کلمه جو
صفحه اصلی

معیوب


مترادف معیوب : آهمند، خراب، عیبناک، فاسد، ناقص

متضاد معیوب : سالم

برابر پارسی : آسیب دیده، آکمند

فارسی به انگلیسی

defective, faulty, damaged, deformed, misshapen, unsound, deficient, bad, bum, hurt, imperfect, vicious, wrong, injured, dud, irregular

defective, faulty, damaged, injured


bad, bum, defective, deficient, deformed, hurt, imperfect, misshapen, unsound, vicious, wrong


فارسی به عربی

خاطی , معطوب , معیوب , ناقص

عربی به فارسی

ناقص , ناتمام , داراي کمبود , معيوب


مترادف و متضاد

perverse (صفت)
منحرف، گمراه، فاسد، هرزه، معیوب، در خطا

damaged (صفت)
ضایع، معیوب، مختل

vicious (صفت)
فاسد، نا درست، شریر، بدکار، معیوب، بدطینت، بدسگال، تباهکار

cripple (صفت)
معیوب، عاجز

faulty (صفت)
زده، مقصر، معیوب، ناقص، عیبناک، نکوهیده

blemished (صفت)
معیوب

defective (صفت)
معیوب، معلول، ناقص، دارای کمبود، نا تمام

imperfective (صفت)
معیوب، ناقص، نا تمام

آهمند، خراب، عیبناک، فاسد، ناقص ≠ سالم


فرهنگ فارسی

عیب دار، ناقص و نادرست
( اسم ) دارای عیب عیب ناک معیب : [ این قطعه ای که تو بر خواندی بس غث ورث و معیوب و مغضوب بود . ] ( مقامات حمیدی . چا . شمیم . ۹٠ ) جمع : معیوبین .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) عیب دار، ناقص .

لغت نامه دهخدا

معیوب. [م َع ْ ] ( ع ص ) عیب ناک. ( آنندراج ). دارای عیب. مَعیب.( از اقرب الموارد ). عیب ناک و عیب دار. ( ناظم الاطباء ). آهومند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
معیوب نیستی تو ولیکن ما
بر تو نهیم عیب ز رعنایی.
ناصرخسرو.
که بی اشباع سخن در تقریر آن معیوب نماید. ( کلیله و دمنه ). این قطعه ای که تو برخواندی بس غث ورث و معیوب... بود. ( مقامات حمیدی ).
ور خدا خواهد که پوشد عیب کس
کم زند در عیب معیوبان نفس.
مولوی.
|| داغ دار و بدصورت و زشت. || ننگ دار و بی آبرو و رسوا و بدنام و کیاده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

عیب دار، ناقص، نادرست.

فرهنگ فارسی ساره

آکمند


واژه نامه بختیاریکا

زِیدِه؛ ناتلنج ( ناتل )

پیشنهاد کاربران

زهواردررفته


کلمات دیگر: