کلمه جو
صفحه اصلی

نیا


مترادف نیا : پدربزرگ، جد، سلف، نیاکان، نیاک

فارسی به انگلیسی

ancestress, grandfather, ancestor, forebear, progenitor, stock, forefather, forerunner, grandmother

grandfather, ancestor


ancestor, forebear, progenitor, stock, forefather, forerunner


فارسی به عربی

مولف


مولف
( نیا(جمع نیاکان ) ) سلف
( نیا(نیاکان ) ) سلف

مترادف و متضاد

پدربزرگ، جد، سلف، نیاکان، نیاک


stock (اسم)
ذخیره، سهم، مایه، نیا، پایه، کنده، تخته، تنه، قنداق تفنگ، سرمایه، موجودی، یدکی، سهمیه، در انبار، قنداق، موجودی کالا، مواشی، پیوندگیر، ته ساقه، دسته ریشه

ancestor (اسم)
جد، نیا

forefather (اسم)
جد، نیا، سلف

granddad (اسم)
نیا

grandpapa (اسم)
نیا

gaffer (اسم)
نیا، آقا، سر عمله، پیرمرد روستایی، پیرمردپرحرف

forbear (اسم)
نیا، جد اعلی

forebear (اسم)
نیا، جد اعلی

grandfather (اسم)
نیا، پدر بزرگ، پیر مرد

grandpa (اسم)
نیا، بابا، پدر بزرگ

فرهنگ فارسی

نیاک، جد، پدربزرگ، پدرپدر، پدرمادر، نیاکان
(اسم ) جد (اعم از پدر پدر یا پدر مادر ): (( نبیره که جنگ آورد بانیا هم از ابلهی باشد و کاینا ( ابلهی است و کانائیا . دهخدا ) . ) ) ( شا. لفا اق. ۶ ) جمع : نیاکان .
پدر پدر و پدر مادر ٠ به معنی جد مطلقا خواه پدر پدر و خواه پدر و مادر ٠ جد ٠ پدر بزرگ ٠ بابا بزرگ نیاک ٠ جمع نیاکان

فرهنگ معین

(اِ. ) جد، پدر بزرگ .

لغت نامه دهخدا

نیا. ( اِ ) پدر پدر و پدر مادر. ( لغت فرس اسدی ) ( اوبهی ) ( صحاح الفرس ) ( غیاث اللغات ). به معنی جد مطلقا، خواه پدر پدر و خواه پدر مادر. ( از برهان ). جد. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( غیاث اللغات ) ( اوبهی ) ( صحاح الفرس ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ). پدربزرگ. بابابزرگ. نیاک.ج ، نیاکان. رجوع به نیاک و نیاکان شود :
نبیره که جنگ آورد با نیا
هم از ابلهی باشد وکانیا .
فردوسی ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت مؤلف ).
چو شد سرکش و گرد و ده ساله گشت
بزور از نیا و پدر برگذشت.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت نزد نیا
پر از جنگ و از چاره و کیمیا.
فردوسی.
آنکه به دین اندرناید خر است
گرچه مر او را چو تو آدم نیاست.
ناصرخسرو.
گیا را پدر دان درست ای پسر
و گر من پدرتم گیا خود نیاست.
ناصرخسرو.
تنْت فرزند گیاه است و گیا بچه خاک
زین همیشه نبود میل مگر سوی نیاش.
ناصرخسرو.
ز ناسزایان تخت نیا گرفت به تیغ
نبیره را چه به از مسند نیا دیدن.
سوزنی.
بودند کیان بهتر آفاق و نیایت
بهتر ز کیان بود و تو بهترز نیائی.
خاقانی.
به کم مدت از تاجداران اکنون
نبیره نبینی نیائی نیابی.
خاقانی.
از کیومرث کاولین ملک است
هر نیاییش بر زمین ملک است.
خاقانی.
سوی کشور خویشتن کرد رای
که رسم نیا را برآرد بجای.
نظامی.
زبان را روز و شب خاموش می داشت
نمودار نیا را گوش می داشت.
نظامی.
نیای خویشتن را دید در خواب
که گفت ای تازه خورشید جهانتاب.
نظامی.
|| عم. عمو. ( یادداشت مؤلف ). || برادر مادر. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). خالو. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). خال. دایی. ( یادداشت مؤلف ). || برادر بزرگ. ( برهان قاطع ). برادر بزرگتر. ( ناظم الاطباء ). || قدر و عظمت هرچیز. ( برهان قاطع ) ( از غیاث اللغات ) ( از ناظم الاطباء ). توانائی. ( ناظم الاطباء ) : و آنچه مطلوب جهانیان است از عزّ و نیا بیافت. ( کلیله و دمنه ). || نیام. غلاف. ( ناظم الاطباء )؟

فرهنگ عمید

جد، پدربزرگ، پدر پدر، پدر مادر.

دانشنامه عمومی

نیا (شهر). شهر نیا (به روسی: Нея) در کشور روسیه و در اوبلاست کوستروما واقع شده است.
روسیه
فهرست شهرهای روسیه

گویش مازنی

/neyaa/ جد

واژه نامه بختیاریکا

( نیا (نها) ) جلو
ها؛ ان؛ حرف جمع. این پسوند تنها در دو واژه ایسانیا و ایمانیا رایج است جالب اینکه از لحاظ دستوری کاربرد این پسوند اشکال دارد چون چون ایما و ایسا خود ضمایر جمع هستند و الزامی ندارد آنها را جمع بست. مثلاً ایسانیا یعنی شماها
پُشت

جدول کلمات

جد

پیشنهاد کاربران

زیست شناسی:ریشه جد

نیا: در پهلوی نیاگ niyāg بوده است .
( ( سیامک خجسته یکی پور داشت
که نزد ِ نیا ، جای دستور داشت. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 246. )


پدر جد ( گویش تهرانی )


کلمات دیگر: