کلمه جو
صفحه اصلی

نکبت


مترادف نکبت : ادبار، بدبختی، تنگی، تیره بختی، تیره روزی، خواری، ذلت، رنج، سیه روزی، ضراء، فلاکت، مصیبت، نحوست، وبال

متضاد نکبت : سعادت

برابر پارسی : خواری، بدبختی، رنج

فارسی به انگلیسی

calamity, unlucky, adversity, abomination, darn

adversity, abomination


calamity, unlucky


فارسی به عربی

تعاسة , ردیء

مترادف و متضاد

misery (اسم)
بدبختی، جفا، بیچارگی، تهی دستی، نکبت

lousy (اسم)
نکبت

ادبار، بدبختی، تنگی، تیره‌بختی، تیره‌روزی، خواری، ذلت، رنج، سیه‌روزی، ضراء، فلاکت، مصیبت، نحوست، وبال ≠ سعادت


فرهنگ فارسی

مصیبت، رنج، سختی، واری، بیچارگی، نکبات جمع
( اسم ) ۱ - مصیبت رنج . ۲ - خواری ذلت : نصرت ما را باشد و نگو ساری و نکبت او را جمع : نکبات .

فرهنگ معین

(نَ یا نِ بَ ) [ ع . نکبة ] (اِ. ) خواری ، فلاکت ، بدبختی .

لغت نامه دهخدا

نکبت. [ ن ِ / ن َ ب َ ] ( از ع ، اِمص ، اِ ) آسیب. ( صحاح الفرس ) ( دهار ). رنج. خستگی. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). زیان. ضرر. آزرم. ( زمخشری ) ( یادداشت مؤلف ). مصیبت. بلا و سختی روزگار. بدی. ( یادداشت مؤلف ). مشقت. ( ناظم الاطباء ). نکبة :
شاد باد آن به همه نیک سزا
و ایمن از نکبت و از شور و ز شر.
فرخی.
مگرتو را ز کسی نکبتی رسید به روی
مگر مخاطره ای کرده ای به جای خطر.
فرخی.
تا ظن نبری که هیچ نکبت
زین حکم دروغ سان ببینم.
خاقانی.
یادش آیدکه به شروان چه بلا برد و چه دید
نکبتی کآن پشه و باشه ز نکبا بینند.
خاقانی.
چه جای راحت و امن است دهر بانکبت
چه روز باشه و صید است دشت پرنکبا.
خاقانی.
دوستان در وقت محنت به کار آیند و یاران را از بهر ایام نکبت اندوزند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 110 ). امیر اسماعیل این کلمات مقبول نداشت و آنچه از نکبت و محنت درراه بود دامن اقبال او بگرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 155 ). نگذاشت که در عهد حکم و زمان نفاذ فرمان او بدو نکبتی و نکایتی رسد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 280 ).
زر از دوروئی و زردی به دشمنت ماند
از آن ز نکبت ایام خوار و مظلوم است.
کمال اسماعیل.
کدام باد بهاری وزید در آفاق
که باز در عقبش نکبت خزانی نیست.
سعدی.
|| خواری. فلاکت. بدبختی. ( ناظم الاطباء ). افلاس. ادبار. ( از آنندراج ). ذلت. ( فرهنگ فارسی معین ) :
بر اثر روز شود شب چنانک
نعمت را بر اثرش نکبت است.
ناصرخسرو.
تا پس از مدتی آنچه اندیشه من بود از نکبت حالش معاینه بدیدم. ( گلستان ).
قدر گره گشا نبود در جهان عزیز
ناخن اگر دراز شود نکبت آورد.
اشرف ( از آنندراج ).
- نکبت کلافه کردن ؛ به معنی کمال افلاس گذراندن. ( آنندراج ). در نهایت فقر و تنگ دستی از کار تن باززدن و در کنجی نشستن و به خواب و خمار گذراندن. زانوی غم در بغل گرفتن و چرت زدن.
|| عدم عافیت و تندرستی. || فضیحت. رسوائی. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) در تداول ، منفورو کثیف و ژولیده که بیکاره است و قرین ادبار.

نکبة. [ ن َ ب َ ] ( ع اِمص ، اِ ) رنج. سختی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مصیبة. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ) ( ناظم الاطباء ). ج ، نکوب ، نَکَبات. || افلاس. ادبار. و با لفظ آوردن مستعمل است. ( از آنندراج ). رجوع به نکبت شود. || ( مص ) رنج وسختی رسانیدن. ( از منتهی الارب ). یقال : نکبه الدهر نکبةً؛ أی بلغ منه أو اصابه بنکبة. ( منتهی الارب ).

نکبت . [ ن ِ / ن َ ب َ ] (از ع ، اِمص ، اِ) آسیب . (صحاح الفرس ) (دهار). رنج . خستگی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). زیان . ضرر. آزرم . (زمخشری ) (یادداشت مؤلف ). مصیبت . بلا و سختی روزگار. بدی . (یادداشت مؤلف ). مشقت . (ناظم الاطباء). نکبة :
شاد باد آن به همه نیک سزا
و ایمن از نکبت و از شور و ز شر.

فرخی .


مگرتو را ز کسی نکبتی رسید به روی
مگر مخاطره ای کرده ای به جای خطر.

فرخی .


تا ظن نبری که هیچ نکبت
زین حکم دروغ سان ببینم .

خاقانی .


یادش آیدکه به شروان چه بلا برد و چه دید
نکبتی کآن پشه و باشه ز نکبا بینند.

خاقانی .


چه جای راحت و امن است دهر بانکبت
چه روز باشه و صید است دشت پرنکبا.

خاقانی .


دوستان در وقت محنت به کار آیند و یاران را از بهر ایام نکبت اندوزند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 110). امیر اسماعیل این کلمات مقبول نداشت و آنچه از نکبت و محنت درراه بود دامن اقبال او بگرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 155). نگذاشت که در عهد حکم و زمان نفاذ فرمان او بدو نکبتی و نکایتی رسد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 280).
زر از دوروئی و زردی به دشمنت ماند
از آن ز نکبت ایام خوار و مظلوم است .

کمال اسماعیل .


کدام باد بهاری وزید در آفاق
که باز در عقبش نکبت خزانی نیست .

سعدی .


|| خواری . فلاکت . بدبختی . (ناظم الاطباء). افلاس . ادبار. (از آنندراج ). ذلت . (فرهنگ فارسی معین ) :
بر اثر روز شود شب چنانک
نعمت را بر اثرش نکبت است .

ناصرخسرو.


تا پس از مدتی آنچه اندیشه ٔ من بود از نکبت حالش معاینه بدیدم . (گلستان ).
قدر گره گشا نبود در جهان عزیز
ناخن اگر دراز شود نکبت آورد.

اشرف (از آنندراج ).


- نکبت کلافه کردن ؛ به معنی کمال افلاس گذراندن . (آنندراج ). در نهایت فقر و تنگ دستی از کار تن باززدن و در کنجی نشستن و به خواب و خمار گذراندن . زانوی غم در بغل گرفتن و چرت زدن .
|| عدم عافیت و تندرستی . || فضیحت . رسوائی . (ناظم الاطباء). || (ص ) در تداول ، منفورو کثیف و ژولیده که بیکاره است و قرین ادبار.

فرهنگ عمید

۱. مصیبت، رنج، سختی.
۲. خواری، بیچارگی.

دانشنامه عمومی

نکبت (فیلم). نکبت (انگلیسی: Nil by Mouth) فیلمی در ژانر درام به کارگردانی گری اولدمن است که در سال ۱۹۹۷ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به ری وینستون، جیمی فورمن و کیتی برک اشاره کرد.
۸ مه ۱۹۹۷ (۱۹۹۷-05-۰۸) (جشنواره فیلم کن ۱۹۹۷)
۱۰ اکتبر ۱۹۹۷ (۱۹۹۷-10-۱۰) (بریتانیا)
۵ نوامبر ۱۹۹۷ (۱۹۹۷-11-۰۵) (فرانسه)

تیره روزی


واژه نامه بختیاریکا

نیبَت

پیشنهاد کاربران

فکر کنم🤔 به معنی زشت و بدبخت!! آره درسته همینه😀

در زبان کردی کرمانجی و زبان مازنی نگبت یا نگوت ( با فتحه ن و ب ) میگویند

فلک زدگی

شومی. ( حامص ) بدفالی. بدی و شرارت : شومی نفس ؛ شرارت نفس. ( ناظم الاطباء ) . نحوست. اگرچه شوم مصدر است و حاجت به یای مصدری ندارد لیکن فارسیان در اواخر بعضی مصادر عربی که در محاوره خود بمعنی اسم فاعل و اسم مفعول مستعمل میکنند یای مصدری بطور فارسی زیاده میسازند، چنانکه خلاص خلاصی و سلامت سلامتی ، همچنین شوم و شومی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . بدیمنی. نحوست :
به شومی بزاد و به شومی بمرد
همان تخت شاهی پسر راسپرد.
فردوسی.
مشو یار بدبخت وکم بوده چیز
که از شومیش بهره یابی تو نیز.
اسدی.
ای امتی ز جهل عدوی رسول خویش
حیران من از جهالت و شومی شما شدم.
ناصرخسرو.
وز شومی او همی برون آید
از شاخ بجای برگ او ماری.
ناصرخسرو.
آدمی و جهل و جور و شومی را
جان تو بدبخت خاک مسنون شد.
ناصرخسرو.
در آن سال باران نیامد و قحطشد، ایشان گفتند از شومی پیغمبران است. ( قصص الانبیاء ص 320 ) . پس بیمار شد [ شیرویه ] و شومی آن ناپاکی او را دریافت و علت طاعون پدید آمد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 108 ) . همه را به غزنه بردند تا جهانیان از شومی شقاق و نقض میثاق ایشان اعتبار گیرند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 265 ) . اما بموجب آنکه پرورده نعمت این خاندانم نخواهم که به شومی خون من گرفتار آیی. ( گلستان ) .

برابر پارسی نکبت واژه زیبای آزرنگ برپایه بادرنگ هست


کلمات دیگر: