کلمه جو
صفحه اصلی

معرکه


مترادف معرکه : آوردگاه، رزمگاه، میدان، هنگامه، ازدحام، پیکار، جدال، جنگ، شاهکار، کار شایان، دردسر، گرفتاری، مخمصه، نمایش خیابانی، فوق العاده، عالی، شگفت انگیز، گرم، پررونق

برابر پارسی : هنگامه، گیر و دار، آشفتگی

فارسی به انگلیسی

open space where jugglers display their art, row, dispute, quarrel, battle, arena, conflict, famous, great, terrific, wonderful, a prodigy of ..., knockout, magic, nice, pukka, riot, scene, stunning, wingding, some, hot, humdinger, spiffy, super-duper, whiz, whizz, neat, swell, excellent

row, quarrel


a prodigy of ...


war, quarrel, miscellany or miscellanes


open space where jugglers display their art


a, knockout, magic, nice, pukka, riot, scene, stunning, wingding


عربی به فارسی

رزم , پيکار , جدال , مبارزه , ستيز , جنگ , نبرد , نزاع , زد و خورد , جنگ کردن , زد وخورد , حرب , مبارزه کردن , جنگيدن با , کارزار , نزاع کردن , جنگيدن , ستيزه , غوغا , مغلوبه شدن جنگ


مترادف و متضاد

آوردگاه، رزمگاه، میدان


هنگامه، ازدحام


پیکار، جدال، جنگ


شاهکار، کارشایان


دردسر، گرفتاری، مخمصه


نمایش خیابانی


فوق‌العاده، عالی


شگفت‌انگیز


گرم، پررونق


۱. آوردگاه، رزمگاه، میدان
۲. هنگامه، ازدحام
۳. پیکار، جدال، جنگ
۴. شاهکار، کارشایان
۵. دردسر، گرفتاری، مخمصه
۶. نمایش خیابانی
۷. فوقالعاده، عالی
۸. شگفتانگیز
۹. گرم، پررونق


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - میدان جنگ رزمگاه جمع : معارک . یا معرک. جهاد . میدان جنگ . یا معرک. کارزار . میدان جنگ . ۲ - جایی که در آن گروهی برای تماش حقه بازی میمون بازی و نمایشهای مختلف گرد آیند . یامعرک. طاس باز . مجمعی که در آن طاس بازی کنند : افتد ز بس که تشت کسی هرنفس ز بام روی زمین چو معرک. طاس باز شد . ( سلیم ) ۳- ازدحام مردم در جایی : معرکه بود . ۴ - کار پراهمیت عمل قابل توجه .۵- کسی که کاری مهم انجام دهد : فلان معرکه است ...
لته حیض

فرهنگ معین

(مَ رَ کِ یا کَ ) [ ع . معرکة ] (اِ. ) ۱ - میدان جنگ و رزمگاه . ج . معارک . ۲ - (عا. ) کار پُر - اهمیت ، هنگامه ، غوغا. ۳ - کسی که کار مهم انجام دهد.

لغت نامه دهخدا

( معرکة ) معرکة. [ م َ رَ ک َ / م َرُ ک َ ] ( ع اِ ) حرب جای. مَعرَک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به معرکه شود.

معرکة. [ م ِ رَ ک َ ] ( ع اِ ) لته حیض. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
معرکه. [ م َ رَ ک َ / م َ رِ ک ِ ] ( از ع ، اِ ) جنگ گاه و جای کارزار و این صیغه اسم ظرف است از عرک که «به معنی مالیدن و گوشمال دادن و خراشیدن » است. چون دلیران در کارزار همدیگر را می مالند لهذا جنگ گاه را، «معرکه » اسم ظرف شد. ( غیاث ). میدان کارزار. نبردگاه. حربگاه. ج ، معارک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
میان معرکه از کشتگان نخیزد دود
ز تف آتش شمشیر و خنجرش خنجیر.
خسروانی ( از لغت فرس چ اقبال ص 140 ).
سنگی بر پای چپ او آمده بود آن شهامت بین که آن درد بخوردو در معرکه اظهار نکرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353 ).
ای یافته به تیغ و بیان تو
زیب و جمال معرکه و منبر.
ناصرخسرو.
حربگه مرد سخندان بسی
صعب تر از معرکه حملت است.
ناصرخسرو.
به معرکه اندر با دشمنان چو بحر بجوش
به مجلس اندر بر دوستان چو ابر ببار.
مسعودسعد ( دیوان ص 193 ).
به مجلس اندر رویش بلند خورشید است
به معرکه اندر تیرش ستاره سیار.
مسعودسعد ( دیوان چ رشید یاسمی ص 193 ).
در معرکه برهان مبین تیغ تو بیند
چون چشم نهد خصم تو برهان مبین را.
امیرمعزی.
تیغ همام گفت که ما اعجمی تنیم
در معرکه زبان ظفر ترجمان ماست.
خاقانی.
نیست چون پیل مست معرکه لیک
عنکبوتی است روی بر دیوار.
خاقانی.
شیر سیاه معرکه خاقان کامران
باز سفید مملکه بانوی کامکار.
خاقانی.
از فروغ تیغ، سوزان شد هوای معرکه
وز تف هیجا به جوش آمد زمین کارزار.
( از ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 209 ).
چو در معرکه برکشم تیغ تیز
به کوهه کنم کوه را ریزریز.
نظامی.
در معرکه تو شیر مردان
بر ریگ همی زنند دنبال.
عطار.
سیلیش اندر برم در معرکه
زانکه لاتلقوا بایدی تهلکه.
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 372 ).
- معرکه جهاد ؛ میدان جنگ. ( ناظم الاطباء ).

معرکه . [ م َ رَ ک َ / م َ رِ ک ِ ] (از ع ، اِ) جنگ گاه و جای کارزار و این صیغه ٔ اسم ظرف است از عرک که «به معنی مالیدن و گوشمال دادن و خراشیدن » است . چون دلیران در کارزار همدیگر را می مالند لهذا جنگ گاه را، «معرکه » اسم ظرف شد. (غیاث ). میدان کارزار. نبردگاه . حربگاه . ج ، معارک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
میان معرکه از کشتگان نخیزد دود
ز تف آتش شمشیر و خنجرش خنجیر.

خسروانی (از لغت فرس چ اقبال ص 140).


سنگی بر پای چپ او آمده بود آن شهامت بین که آن درد بخوردو در معرکه اظهار نکرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353).
ای یافته به تیغ و بیان تو
زیب و جمال معرکه و منبر.

ناصرخسرو.


حربگه مرد سخندان بسی
صعب تر از معرکه ٔ حملت است .

ناصرخسرو.


به معرکه اندر با دشمنان چو بحر بجوش
به مجلس اندر بر دوستان چو ابر ببار.

مسعودسعد (دیوان ص 193).


به مجلس اندر رویش بلند خورشید است
به معرکه اندر تیرش ستاره ٔ سیار.

مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 193).


در معرکه برهان مبین تیغ تو بیند
چون چشم نهد خصم تو برهان مبین را.

امیرمعزی .


تیغ همام گفت که ما اعجمی تنیم
در معرکه زبان ظفر ترجمان ماست .

خاقانی .


نیست چون پیل مست معرکه لیک
عنکبوتی است روی بر دیوار.

خاقانی .


شیر سیاه معرکه خاقان کامران
باز سفید مملکه بانوی کامکار.

خاقانی .


از فروغ تیغ، سوزان شد هوای معرکه
وز تف هیجا به جوش آمد زمین کارزار.

(از ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 209).


چو در معرکه برکشم تیغ تیز
به کوهه کنم کوه را ریزریز.

نظامی .


در معرکه ٔ تو شیر مردان
بر ریگ همی زنند دنبال .

عطار.


سیلیش اندر برم در معرکه
زانکه لاتلقوا بایدی تهلکه .

مولوی (مثنوی چ خاور ص 372).


- معرکه ٔ جهاد ؛ میدان جنگ . (ناظم الاطباء).
- معرکه ٔ کارزار ؛ میدان جنگ . (ناظم الاطباء).
|| جنگ . رزم . نبرد :
به روز معرکه به انگشت گر پدید آید
ز خشم برکند از دور کیک اهریمن .

منجیک (از لغت فرس چ اقبال ص 257).


به روز معرکه پیکان تیر او کرده
تن مخالف دین همچو خانه ٔ زنبور.

وطواط.


چون شه پیلتن کشد تیغ برای معرکه
غازی هند را نهدپیل به جای معرکه .

خاقانی .


به زخم شمشیر سر و سینه ٔ یکدیگر می شکافتند و سرها چون گوی در میدان معرکه می انداختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 351).
به روز معرکه ایمن مشو ز خصم ضعیف
که مغز شیر برآرد چو دل ز جان برداشت .

سعدی .


تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی
که روز معرکه بر تن زره کنی مو را.

سعدی .


|| بسیاربسیار قابل توجه در بدی یا نیکی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه کار بسیار مهم و قابل توجه انجام دهد: فلانی معرکه است . و رجوع به معرکه کردن شود. || جای انبوهی مردم و با لفظ گرفتن و بستن مستعمل . (آنندراج ). جای تماشا و جای هنگامه و غوغا. (ناظم الاطباء). جایی از شارع عام یا میدانها که مشعبدان و حقه بازان و مارگیران و دیگر شیادان بساط خویش گسترند و عوام مردم را بر خود گرد کنند تا کیسه ٔ آنان تهی و جیب و آستین خود پر کنند. جایی از میدانها یا گذرگاهها که سخنوری یا مدیحه خوانی یا قصه سرایی یا مسئله گویی یا مارگیری و یا شعبده بازی بساط خویش گسترد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معرکه گرفتن و معرکه بستن شود.
- معرکه برپا شدن ؛سر و صدا راه افتادن . جنجال راه افتادن . جنجال برپاشدن . دعوا و مرافعه :
من جواب تو به آیین ادب خواهم داد
تا میان من و تو معرکه برپا نشود.

ایرج (از فرهنگ لغات عامیانه ).


- معرکه برپا کردن ؛ معرکه راه انداختن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- معرکه راه انداختن ؛ معرکه برپا کردن . سروصدا کردن . جنجال و افتضاح راه انداختن . دعوا و مرافعه کردن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
- معرکه ٔ طاس باز ؛ مجمعی که در آنجا بازی به طاس کنند. (آنندراج ) :
افتد ز بس که طشت کسی هر نفس ز بام
روی زمین چو معرکه ٔ طاس باز شد.

سلیم (از آنندراج ).


- امثال :
بر خرمگس معرکه لعنت ؛ از خرمگس معرکه کسی را اراده کنند که بر گفتار هنگامه گیران اعتراض آرد. و مثل را در نظایر این مورد استعمال کنند. (امثال و حکم ج 1 ص 418).
|| هنگامه و غوغا و ازدحام . (ناظم الاطباء).
- معرکه شدن ؛هنگامه شدن و ازدحام کردن مردمان . (ناظم الاطباء).

معرکة. [ م َ رَ ک َ / م َرُ ک َ ] (ع اِ) حرب جای . مَعرَک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معرکه شود.


معرکة. [ م ِ رَ ک َ ] (ع اِ) لته ٔ حیض . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

میدان جنگ، جای نبرد و زدوخورد.

دانشنامه عمومی

«معرکه» (به فرانسه: Casse-pipe) رمان ناتمامی از لویی فردینان سلین نویسنده فرانسوی ست که اولین بار در سال ۱۹۴۹ توسط فردریک شامبریان منتشر شد. این اثر در سال ۱۳۸۶ به دست سمیه نوروزی به فارسی ترجمه و به وسیله نشر چشمه منتشر شده است.
سلین رمان معرکه را در ۱۹۳۶ نوشته است. داستان هنگام شب و با ورود سربازی جدید به یک هنگ آغاز می شود و در سپیده دم روز بعد نیز اتمام می یابد. در طول شب شاهد بیان عامیانه، خشن و بی نزاکت نظامی هستیم. یک فرماندهٔ بددهن و بدقلق که در عین حال سخنانش باعث تفریح افراد است، جوخه ای که همه با هم، رمز عبور شب را فراموش کرده اند و... «سلین» با استعاره های تمسخرآمیز خود می کوشد تا فضای آکنده از مرگ جبهه را به گونه ای نو تصویر کند.
سایت نشر چشمه

فرهنگ فارسی ساره

گیرودار


واژه نامه بختیاریکا

سِر

پیشنهاد کاربران

میدان جنگ ، جای نبرد 🌍🌍

outstanding

tremendous

ج معرکه = معارک

مَعرِکه -
خَفَن، شاهکار، کولاک! - جایی برای نمایشِ دوره گردی، سیرک ( واژه ای فرانسوی )

بی نظیر و مانند، عالی، دبش!، محشر!

یکتا، یگانه، بی همتا، آس!، تک، منحصر به فرد!، یکه تاز!

بزنگاه

از بخت بد، یکی از خرمگس هایی که همیشه سر بزنگاه [معرکه ـ اشاره ای به خرمگس معرکه] کار را بهم می زنند، زبان گشود و گفت . . .

برگرفته از پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2021/09/blog - post_99. html

بگمانم آمیخته واژه ی �بزنگاه� حتا باریک تر از برابرهای بسیار خوبِ �هنگامه�، �گیر و دار� و �آشفتگی� یاد شده در بالا باشد.


کلمات دیگر: