کلمه جو
صفحه اصلی

مقعد


مترادف مقعد : دبر، سرین، کفل، کون، مخرج، نشستگاه، نشیمن، نشیمنگاه

فارسی به انگلیسی

anus

فارسی به عربی

شرج , مستقیم

عربی به فارسی

نيمکت , کرسي قضاوت , جاي ويژه , روي نيمکت يامسند قضاوت نشستن يا نشاندن , نيمکت گذاشتن (در) , بر کرسي نشستن , نشيمن گاه پرنده , چوب زير پايي , تير , ميل , جايگاه بلند , جاي امن , نشستن , قرار گرفتن , فرود امدن , درجاي بلند قرار دادن , جا , صندلي , نشيمنگاه , مسند , سرين , کفل , مرکز , مقر , محل اقامت , جايگاه , نشاندن , جايگزين ساختن , واريز , تسويه , جا دادن , ماندن , مقيم کردن , ساکن کردن , واريز کردن , تصفيه کردن , معين کردن , ته نشين شدن , تصفيه حساب کردن , نشست کردن


مترادف و متضاد

anus (اسم)
مقعد، سوراخ کون، سوراخ مقعد، نشین

rectum (اسم)
مقعد، راست روده، معا مستقیم

croup (اسم)
مقعد، خناق، خناک، کفل اسب، ترک اسب

دبر، سرین، کفل، کون، مخرج، نشستگاه، نشیمن، نشیمنگاه


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - برجای مانده . ۲ - آنکه بسبب مرض ( قعاد ) نتواند بر پای خیزد زمینگیر: [ ماند چون پای مقعد اندر ریگ آن سر مرده ریگش اندر دیگ . ] ( سنایی . کلیله . مصحح مینوی ۲۸۹ )
نوعی از برد که از هجر آورده شود .

فرهنگ معین

(مَ عَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - جای نشستن . ۲ - دبر و سوراخ کون . ج . مقاعد.
(مُ عَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - بر جای مانده . ۲ - آن که به سبب مرض (قعاد ) نتواند بر پای خیزد، زمینگیر.

(مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای نشستن . 2 - دبر و سوراخ کون . ج . مقاعد.


(مُ عَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بر جای مانده . 2 - آن که به سبب مرض (قعاد) نتواند بر پای خیزد، زمینگیر.


لغت نامه دهخدا

مقعد. [ م َ ع َ] ( ع اِ ) نشستنگاه. ( دهار ). نشستنگاه. و گویند هو منی مقعدالقابلة؛ او نیک به من نزدیک است. ج ، مقاعد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). جای نشستن. ( غیاث ) ( آنندراج ) : و قعد مقعد سلفه من الائمةالمهدیین. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301 ).
- مقعد صدق ؛ نشستن گاه پسندیده. ( تفسیر ابوالفتوح ج 9 ص 271 ). جای حق که در او لغو و تأثیم نباشد.( از تفسیر گازر ج 9 ص 305 ) : فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر. ( قرآن 55/54 ).
کوست از دیده حقیقت و حدق
رهبر اصدقا بمقعد صدق.
سنائی ( مثنویها چ مدرس رضوی ص 217 ).
به من مقعد صدق گفتی هری است
هری کیست کاین نام بر من سزاست
که جان و تنم معدن مدح تست
گرش مقعد صدق خوانی رواست.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 49 ).
مقعد صدق و جلیس حق شده
رسته زین آب و گل آتشکده.
مولوی.
مقعد صدقی که صدیقان دراو
جمله سرسبزند و شاد و تازه رو.
مولوی.
مقعد صدقی نه ایوان دروغ
باده خاصی نه سکرانی ز دوغ.
مولوی.
جانش مقیم مقعد صدق است از آن چه باک
کش تنگنای حجره صدیقه مرقد است.
جامی.
|| محل نشستن مرد در بازارها و جز آن. ج ، مقاعد. ( از اقرب الموارد ). || مجازاً محل مخصوص که دبر باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). دبر و سوراخ کون و کوسرون و هره. ( ناظم الاطباء ). سافله. دبر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
با شکستم زین خران گرچه درست از من شدند
خوانده ای تا عیسی از مقعد چه دید آخر زیان .
خاقانی.
مقعد چندین هزار ساله عجوزی
بکر کجا ماند این چه نادره حال است ؟
خاقانی.
آن یکی نایی که خوش نی می زده ست
ناگهان از مقعدش بادی بجست.
مولوی.
|| جای نشست مردم بر پشت ستور. ج ، مقاعد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || ( مص ) نشستن. ( تاج المصادر بیهقی ). قُعود. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). و رجوع به قعود شود.

مقعد. [ م ُ ع َ ] ( ع ص ) برجای مانده. ( مهذب الاسماء ). قعادزده و برجای مانده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قعادزده. ( ناظم الاطباء ). مبتلا به درد قعاد. ( از اقرب الموارد ). زمین گیر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). در اصطلاح پزشکی ، بیماری را گویندکه به علت طول مدت بیماری بر جایی نشیند و نتواند راه رود و به عبارت دیگر بیماری که بر اثر بیماری مزمن از حرکت بازایستد و برخی گفته اند کسی که اعضای بدنش متشنج باشد. ( ازکشاف اصطلاحات الفنون ) :

مقعد. [ م َ ع َ] (ع اِ) نشستنگاه . (دهار). نشستنگاه . و گویند هو منی مقعدالقابلة؛ او نیک به من نزدیک است . ج ، مقاعد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). جای نشستن . (غیاث ) (آنندراج ) : و قعد مقعد سلفه من الائمةالمهدیین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301).
- مقعد صدق ؛ نشستن گاه پسندیده . (تفسیر ابوالفتوح ج 9 ص 271). جای حق که در او لغو و تأثیم نباشد.(از تفسیر گازر ج 9 ص 305) : فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر. (قرآن 55/54).
کوست از دیده ٔ حقیقت و حدق
رهبر اصدقا بمقعد صدق .

سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 217).


به من مقعد صدق گفتی هری است
هری کیست کاین نام بر من سزاست
که جان و تنم معدن مدح تست
گرش مقعد صدق خوانی رواست .

سنائی (دیوان چ مصفا ص 49).


مقعد صدق و جلیس حق شده
رسته زین آب و گل آتشکده .

مولوی .


مقعد صدقی که صدیقان دراو
جمله سرسبزند و شاد و تازه رو.

مولوی .


مقعد صدقی نه ایوان دروغ
باده ٔ خاصی نه سکرانی ز دوغ .

مولوی .


جانش مقیم مقعد صدق است از آن چه باک
کش تنگنای حجره ٔ صدیقه مرقد است .

جامی .


|| محل نشستن مرد در بازارها و جز آن . ج ، مقاعد. (از اقرب الموارد). || مجازاً محل مخصوص که دبر باشد. (غیاث ) (آنندراج ). دبر و سوراخ کون و کوسرون و هره . (ناظم الاطباء). سافله . دبر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
با شکستم زین خران گرچه درست از من شدند
خوانده ای تا عیسی از مقعد چه دید آخر زیان .

خاقانی .


مقعد چندین هزار ساله عجوزی
بکر کجا ماند این چه نادره حال است ؟

خاقانی .


آن یکی نایی که خوش نی می زده ست
ناگهان از مقعدش بادی بجست .

مولوی .


|| جای نشست مردم بر پشت ستور. ج ، مقاعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (مص ) نشستن . (تاج المصادر بیهقی ). قُعود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به قعود شود.

مقعد. [ م ُ ع َ ] (ع ص ) برجای مانده . (مهذب الاسماء). قعادزده و برجای مانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قعادزده . (ناظم الاطباء). مبتلا به درد قعاد. (از اقرب الموارد). زمین گیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصطلاح پزشکی ، بیماری را گویندکه به علت طول مدت بیماری بر جایی نشیند و نتواند راه رود و به عبارت دیگر بیماری که بر اثر بیماری مزمن از حرکت بازایستد و برخی گفته اند کسی که اعضای بدنش متشنج باشد. (ازکشاف اصطلاحات الفنون ) :
با بذل طبع مکرم او آفتاب ، دون
با ذکر سیر مسرع او ماه مقعد است .

ابوالفرج رونی .


ماند چون پای مقعد اندر ریگ
آن سرمرده ریگش اندر دیگ .

سنائی .


|| لنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اعرج . (بحر الجواهر). || (در اصطلاح عروض ) هر بیت از شعر که در آن زحاف واقع شود یا آنچه در عروض آن نقصانی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بچه ٔ کرکس و کرکس شکار کرده که پر آن گرفته باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جوجه ٔ کرکس و گویند کرکسی که به آن سم داده تا وی را شکار کنند و پرهای آن را برگیرند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || ثدی مقعد؛ پستانی کوتاه . (مهذب الاسماء). پستان فرونشسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || رجل مقعدالانف ؛ مرد گسترده بینی و آن که پره ٔ بینی او فراخ باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

مقعد. [ م ُ ع َ / م ُ ق َع ْ ع َ ] (ع ص ) سپاهی که مدت خدمت را به انجام رسانیده و معاف از خدمت شده باشد. (ناظم الاطباء).


مقعد. [ م ُ ق َع ْ ع َ ] (ع اِ) نوعی از بُرد که از هجر آورده شود. (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. جای نشستن، نشستنگاه، نشیمنگاه.
۲. (زیست شناسی ) دبر، پیزی.
زمین گیر.

۱. جای ‌نشستن؛‌ نشستنگاه؛‌ نشیمنگاه.
۲. (زیست‌شناسی) دبر؛ پیزی.


زمین‌گیر.


دانشنامه عمومی

مَقعَد یا آنوس یا به فارسی سره مُرز، بخش پایانی دستگاه گوارش در موجودات زنده است. مقعد سوراخی در بدن است و عملکرد آن دفع مواد زائد غذایی و همچنین مواد زائد داخل بدن می باشد.
کپل
میاندوراه
آبسه مقعد
فقط جانورانی مقعد دارند که دارای لوله گوارش باشند و جانورانی مانند هیدر (که کیسه گوارشی دارد) و کرم کدو (که اصلاً لوله گوارش ندارد) معقد ندارند.مقعد دارای دو اسفنکتر داخلی و خارجی می باشد که اولی از نوع عضله صاف و غیر ارادی است و دومی از نوع عضله مخطط و ارادی می باشد. ارادی بودن اسفنگتر خارجی باعث می شود تا بتوان مدفوع را به صورت ارادی خارج کرد. عدم خروج به موقع مدفوع از بدن باعث بیماری های مزمنی از قبیل بواسیر می شود که در ایران آمار بالایی را به خود اختصاص داده است.
بخاطر تمرکز زیاد پایانه های عصبی در محدوده مقعد، این محدوده جزو مناطق شهوانی بدن محسوب می شود.بخاطر همین ارتباط با جنسیت و شهوت، صحبت دربارهٔ مقعد در فرهنگ ایرانی و فرهنگهای مختلف تابو است.
علت این بیماری، ایجاد خراشیدگی در پوست مقعد به دنبال یبوست است. این خراشیدگی باعث انقباض عضله داخلی مقعد می شود واین انقباض باعث ایجاد درد شدید می گردد. افراد مبتلا معمولاً با درد در هنگام دفع مدفوع مواجه هستند و در مواردی نیز پس از خروج آن چند قطره خون نیز جاری می شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَقْعَدِ: محل نشستن - مجلس (در عبارت "مَقْعَدِ صِدْقٍ " منظور این است که میان مجلس و جایگاه آنان و صدق عمل و ایمانشان رابطهای هست )
معنی مَقَاعِدَ: محلهای نشستن (جمع مقعد )
معنی صِدْقٍ: راستی - درستی - نیکی (در عبارت "لِسَانَ صِدْقٍ " یعنی زبانی که جز به راستی سخن نمی گوید و در عبارت "مَقْعَدِ صِدْقٍ " منظور این است که میان مجلس و جایگاه آنان و صدق عمل و ایمانشان رابطهای هست . صدق در اصل به معنای این است که گفتار و یا خبری که داده م...
ریشه کلمه:
قعد (۳۱ بار)

واژه نامه بختیاریکا

پِت؛ موت؛ فِت؛ پِند؛ جِرت

پیشنهاد کاربران

در گویش یزدی می شود، نِشِسگاه

( قَعَد ) به معنی نشست و متضاد، قیام است. مَقعَد: هم به معنای باسن و یا جای نشستن رو معنی میده، و همینطور به مهمان خانه هم معنی میشه. [مُقعَد: هم به کسی که فلج باشه گفته میشه، چون به تعبیر دیگه همیشه در واقع نشیمنگاهش رو روی زمین قرار میده]و [قَعْدَة :هم اسم مرة و به آنچه که انسان بر اون بنشینه مثل فرش و . . . اطلاق میشه]. [ذوالقعده: هم به این دلیل نام گذاری شده چون مردم عرب در زمان جهالت قدیم در این ماه در بین قبایلشون ممنوع بوده که جنگی صورت بگیره، نام گذاری شده]. [قواعد: هم همان ریشه و جمع است و مفردش قاعدة است و به این دلیل نام گذاری شده چون به معنای محل نشستن علم ریاضی یا زبان عربی یا . . . . رو فراهم میکنه]. [قاعدة یا قاعدگی زنان: در واقع به این دلیل نام گذاری شده چون زن ها رو به دلیل حیض زنان توی خونه نگه میداره و یا میتونیم بگیم که اون ها رو متوقف میکنه از نماز خوندن. منظورم از متوقف کردن همان نشستنه]. [ لفظ القاعده برای پیکار جویان هم به این دلیل نام گذاری شده چون نام القاعده برگرفته از نام اولین پایگاه نظامی این سازمان �قاعدة الجهاد� است].

باسن ، نشیمنگاه ، کون و کفن

تیدیدی

مُرز


کلمات دیگر: