کلمه جو
صفحه اصلی

مستحکم


مترادف مستحکم : استوار، جزم، حصین، سخت، قایم، محکم

متضاد مستحکم : سست

برابر پارسی : استوار، پابرجا، پایدار

فارسی به انگلیسی

firm, sound, solid, stable, staunch, stout, strong, tenacious, walled

firm, solid, [n.] warrant officer


فارسی به عربی

عنید

مترادف و متضاد

firm (صفت)
پایدار، سفت، سخت، محکم، ثابت، پا بر جا، استوار، متین، راسخ، مستحکم، پرصلابت

solid (صفت)
سفت، خالص، یک پارچه، سخت، محکم، بسته، قوی، نیرومند، استوار، قابل اطمینان، جامد، توپر، مستحکم، منجمد، حجمی، سه بعدی، ز جسم

strong (صفت)
فراوان، سخت، محکم، فربه، قوی، پر زور، نیرومند، پر مایه، مستحکم، پرصلابت، خوش بنیه، مقتدر، پر نیرو

tenacious (صفت)
سفت، محکم، چسبنده، سر سخت، استوار، مستحکم

well-found (صفت)
مستقر، مستحکم، کاملا مجهز، مجهز به وسایل کامل

fortified (صفت)
مستحکم

well-appointed (صفت)
مستحکم، مجهز به وسایل کامل

استوار، جزم، حصین، سخت، قایم، محکم ≠ سست


فرهنگ فارسی

استوار، محکم
(اسم ) استوار محکم .توضیح درلغت عرب بصیغ. اسم فاعل آمده ولی درتداول فارسی بصیغ. اسم مفعول تلفظ شود : مریدان بقوت زطفلان کم اند . مشایخ چو دیوار مستحکم اند. ( بوستان )

فرهنگ معین

(مُ تَ کَ ) [ ع . ] (اِمف . ) استوار، برقرار، محکم .

لغت نامه دهخدا

مستحکم. [ م ُ ت َ ک ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استحکام. استوارگردنده. ( آنندراج ). استحکام دارنده. بازل. استوار. محکم. متقن. سخت. متین.وزین. پایدار. پابرجا. رجوع به استحکام شود : هر چند در ازل رفته بود که وی پیغمبری خواهد بود[ موسی ] بدین ترحم که بکرد نبوت وی مستحکم تر شد. ( تاریخ بیهقی ص 201 ). با او شرایط و عهود مستحکم رفتستی. ( کلیله و دمنه ). قواعد صداقت میان ایشان مستحکم ترشد. ( کلیله و دمنه ). لیکن در آن فکر که اگر توفیق باشد... آمرزش بر اطلاق مستحکم شود. ( کلیله و دمنه ).
هر آنچه گفت همه گفت اوست مستحسن
هر آنچه کرد همه کرد اوست مستحکم.
سوزنی.
اسباب قرابت که میان تو و مجدالدوله ابوطالب مستحکم است چنان اقتضا کند که به حفظ صلاح ملک و مراعات جانب او قیام نمائی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 264 ). اسباب مصافات و مبانی موالات میان هر دو پادشاه مستحکم شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 302 ). ابوعلی رسولی فرستاد به امیر سبکتکین و گفت همواره اسباب موافقت میان تو و پدرم مستحکم بوده است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 131 ). شواهد سرایر ناصحان مشفق هر ساعت محکمتر و هر لحظه مستحکم تر است. ( سندبادنامه ). قوی و مستحکم گردانید. ( سندبادنامه ص 4 ). هیبت این عالم کم شود و جهل آن عامی مستحکم. ( گلستان ).
مریدان به قوت ز طفلان کم اند
مشایخ چو دیوار مستحکم اند.
سعدی ( بوستان ).

فرهنگ عمید

استوار، محکم.

واژه نامه بختیاریکا

رُست

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن باریستان می باشد که واژه ای پهلوی است

پایدار


کلمات دیگر: