کلمه جو
صفحه اصلی

معطل کردن


مترادف معطل کردن : بلاتکلیف گذاشتن، منتظر گذاشتن، معلق گذاشتن، درنگ کردن، تأخیرکردن، دیر کردن، متوقف کردن، تعطیل کردن

برابر پارسی : چشم به راه گذاشتن، سر دواندن، امروز و فردا کردن

فارسی به انگلیسی

detain, linger

فارسی به عربی

احجز , تریث

مترادف و متضاد

معلق‌گذاشتن


درنگ کردن، تاخیر کردن، دیر کردن


متوقف کردن، تعطیل کردن


۱. بلاتکلیف گذاشتن، منتظر گذاشتن
۲. معلقگذاشتن
۳. درنگ کردن، تاخیر کردن، دیر کردن
۴. متوقف کردن، تعطیل کردن


detain (فعل)
توقیف کردن، باز داشتن، معطل کردن

delay (فعل)
تاخیر کردن، عقب انداختن، به تاخیر انداختن، به تاخیر افتادن، بتاخیر انداختن، معطل کردن، معوق گذاردن

بلاتکلیف گذاشتن، منتظر گذاشتن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بیکار کردن . ۲ - معمل گذاشتن . ۳ - در انتظار گذاشتن تاخیر کردن : ماما از بیرون ببچه ( هنگام و ضع حمل ) خطاب میکند : بیا بیرون زود باش ... چرا معطل میکنی ?

لغت نامه دهخدا

معطل کردن. [ م ُ ع َطْ طَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) از کار باز کردن و بیکار کردن. مهمل گذاشتن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
روشنان زان حکم کاول کرده اند
دست آفت زو معطل کرده اند.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 510 ).
|| محو و نیست کردن. ( از ناظم الاطباء ). || سرگردان کردن. ( ناظم الاطباء ). || در انتظار گذاشتن. منتظر نگه داشتن.

واژه نامه بختیاریکا

دالنجه کردن


کلمات دیگر: