کلمه جو
صفحه اصلی

مقاربت


مترادف مقاربت : آرمش، آمیزش، جماع، نزدیکی، آرمیدن، جماع کردن

برابر پارسی : نزدیکی، آمیزش، هماغوشی

فارسی به انگلیسی

copulation, intercourse, sexual intercourse

sexual intercourse


copulation, intercourse


فارسی به عربی

اتصال

مترادف و متضاد

intercourse (اسم)
امیزش، معامله، داد و ستد، مقاربت، مراوده، معامله جنسی

coition (اسم)
جماع، مقاربت، مقاربت جنسی

آرمش، آمیزش، جماع، نزدیکی


آرمیدن، جماع کردن


۱. آرمش، آمیزش، جماع، نزدیکی
۲. آرمیدن، جماع کردن


فرهنگ فارسی

بهم نزدیک شدن، باهم نزدیکی کردن، جماع کردن
۱ - ( مصدر ) نزدیک شدن بهم . ۲ - جماع کردن . ۳ - ( اسم ) نزدیکی قربت . ۴ - جماع آرمش جمع : مقاربات .
نزدیکی قربت

فرهنگ معین

(مُ رِ بَ ) [ ع . مقاربة ] (مص م . ) عمل آمیزش جنسی ، همآغوشی ، جماع .

لغت نامه دهخدا

مقاربت. [ م ُ رَ / رِ ب َ ] ( از ع ، اِمص ) مقاربة. نزدیکی. قربت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : بسیار از امیر محمود شنودم که گفت این مقاربت ما با ترکمانان از ضرورات است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 538 ). علی تگین دشمن است به حقیقت... با وی نیز عهدی و مقاربتی باید هرچند بر آن اعتماد نباشد ناچار کردنی است. ( تاریخ بیهقی ). اما عاقبت اندیش التماس صلح و مقاربت دشمن را غنیمت پندارد. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 276 ). و رجوع به مقاربة شود. || نزدیکی با زن و مجامعت. ( ناظم الاطباء ). وقاع. مواقعه. آرامش. همخوابگی. هم بستری. جماع. مجامعت. مضاجعت. مباضعت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مقاربت کردن ؛ نزدیکی کردن با زن.

مقاربة. [ م ُ رَ ب َ ] ( ع مص ) با کسی نزدیک شدن. ( المصادر زوزنی ). نزدیک شدن به کسی. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). گام نزدیک گذاشتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || پای برداشتن جهت آرامش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قارب المراءة؛ بلند کرد پای آن را جهت جماع. ( ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ). || با کسی به فریب سخن نرم و شیرین گفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سخن نرم و شیرین گفتن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آهنگ نمودن به سوی چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قاربته فی البیع؛ آهنگ او کردم جهت خرید. ( ناظم الاطباء ). || میانه راه رفتن. ( منتهی الارب ). قارب فی الامر؛ میانه روی کرد در آن کار. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || قاربت الدلو؛ نزدیک به پری رسید آن دول. ( ناظم الاطباء ). || افعال مقاربة؛ کاد و اخوات آن است که اسم را مرفوع و خبر را منصوب سازند. ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). کاد و اخوات آن را گویند و تسمیه آنها به افعال مقاربه از باب تسمیه کل به بعض است وگرنه همه این افعال برای مقاربه نیست ، بلکه بعضی بر مقاربة یعنی نزدیکی وقوع فعل دلالت می کنند، مانند کاد، کرب ، اوشک و بعضی بر رجاء وقوع فعل دلالت دارد، مانند عسی ، حری ، اخلولق و بعضی بر شروع وقوع فعل دلالت می کنند، مانند جعل ، طفق ، اخذ، علق ، انشاء. این افعال مانند افعال ناقصه عمل کنند، یعنی اسم را مرفوع و خبر را منصوب سازند. و فرق آنها با افعال ناقصه در این است که همیشه خبر این افعال جمله ای است که با فعل مضارع شروع می شود، مانند کاد زید یقوم ، و عسی زید ان یقوم. خبر بعضی از این افعال ، نظیر: عسی و حری با «اَن » همراه است ، مانند عسی ربکم ان یرحمکم ، حری زید ان یقوم. از این افعال فقط ماضی صرف می شود بجز اوشک و کاد که مضارع نیز از آنها آمده است. ( از شرح ابن عقیل بر الفیه ابن مالک ).

مقاربت . [ م ُ رَ / رِ ب َ ] (از ع ، اِمص ) مقاربة. نزدیکی . قربت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بسیار از امیر محمود شنودم که گفت این مقاربت ما با ترکمانان از ضرورات است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 538). علی تگین دشمن است به حقیقت ... با وی نیز عهدی و مقاربتی باید هرچند بر آن اعتماد نباشد ناچار کردنی است . (تاریخ بیهقی ). اما عاقبت اندیش التماس صلح و مقاربت دشمن را غنیمت پندارد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 276). و رجوع به مقاربة شود. || نزدیکی با زن و مجامعت . (ناظم الاطباء). وقاع . مواقعه . آرامش . همخوابگی . هم بستری . جماع . مجامعت . مضاجعت . مباضعت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مقاربت کردن ؛ نزدیکی کردن با زن .


فرهنگ عمید

۱. نزدیکی، دوستی.
۲. با هم نزدیکی کردن، جماع کردن.

فرهنگ فارسی ساره

هم اغوشی، آمیزش


واژه نامه بختیاریکا

ور بستِن

پیشنهاد کاربران

این واژه تازى ( اربى ) است و برابرهاى پارسى آن چنینند: مَرزِش Marzesh ( پهلوى: مقاربت، نزدیکى ) ، مایوت Mayut ( پهلوى: مقاربت ، جماع ) ، مایش Mayesh ( پهلوى: ماییشْنْ: مقاربت، مضاجعه ) ، تن ویمخت Tanvimext ( پهلوى: رابطه جنسى ، مقاربت ) ، نزدیکى Nazdiki ( پارسى:
مقاربت، جماع ) ، گایش Gayesh ( پهلوى: گاییشْنْ: مقاربت، مجامعت ) گومِچَک Gumechak ( پهلوى: جماع، نزدیکى ) مَرزیهْ Marzih ( مقاربت، همخوابگى، جماع ) در پهلوى : مَرزِشنیکMarzeshnik : مقاربتى ، جنسى

گائیدن، مجامعت کردن ، خُفت و خیز ، همخوابگی، هم بستری، نزدیکی کردن، جماع، جفتگیری، سکس و . . .

خفت و خیز

جماع. همخوابگی با کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . آرامش با زنان. آمیختن. نزدیکی. مواقعه. مباضعة. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چون فرزندشان بمرد، حوا را گفت : باک مدار که ما هنوز برنائیم دیگر بار خفت و خیز کنیم و فرزند باشد. خدای تعالی گفت : فرزند از خفت و خیز می بینی. ( تفسیر طبری بلعمی ) .
نیابد همی سیری از خفت و خیز
شب تیره زو جفت گیرد گریز.
فردوسی.
بدو گفت کز خفت و خیز زنان
جوان پیر گردد به تن بی گمان.
فردوسی.
تبه گردد از خفت و خیز زنان
بزودی شود نرم چون پرنیان.
فردوسی.
پیری و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز
زین پیشتر نساخت کسی مرد را زعام.
ناصرخسرو.
وآنکه ز بیگانگان نفیر برآورد
اکنون از خفت و خیز یار فروماند.
سوزنی.
که شد پاسدار تو در خفت و خیز
پناهت کجا کرده بازار تیز.
نظامی.
عزب را نکوهش کند خرده بین
که میرنجد از خفت و خیزش زمین.
سعدی ( بوستان ) .
شب خلوت آن لعبت حورزاد
مگر تن در آغوش مأمون نداد
بگفتا سر اینک بشمشیر تیز
بینداز و با من مکن خفت و خیز.
سعدی ( بوستان ) .

بنا کردن بر زن ؛ بخانه آوردن او را. با او آرمیدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .


کلمات دیگر: