کلمه جو
صفحه اصلی

مسطح


مترادف مسطح : پهن، تخت، صاف، مستوی، هاموار، هموار ، طراز

متضاد مسطح : ناصاف، نامسطح

برابر پارسی : پهن، تخت، هموار، یکدست

فارسی به انگلیسی

level, even, flat, horizontal, plane, tabular, superficial, table

flat, level, plane


even, flat, horizontal, plane, superficial, table, tabular


فارسی به عربی

سهل , شقة , طائرة

عربی به فارسی

جدول بندي کردن


مترادف و متضاد

even (صفت)
درست، مساوی، متعادل، صاف، هموار، مسطح

level (صفت)
مساوی، هم پایه، هموار، مسطح، یک نواخت، مستوی

plane (صفت)
صاف، هموار، مسطح، مستوی

flat (صفت)
خنک، بی مزه، پهن، صاف، تخت، هموار، مسطح، یک دست، قسمت پهن، بدون پاشنه، بی تنوع

flattish (صفت)
مسطح

glace (صفت)
صاف، نرم، مسطح، لعابدار، بستنی

glassy (صفت)
زننده، مسطح، بی حالت، شیشه ای، زجاجی، شیشه مانند، بی نور

پهن، تخت، صاف، مستوی، هاموار، هموار ≠ ناصاف


۱. پهن، تخت، صاف، مستوی، هاموار، هموار ≠ ناصاف
۲. طراز ≠ نامسطح


فرهنگ فارسی

پهن وهموار، گسترده وپهن شده، چیزی که روی آن پهن وهموارباشد
۱- ( اسم ) پهن شده هموار گردیده ۲- ( صفت ) پهن و هموار . ۳ - شکلی کهاز احاط. یک یا چند خط حاصل شود . ۴ - حاصل ضرب عددی در عددی دیگر مثلا ۱۲ مسطح ۳ و ۴ است و ۱۵ مسطح ۳ و ۵ . توضیح از کشکول بر میاید ظاهرا که مسطح اعم از مضروب دو عدد است یکی در دیگری یامضروب عددی درنفس خود که باین معنی آنرا مجذور و مربع نیز گویند . پس حاصل این شد که مسطح بمعنی حاصل ضرب است خواه حاصل ضرب عددی در عدد دیگر یاحصال ضرب عددی در خویش .
از قبیله قریش و صحابی

فرهنگ معین

(مُ سَ طّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - هموار، صاف . ۲ - گسترده ، پهن شده .

لغت نامه دهخدا

مسطح . [ م َ طَ ] (ع اِ) جرین و جای خشک کردن خرما. (از اقرب الموارد). مِسطح . و رجوع به مِسطح شود.


مسطح. [ م َ طَ ] ( ع اِ ) جرین و جای خشک کردن خرما. ( از اقرب الموارد ). مِسطح. و رجوع به مِسطح شود.

مسطح. [ م ِ طَ ] ( ع اِ ) جرین و جای خرما خشک کردن. || ستون خرگاه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || سنگ صافی که گرداگرد آن را از سنگ برآورند تا آب در آن فراهم آید. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کوزه ای است یک پهلو که در سفر همراه دارند. ( منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). || بوریا که از برگ مقل یا خوص الدم یا بوی جهودان بافته باشند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || تابه کلان که در آن گندم بریان کنند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || چوب که در پهنا برد و ستون رز نهند و هر دو طرف آن را به خاکستر مخلوط به خون محکم کنند، یا عام است. ( منتهی الارب ). چوبی که در عرض بر دو ستون درخت رز نهند. ( از اقرب الموارد ). || چوبی است برشکل محور که بدان نان را پهن سازند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

مسطح. [ م ُ س َطْ طِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تسطیح. آن که برابر و هموار می کند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تسطیح شود.

مسطح. [ م ُ س َطْ طَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تسطیح. رجوع به تسطیح شود. هموارشده. ( از اقرب الموارد ). پهن و گسترده شده. ( غیاث ). برابر و هموار و پهن. ( ناظم الاطباء ). گسترده. راست. تخت. هموارکرده. هم طرازشده. صاف. مستوی : نقاش چابکدست از قلم صورتها انگیزد، چنانکه به نظر انگیخته نماید و مسطح باشد. ( کلیله و دمنه ). بفرمود تا خانه ای مکعب مسطح بنا کردند و سطوح او را به گچ و مهره مصقل گردانیدند. ( سندبادنامه ص 64 ).
- أنف مسطح ؛ بینی نیک گسترده و پهن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
- مسطح شدن ؛ هموار شدن. صاف شدن.
- مسطح کردن ؛ تسطیح. هموار کردن. صاف کردن.
|| بام کرده. || گوری که مسنم نبود. ( دهار ). || ( اصطلاح هندسه ) در اصطلاح محاسبان و مهندسان ،بر شکلی اطلاق می گردد که یک خط یا بیشتر محیط بر آن باشد، و برشکل مسطح قائم الزوایایی که بر یکی از زوایای آن دو خط مختلف محیط باشد. ( از حاشیه تحریر اقلیدس ). و این همان مستطیل است که مباین با مربع می باشد. و نیز گویند مسطح عبارت است از حاصل ضرب یکی از دوخط محیط بر یکی از زوایای قائمه در خط دیگر، که بدین ترتیب مسطح اعم از مربع خواهد بود. و در تحریر اقلیدس آمده است که عدد مسطح ، مجتمع ضرب عددی است در عدد دیگر، که دو عدد بر آن محیط باشد که آن دو عدد دو ضلع آن به شمار می آیند خواه متساوی باشند و خواه مختلف ، و عدد مربع، مجتمع ضرب عددی است در مثل خودش که دو عدد متساوی بر آن محیط باشد. بنابراین عدد مربع اخص از عدد مسطح می باشد، ولی از شرح خلاصةالحساب چنین مستفاد می شود که آنها دو عدد متباین می باشند، چه آنجا گوید مسطح عبارت است از حاصل ضرب عددی در عدد دیگر، نه در خودش ، چون عدد بیست که حاصل ضرب چهار در پنج است ، و اما حاصل ضرب یک عدد در خودش را مربع نامند،و این موضوع در حاشیه تحریر اقلیدس بصراحت آمده است که هر عددی که از ضرب دو عدد مختلف در یکدیگر به دست آید مسطح نامیده می شود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح ریاضی ) در اصطلاح ریاضی ، معدل.رجوع به اربعه متناسبه و ارثماطیقی شود. || نام قسم شایع اصطرلاب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || یکی از سه نوع بسائط. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

مسطح . [ م ِ طَ ] (اِخ ) أثاثةبن عبادبن المطلب بن عبدمناف ، مکنی به ابوعباد. از قبیله ٔ قریش و صحابی بود و از شجاعان اشراف به شمار میرفت و در بدر و احد نیز همراه پیغمبر (ص ) شرکت داشت . تولدش به سال 22 قبل از هجرت و درگذشتش در سال 32هَ .ق . رخ داد. (از الاعلام زرکلی ص 108 از الاصابة).


مسطح . [ م ِ طَ ] (ع اِ) جرین و جای خرما خشک کردن . || ستون خرگاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سنگ صافی که گرداگرد آن را از سنگ برآورند تا آب در آن فراهم آید. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کوزه ای است یک پهلو که در سفر همراه دارند. (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). || بوریا که از برگ مقل یا خوص الدم یا بوی جهودان بافته باشند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || تابه ٔ کلان که در آن گندم بریان کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || چوب که در پهنا برد و ستون رز نهند و هر دو طرف آن را به خاکستر مخلوط به خون محکم کنند، یا عام است . (منتهی الارب ). چوبی که در عرض بر دو ستون درخت رز نهند. (از اقرب الموارد). || چوبی است برشکل محور که بدان نان را پهن سازند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


مسطح . [ م ُ س َطْ طَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسطیح . رجوع به تسطیح شود. هموارشده . (از اقرب الموارد). پهن و گسترده شده . (غیاث ). برابر و هموار و پهن . (ناظم الاطباء). گسترده . راست . تخت . هموارکرده . هم طرازشده . صاف . مستوی : نقاش چابکدست از قلم صورتها انگیزد، چنانکه به نظر انگیخته نماید و مسطح باشد. (کلیله و دمنه ). بفرمود تا خانه ای مکعب مسطح بنا کردند و سطوح او را به گچ و مهره مصقل گردانیدند. (سندبادنامه ص 64).
- أنف مسطح ؛ بینی نیک گسترده و پهن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- مسطح شدن ؛ هموار شدن . صاف شدن .
- مسطح کردن ؛ تسطیح . هموار کردن . صاف کردن .
|| بام کرده . || گوری که مسنم نبود. (دهار). || (اصطلاح هندسه ) در اصطلاح محاسبان و مهندسان ،بر شکلی اطلاق می گردد که یک خط یا بیشتر محیط بر آن باشد، و برشکل مسطح قائم الزوایایی که بر یکی از زوایای آن دو خط مختلف محیط باشد. (از حاشیه ٔ تحریر اقلیدس ). و این همان مستطیل است که مباین با مربع می باشد. و نیز گویند مسطح عبارت است از حاصل ضرب یکی از دوخط محیط بر یکی از زوایای قائمه در خط دیگر، که بدین ترتیب مسطح اعم از مربع خواهد بود. و در تحریر اقلیدس آمده است که عدد مسطح ، مجتمع ضرب عددی است در عدد دیگر، که دو عدد بر آن محیط باشد که آن دو عدد دو ضلع آن به شمار می آیند خواه متساوی باشند و خواه مختلف ، و عدد مربع، مجتمع ضرب عددی است در مثل خودش که دو عدد متساوی بر آن محیط باشد. بنابراین عدد مربع اخص از عدد مسطح می باشد، ولی از شرح خلاصةالحساب چنین مستفاد می شود که آنها دو عدد متباین می باشند، چه آنجا گوید مسطح عبارت است از حاصل ضرب عددی در عدد دیگر، نه در خودش ، چون عدد بیست که حاصل ضرب چهار در پنج است ، و اما حاصل ضرب یک عدد در خودش را مربع نامند،و این موضوع در حاشیه ٔ تحریر اقلیدس بصراحت آمده است که هر عددی که از ضرب دو عدد مختلف در یکدیگر به دست آید مسطح نامیده می شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح ریاضی ) در اصطلاح ریاضی ، معدل .رجوع به اربعه ٔ متناسبه و ارثماطیقی شود. || نام قسم شایع اصطرلاب . (یادداشت مرحوم دهخدا). || یکی از سه نوع بسائط. (یادداشت مرحوم دهخدا).


مسطح . [ م ُ س َطْ طِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسطیح . آن که برابر و هموار می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تسطیح شود.


فرهنگ عمید

۱. پَهن و هموار، چیزی که روی آن پهن و هموار باشد.
۲. گسترده و پَهن شده.

واژه نامه بختیاریکا

توش و تنک

جدول کلمات

هموار

پیشنهاد کاربران

دارای سطح هموار


پهن، تخت، صاف، مستوی، هاموار، هموار، طراز


مسطح به معنای سطحی صاف و هموار ، بون چاله میباشد

سطحی صاف


کلمات دیگر: