کلمه جو
صفحه اصلی

مشخص


مترادف مشخص : آشکار، برجسته، روشن، مبرهن، متمایز، مسجل، معلوم، معین، ممتاز، ممیز، واضح، تشخص یافته

متضاد مشخص : نامشخص، نامعلوم

برابر پارسی : پیدا، شناخته شده، نمایان، هویدا، بازشناخته

فارسی به انگلیسی

one who distinguishes or specifies, distinguishing, diacritical, diagnostic, well-defined, clean-cut, clear-cut, decided, definite, definitive, distinct distinguished, pronounced, (one) who distinguishes or specifies, [med.] diagnostic, [gram.]diacritical, marked, specified, distinct, especial, given, several, sharp, specific, strict, tangible

(one) who distinguishes or specifies, [med.] diagnostic, [gram.]diacritical


distinguished, marked, specified, defined


well-defined, clean-cut, clear-cut, decided, definite, definitive, distinct, especial, given, pronounced, several, sharp, specific, strict, tangible


فارسی به عربی

قابل للتعیین , مطهر , ممیز

مترادف و متضاد

specified (صفت)
معین، مشخص، تعیین شده، مشخص شده

determined (صفت)
معین، مشخص، مصمم

defined (صفت)
محدود، معین، مشخص

ascertained (صفت)
مشخص، محقق

specific (صفت)
مشخص، خاص، مخصوص، خصوصی، ویژه، بخصوص، اخص

distinctive (صفت)
مشخص، منش نما

well-known (صفت)
ستوده، مشخص، پیش پا افتاده، مشهور، واضح، معروف، نیکنام

distinguished (صفت)
مشخص، ممتاز، برجسته، فاخر، متمایز، متشخص

famous (صفت)
ستوده، مشخص، عالی، برجسته، مشهور، سربلند، معروف، نامی، نبیه، بلند اوازه، اعظم

recognizable (صفت)
مشخص، قابل تشخیص، شناختنی، باز شناختنی، شناخت پذیر

آشکار، برجسته، روشن، مبرهن، متمایز، مسجل، معلوم، معین، ممتاز، ممیز، واضح ≠ نامشخص، نامعلوم


تشخص‌یافته


۱. آشکار، برجسته، روشن، مبرهن، متمایز، مسجل، معلوم، معین، ممتاز، ممیز، واضح
۲. تشخصیافته ≠ نامشخص، نامعلوم


فرهنگ فارسی

معین شده، تمی داده شده
( اسم ) ۱ - تشخیص دهنده . ۲ - آنچه که مای. تشخیص و امتیاز چیزی از نظایر آنست .

فرهنگ معین

(مُ شَ خَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) معین ، معلوم .

لغت نامه دهخدا

مشخص. [ م ُ ش َخ ْخ َ ] ( ع ص ) تشخیص کرده شده. و نامشخص ، آنکه بر یک وضع و حالت نباشد. ( آنندراج ). معین. محقق. معین شده. محقق شده. قرارداده شده. ( از ناظم الاطباء ) :
در مدینه مصطفی دین مشخص دان و بس
زآنکه از دین در مدینه اصل و بنیان آمده.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 438 ).
از فلکی شریف تر یا شرف مشخصی
ازملکی کریم تر یا کرم مصوری.
خاقانی.
|| تشخص یافته. شخصیت پذیرفته. ( فرهنگ فارسی معین ). ممثل یا مصور. ( نقود العربیه ) : آزادچهره درآمد... چون عقل ملخص و روح مشخص. ( مرزبان نامه ص 300 ). || تاوان. جریمانه. || معهود. عهدکرده شده. ( از ناظم الاطباء ).

مشخص. [ م ُ ش َخ ْ خ ِ ] ( ع ص ) تشخیص دهنده. || مایه تشخیص و امتیاز چیزی از نظائر خود.

مشخص . [ م ُ ش َخ ْ خ ِ ] (ع ص ) تشخیص دهنده . || مایه ٔ تشخیص و امتیاز چیزی از نظائر خود.


مشخص . [ م ُ ش َخ ْخ َ ] (ع ص ) تشخیص کرده شده . و نامشخص ، آنکه بر یک وضع و حالت نباشد. (آنندراج ). معین . محقق . معین شده . محقق شده . قرارداده شده . (از ناظم الاطباء) :
در مدینه مصطفی دین مشخص دان و بس
زآنکه از دین در مدینه اصل و بنیان آمده .

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 438).


از فلکی شریف تر یا شرف مشخصی
ازملکی کریم تر یا کرم مصوری .

خاقانی .


|| تشخص یافته . شخصیت پذیرفته . (فرهنگ فارسی معین ). ممثل یا مصور. (نقود العربیه ) : آزادچهره درآمد... چون عقل ملخص و روح مشخص . (مرزبان نامه ص 300). || تاوان . جریمانه . || معهود. عهدکرده شده . (از ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

معیّن شده، تمیز داده شده.

فرهنگ فارسی ساره

بازشناخته، شناخته شده


واژه نامه بختیاریکا

حَد بُر

پیشنهاد کاربران

moshaxxas این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
نیواپین ( نیواپ از اوستایی: نیوَوَئیتی= تشخیص + «ین» )
ویچینا ( ویچین = تشخیص؛ پهلوی + «نا» )
ماسینا ( ماسین از کردی: ناسینه وه= تشخیص + «نا» )
آنوهاپین ( آنوهاپ از سنسکریت: اَنوبْهاوَ= تشخیص + «ین» )
اَبهینا ( اَبهین از سنسکریت: اَبهینی وِشَ= تشخیص + «نا» )
نا پسوند پِسَن ( = صفت ) ساز یاتیکی ( = مفعولی ) در سنسکریت است

Hi
Means clearly too مشخص
Its ok to say these big words but for being easier you can use this word too
Thank s
. . . Bye . . .

آشکار ، هویدا ، نمایان

روشن

بجای واژه ی �مشخص� در بسیاری جاها می توان از واژه ی �روشن� سود برد.

برگرفته از نوشتاری در پیوند زیر:
ب. الف. بزرگمهر دهم اسپند ماه ۱۳۹۳
https://www. behzadbozorgmehr. com/2015/03/blog - post_78. html



مشخص = بازشناخته
( پیشنهاد بانو فرزاد بتهایی، در نبیگ یا نسک" واژه نامه پارسی به پارسی" )


کلمات دیگر: