مترادف نهیب : بانگ، داد، فریاد، نعره، بیم، ترس، وحشت، هراس، سطوت، عظمت، هیبت
نهیب
مترادف نهیب : بانگ، داد، فریاد، نعره، بیم، ترس، وحشت، هراس، سطوت، عظمت، هیبت
فارسی به انگلیسی
dread
fit, outcry
مترادف و متضاد
بانگ، داد، فریاد، نعره
بیم، ترس، وحشت، هراس
سطوت، عظمت، هیبت
۱. بانگ، داد، فریاد، نعره
۲. بیم، ترس، وحشت، هراس
۳. سطوت، عظمت، هیبت
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - ترس بیم : ( از نهیبش پنجه می افکند شیر در بیابان نام او چون می شنید . ) ) ( حافظ . ۲ ) ۳۶۷ - هیبت عظمت . ۳ - آواز مهیب نعره . ۴ - یکی از نغمات فرعی راست پنجگاه که میتوان توسط آن از راست پنجگاه وارد همایون شد . توضیح بعضی این کلمه را ممال (( نهاب ) ) دانسته اند ( غیاث ) و آن جمع (( نهب ) ) عربی است ولی این وجه اشتقاق صحیح نمی نماید زیرا این کلمه در متون پهلوی آمده است .
غارت کننده ٠
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
تیغش بخواب خورد همی خون مرگ را
مرگ از نهیب خویش مر آن شاه را بخورد.
ترا دل پر از بیم کرد و نهیب.
ز بالا بدیدم نشان نشیب.
کده ساختید از نهیب گزند.
سزد گر بود مرد راز و نهیب.
بجنبید و دریا ببست از نهیب.
چو سیل اندرآمد ز بالا به شیب.
باختر در لرزه افتاد از نهیب
گرچه او لشکر سوی خاور کشید.
فرونیارست آمد بر من از روزن.
گهم ز حرص برآمد همی چو موران سر.
وی دررپاش بی نهیب نهنگ.
خوابم از دیدگان جداباشد.
وز نهیب رزم آن فرزانه نیکوخصال.
ز گرگ پنجه فروریزد از نهیب نهاز.
بجای مرثیتش مرده را به خلد نمای.
چون گاو زمین جبان ببینم.
بر فلک بی نهیب و باک شده.
شیر گردون را اغثنا یا غیاث آمد ندا.
نهیب . [ ن َ ] (ع ص ) غارت کننده . (ناظم الاطباء).
تیغش بخواب خورد همی خون مرگ را
مرگ از نهیب خویش مر آن شاه را بخورد.
عماره .
بیامدیکی مردم پرفریب
ترا دل پر از بیم کرد و نهیب .
دقیقی .
دلم گشت از آن خواب بد پرنهیب
ز بالا بدیدم نشان نشیب .
فردوسی .
بدین بی نشان راغ و کوه بلند
کده ساختید از نهیب گزند.
فردوسی .
چو ز افراز شد بخت سر بر نشیب
سزد گر بود مرد راز و نهیب .
فردوسی .
برون شد سیاهی که بالا و شیب
بجنبید و دریا ببست از نهیب .
اسدی .
دمید اژدها همچو ابر از نهیب
چو سیل اندرآمد ز بالا به شیب .
اسدی .
از نهیب آن وی از اسب بیفتاد و غلامان درآمدند تا وی را تمام کنند. (تاریخ بیهقی ص 467).
باختر در لرزه افتاد از نهیب
گرچه او لشکر سوی خاور کشید.
مسعودسعد.
گذشت باد سحرگاه وز نهیب فراق
فرونیارست آمد بر من از روزن .
مسعودسعد.
گه از نهیبم گم شد همی چو ماران پای
گهم ز حرص برآمد همی چو موران سر.
مسعودسعد.
ای گهرزای بی نشیب زوال
وی دررپاش بی نهیب نهنگ .
سنائی .
همه شب از نهیب سیل سرشک
خوابم از دیدگان جداباشد.
انوری .
ز احتراز جود آن آزاده ٔ فرخ سیر
وز نهیب رزم آن فرزانه ٔ نیکوخصال .
جبلی .
زبیم هیبت و سهم سیاست تو به دشت
ز گرگ پنجه فروریزد از نهیب نهاز.
سوزنی .
عذاب گور و نهیب قیامت و دوزخ
بجای مرثیتش مرده را به خلد نمای .
سوزنی .
شیر فلک از نهیب گرزت
چون گاو زمین جبان ببینم .
خاقانی .
رسته از چه چو یوسف و چو مسیح
بر فلک بی نهیب و باک شده .
خاقانی .
من شنیدم کز نهیب تیر این شیر زمین
شیر گردون را اغثنا یا غیاث آمد ندا.
خاقانی .
از نهیب شمشیر او خاک از قعر دریا برخاستی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 437). ملک هند با حشم خویش از نهیب آن لشکر با پناه کوهی حصین نشست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 349).
آن چه روزی بود یارب کز نهیب تیغ و تیر
آسمان در اضطراب آمد زمین در اضطرار.
؟ (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 171).
دری نهفته ای تو به دریای عشق در
ما از نهیب عشق به ساحل بمانده ای .
عطار.
چو پیش آمدش بنده ٔ رفته باز
ز لقمانش آمد نهیبی فراز.
سعدی .
همچنان از نهیب برد عجوز
شیر ناخورده طفل دایه هنوز.
سعدی .
|| تشویش . اضطراب . اندوه . رنج . آزردگی . (ناظم الاطباء). نگرانی :
چنین است گیتی فراز و نشیب
یکی شادمان دیگری با نهیب .
فردوسی .
گهی بر فراز و گهی بر نشیب
گهی شاد و ایمن گهی با نهیب .
فردوسی .
بدان ای پسر کاین سرای فریب
ندارد کسی شادمان بی نهیب .
فردوسی .
خون دل لاله در دل لاله
افسرده شد از نهیب کم عمری .
منوچهری .
هرکه او پای بست روی تو شد
پشت دست از نهیب سر خاید.
خاقانی .
|| گزند. آسیب . دستبرد :
بگردان ز جانش نهیب بدان
بپرداز گیتی ز نابخردان .
فردوسی .
منه از جوانی سر اندر فریب
گر از چرخ گردون نخواهی نهیب .
فردوسی .
همی گفت ای دل نادان ناراست
نگه کن تا نهیبت از کجا خاست .
فخرالدین اسعد.
چرا شیر از نهیب مور ناگه در خروش آید
گریزد او چنان گوئی که بر جان نیشتر دارد.
ناصرخسرو.
خدنگ غمزه ٔ ترکان نکرد با دلم آنک
نهیب رنج غمت می کند به سینه ٔ من .
خاقانی .
نهیب توهّم تنش را گداخت
نشد کارگر هر علاجی که ساخت .
نظامی .
و گر خود نباشد غرض در میان
حذر کن که دارد نهیب و زیان .
سعدی .
اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد
نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد.
حافظ.
- نهیب آمدن ؛ گزند رسیدن . آسیب رسیدن . || سطوت .قهر. تندی . خشم :
عطات باد چو باران دل موافق را
نهیب آتش و جان مخالفان پده باد.
شهید.
کجا گیرم از توبدینسان فریب
در چاره کوبی چو دیدی نهیب .
فردوسی .
بجائی فریب و بجائی نهیب
گهی بر فراز وگهی بر نشیب .
فردوسی .
بدرد پی و پوستشان از نهیب
عنان را ندانند باز از رکیب .
فردوسی .
همی نگون شود از بس نهیب هیبت تو
به ترک خانه ٔ خان و به هندرایت رای .
عنصری .
شده چشم چشمه ز گردش به بند
دل غول و دیو از نهیبش نژند.
اسدی .
از نهیبش در چهار ارکان خصم
چارطوفان هر زمان بینم همی .
خاقانی .
از نهیب سلطان به یکی از متعززان اقصای هند التجا ساخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 417).
|| آوازمهیب . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). فریاد. (ناظم الاطباء). خروش . بانگ :
سبک شد عنان و گران شد رکیب
سر سرکشان خیره گشت از نهیب .
فردوسی .
نهیب من ار سوی جیحون شود
به جیحون درون آب پرخون شود.
فردوسی .
چو سیل اندرآمد به هول و نهیب
فتاد از بلندی به سر در نشیب .
سعدی .
|| هیبت . (غیاث اللغات ). مهابت :
ببوسید پا و رکیب ورا
همی گشت خیره نهیب ورا.
فردوسی .
تو گفتی که خورشید گردان به پای
بماند از نهیب سواران بجای .
فردوسی .
شیر نر در کشور ایران زمین
از نهیبش کرد نتواند زیان .
فرخی .
کز نهیبش همی قضا و بلا
بردر او گذشت کم یارد.
مسعودسعد.
از نهیب این چنین سد کوست فتح الباب فتح
سد باب الباب لرزان شد به زلزال فنا.
خاقانی .
غراب شام از نهیب او در آشیان عدم پنهان شود. (سندبادنامه ص 238).
|| عظمت . (غیاث اللغات ). رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود. || مخافت .هولناکی :
دمنه را گفتا که تا این بانگ چیست
با نهیب و سهم این آوای کیست .
رودکی .
|| مهلکه . معرکه . حمله :
چه داری چنین بند چندین فریب
کجا پای داری تو اندر نهیب .
فردوسی .
چنین داد پاسخ که مرد فریب
نیم روز پیکار و روز نهیب .
فردوسی .
من اسب آن گزینم که اندر نشیب
بتازم نپیچم عنان از نهیب .
فردوسی .
در نهیب کارزار خصم و روز نام و ننگ
زو فلک بر گردن آویزد شغا و نیم لنگ .
معزی .
ز زین کرد مر چند را سر به شیب
گرفتند دیگر گریز از نهیب .
اسدی .
ز بس جوش پیکار و رنج نهیب
نماند آن زمان پهلوان را شکیب .
اسدی .
|| شتاب . تعجیل . || چالاکی . زودی . جلدی . (ناظم الاطباء). || غارت وغارتگر. (ناظم الاطباء). رجوع به نهب و نِهاب و نَهّاب شود. || در موسیقی ، یکی از نغمات فرعی راست پنجگاه که می توان توسط آن از راست پنجگاه وارد همایون شد. (فرهنگ فارسی معین ).
- نهیب آوردن ؛ خبر هولناک آوردن :
مرا ز ابن یامین نباشد شکیب
که هجرانش از مرگ آرد نهیب .
شمسی (یوسف و زلیخا).
- نهیب آمدن کسی را ؛ ترسیدن او. واهمه کردن او :
کنون کت ز گرز من آمد نهیب
گرفتی ز سوگند راه فریب .
فردوسی .
به روز جنگ مر او را به چنگ بسته برند
نه ز آن قبل که ز جنگ آیدش نهیب و ملال .
فرخی .
- || گزند رسیدن به او؛ آسیب رسیدن به او :
مبادا که این کار گیرد نشیب
مبادا که آید به ما برنهیب .
فردوسی .
همی داشتم چون یکی تازه سیب
که از باد ناید بمن بر نهیب .
فردوسی .
بر دل از زهد یکی نادره تعویذ نویس
تا نیابدش از این دیو فریبنده نهیب .
ناصرخسرو.
- نهیب دادن ؛ ترساندن :
خوفم مده که سلمان از غم ترا بسوزم
پروانه را ز آتش دادن نهیب تا کی .
سلمان (از آنندراج ).
- || بانگ زدن . نهیب زدن :
اگر به صحن چمن فی المثل شجاعت او
دهد نهیب که بین یاسمین دهان نرگس .
عرفی (از آنندراج ).
- نهیب دیدن ؛ ترس و اضطراب تحمل کردن :
که چون بخت بیدار گیرد نشیب
ز هر گونه ای دید باید نهیب .
فردوسی .
- نهیب زدن ؛ بانگ زدن .
- || ترسیده شدن . (ناظم الاطباء).
- نهیب زده ؛ ترسیده شده . (ناظم الاطباء).
- نهیب زده شدن ؛ ترسیده شدن . (ناظم الاطباء).
- نهیب کردن ؛ تندی کردن . خشم راندن :
کلید چنین کار باید فریب
نباید بر این کار کردن نهیب .
فردوسی .
که دولت گرفته ست از ایشان نشیب
کنون کرد باید بدین کین نهیب .
فردوسی .
- || بانگ زدن . پرخاش کردن . غضب راندن :
به کشتن نکردم بر او بر نهیب
بدان تا بداند فراز از نشیب .
فردوسی .
- نهیب نمودن ؛ ضرب شست نشان دادن . قدرت نمائی کردن و شکست دادن :
من امروز بر اختر کرم سیب
به رشتن نمایم شما را نهیب .
فردوسی .
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] ترس، بیم، هراس.
۳. [قدیمی] تشویش، اضطراب، نگرانی.
۴. [قدیمی] گزند، آسیب.
۵. [قدیمی] قهر، تندی، خشم.
۶. [قدیمی] مهلکه، معرکه.
۷. (موسیقی ) گوشه ای در آواز افشاری و دستگاه های ماهور و نوا.
* نهیب زدن: (مصدر متعدی ) با زبان به کسی حمله کردن و تشر زدن.
۱. فریاد بلند برای ترساندن؛ تشر.
۲. [قدیمی] ترس؛ بیم؛ هراس.
۳. [قدیمی] تشویش؛ اضطراب؛ نگرانی.
۴. [قدیمی] گزند؛ آسیب.
۵. [قدیمی] قهر؛ تندی؛ خشم.
۶. [قدیمی] مهلکه؛ معرکه.
۷. (موسیقی) گوشهای در آواز افشاری و دستگاههای ماهور و نوا.
〈 نهیب زدن: (مصدر متعدی) با زبان به کسی حمله کردن و تشر زدن.
دانشنامه عمومی
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
امروزه در فارسی تقریبا ناپدید شده ( یعنی در مکالمات معمولی استفاده نمیشه به غیر از متن های ادبی ) ولی در لری هنوز هم در مکالمات روز مره و عادی قابل مشاهده هست که به منظور ( بانگ با خشم ، فریاد ، غریدن ، نعره زدن بر انسان یا حیوانی به منظور جلوگیری و نگاه داشتن از انجام کاری یا ترساندن او استفاده میشود )
به عنوان مثال در زبان لری گویش کهگیلویه و بویراحمدی داریم :
نهیبش دام ( نهیبش دادم ) - نهیبش بیه ( نهیب َ ش بده ) نهیبُم دا ( نهیبَم داد )