ بلندمرتبه . عالی قدر. پرارج . پرارزش . ارزشمند :
کسان به چشم تو بی قیمتند وکوته قدر
که پیش اهل بصیرت بزرگ مقدارند.

سعدی .


قدر زر و سیم کم نگردد
و آهن نشود بزرگ مقدار.

سعدی .


- رفیعمقدار ؛ بلندمرتبه . عالی رتبه : ماحی آثار خواقین رفیع مقدار تواند بود. (حبیب السیرچ قدیم تهران جزو 4، ج 3 ص 322). گلزار آثار پادشاه رفیع مقداربه صورتی طراوت پذیرد. (حبیب السیر چ قدیم تهران جزو4، 3 ص 323).
- مقدار داشتن ؛ ارج داشتن . ارزش داشتن :
نام تو نام همه شاهان بسترد و ببرد
شاهنامه پس از این هیچ ندارد مقدار.

فرخی .


حقاکه ندارد بر او دنیا قیمت
واﷲ که ندارد بر اوگیتی مقدار.

فرخی .


درم که بر همه شاهان بزرگ دارد قدر
بر امیر ندارد به ذره ای مقدار.

فرخی .


- مقدار گرفتن ؛ رتبت یافتن . ارج یافتن :
خداوندی که ما را دو جهان داد
یکی فانی و دیگر جاودان داد
خنک آن کس که او را یار گیرد
ز فرمان بردنش مقدار گیرد.

فخرالدین گرگانی .


نام نیکو نتوان یافتن الا به دو چیز
دانش وجود، و زین گیرد مردم مقدار.

رشیدی سمرقندی .


- مقدار نهادن ؛ ارزش قائل شدن . ارج نهادن :
سعدیا دوست نبینی و به وصلش نرسی
مگر آن وقت که خود را ننهی مقداری .

سعدی .


|| توانایی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قدرت . (اقرب الموارد). || رجل ذومقدار؛ مرد توانگر و غنی ومالدار. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح منطق ) کمیت . چندی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرچه مساحت و مقدار و کمیت را به وی راه بود آن را عالم خلق گویند... و دل آدمی را مقدار و کمیت نباشد.(کیمیای سعادت چ احمدآرام ص 12). این روح با آنکه قسمت پذیر نیست و مقدار را به وی راه نیست آفریده است . (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 12). عالم امر عبارت از چیزهایی است که مساحت و مقدار را به وی راه نباشد. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 12). کمیت و مقدار در لغت دو لفظ مترادفند. (اساس الاقتباس ص 39). || کم متصل قارالاجزاء مانند خط، سطح و جسم یا غیر قارالاجزاء مانند زمان . (از اساس الاقتباس ص 40). کم متصل القار یعنی مجتمعالاجزاء در وجود را گویند. قید «متصل » برای این است که عدد را از این تعریف خارج کنند زیراعدد کم منفصل است و با قید «قار» زمان از این تعریف خارج می شود و آن بر سه قسم است : اگر فقط دریک جهت یعنی طول و عرض منقسم گردد سطح است که بسیط نیز نامیده می شود و اگر در جهتهای سه گانه یعنی طول و عرض و عمق منقسم شود جسم تعلیمی است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). در اصطلاح حکما مقدار و هویت و شکل و جسم تعلیمی همه اعراض و به یک معنی هستند. (از تعریفات جرجانی ).نزد حکما عبارت از کم متصل قارالاجزاء مانند زمان می باشد و بالجمله مقدار در فلسفه به معنای کم متصل است اعم از آنکه قارالاجزاء باشد یا غیر قارالاجزاء. در اینکه مقدار و مقادیر اشیاء و اجسام ، جواهرند یا اعراضند و آنکه ماهیت مقادیر چیست اختلاف است . شیخ الرئیس گوید مقدار عبارت از نفس اتصال است نه شی ٔ متصل به اتصال . قطب الدین گوید: اقسام مقدار سه است : خط، سطح وبعد تام ، و آن را جسم تعلیمی خوانند پس خط طولی باشد تنها بی اعتبار عرض و عمق ، و سطح طولی و عرضی باشد فحسب ، و بعد تام طول و عرض و عمق است و فرق میان این مقادیر و میان جسم طبیعی آن است که هر یکی از مقادیر متبدل می شوند بر جسمی واحد با آنکه آن جسم به حال خود باقی باشد بی تبدل و متبدل غیر، غیر متبدل باشد، نبینی که چون پاره ای موم مشکل کنی به اشکال مختلف چگونه طول او زیادت می شود یکبار و کم می شود دیگر بار وهمچنین عرض و عمق آن با آنکه جسمیت آن در همه ٔ احوال همان است که بود. پس هر یکی از خط و سطح و عمق ، عَرَض باشد در جسم پس مجموع ایشان نیز که بعد تام است هم عَرَض باشد. (درةالتاج جمله ٔ سوم از فن دوم ص 54).پس فرق میان صور مقداریه و جسمیه از این قرار است : الف - بر جسم واحد مقادیر مختلف متوارد می شود. در حالی که جسمیت آن به حال خود باقی است . پس مقادیر، زائد و غیر از صور جسمیه اند. ب - تمام اجسام در جسمیت مشترکند و در مقادیر مختلف . ج - اجسام بعضی متقدر بعضی دیگرند بعضی عاد و بعضی معدودند و مقدار عاد در اکثر موارد مخالف با مقدار معدود است . پس مقداریت و متقدریت نفس جسمیت نمی باشند. د - جسم واحد بواسطه ٔ تکاثف از مقدار آن کاسته می شود بدون آنکه در جسمیت آن تغییری حاصل شود و بالجمله مقادیر غیر از جسمیت اند و متوارد بر اجسامند «کل جسم فله مقدار و له صورة و له هیولی ». (از فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ).

فرهنگ عمید

۱. اندازه.
۲. پاره ای از چیزی.
۳. آنچه به وسیلۀ آن قدر و اندازۀ چیزی به دست آید از شماره، پیمانه، و جز آن.

دانشنامه عمومی

مقدار (علوم رایانه). در علوم رایانه مقدار عبارتی است که بیشتر نمی تواند ارزیابی شود (یک حالت نرمال). اعضای یک نوع داده مقادیر آن نوع هستند. برای مثال عبارت «۱ + ۲» یک مقدار نیست به این دلیل که می تواند به «۳» کاهش یابد. این عبارت نمی تواند بیشتر از این کاهش یابد (و عضوی از نوع دادهٔ اعداد طبیعی است) پس بنابراین یک مقدار است.
«مقدار یک متغیر» به نگاشتی در یک محیط اشاره دارد. در زبان های برنامه نویسی که دارای ویژگی اختصاص متغیر هستند نیاز می شود که بین r-value (یا محتویات) و l-value (یا محل) یک متغیر متمایز باشد.

دانشنامه آزاد فارسی

مِقْدار (value)
مِقْدار
در ریاضیات، عدد یا کمیت ثابتیکه به متغیر تعلق گیرد. همچنین، مقدار یک عبارت، نتیجۀ قراردادن اعداد یا کمیت های ثابت به جای متغیرهای آن عبارت، و انجام عملیات مربوط است. مثلاً، مقدار عبارت x۲ + y۲به ازایx = ۳ وy = ۴ برابر اسـت با ۲۵، و مقدار (فرمول ۱) برابر است با b۲ - a۲.فرمول ۱:
مقدار تابع، هر یک از اعداد موجود در بردآن است؛ به ازای هر مقدار یا مقادیر خاص از متغیر یا متغیرهای مستقل، مقدار تابع عبارت است از عدد متناظر در برد تابع.

فرهنگ فارسی ساره

اندازه


واژه نامه بختیاریکا

تَل

پیشنهاد کاربران

مایه

وی

چندی . شماره . شما ر. . براورد. . تا


کلمات دیگر: