(کَ یا کِ ) (اِ. ) سبد گرمابه و کناس که بدان سرگین و پلیدی ها را کشند.
(کُ ) (اِ. ) چین و شکن .
(کُ ) (اِ. ) چین و شکن .
(کَ یا کِ) (اِ.) سبد گرمابه و کناس که بدان سرگین و پلیدی ها را کشند.
(کُ) (اِ.) چین و شکن .
طیان (از لغت فرس ).
کلج . [ ک َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان طارم پایین است که در بخش سیردان شهر ستان زنجان واقع است و 918 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کلج . [ ک َ ل َ ] (ع ص ) مرد جوانمرد دلاور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کریم شجاع . (اقرب الموارد).
شاکری بخاری (از لغت فرس ).
ابوشکور (از آنندراج ).
کلج . [ ک ُ ل ِ ] (اِ) خرچسونه . خاله سوسکه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کلج . [ ک ُ ل ُ ] (ع ص ) مردان درشت و توانا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). مرد درشت و توانا. (ناظم الاطباء).
کُلْجِ:(kolje) در گویش گنابادی یعنی منحرف ، کج ، دارای انحناء