کلمه جو
صفحه اصلی

نیام


مترادف نیام : پوشش، غلاف

فارسی به انگلیسی

case, cot, husk, scabbard, shuck


sheath, scabbard, ocrea, case, cot, husk, shuck, [bot.] ocrea

sheath, scabbard, [bot.] ocrea


فارسی به عربی

سترة , مهبل

مترادف و متضاد

پوشش، غلاف


case (اسم)
حادثه، اتفاق، جا، حالت، صندوق، جلد، جعبه، محفظه، قالب، مورد، پرونده، قضیه، قاب، وضعیت، دعوی، پوسته، غلاف، مرافعه، نیام

pod (اسم)
پا، غوزه پنبه، غلاف، نیام، تخمدان، پوست برونی، پوسته محافظ

sheath (اسم)
جلد، غلاف، نیام، پوش، مهبل

scabbard (اسم)
حفاظ، غلاف، نیام، غلاف شمشیر

legume (اسم)
نیام، سبزی، بنشن، بقولات، گیاه خوردنی

tunic (اسم)
پوشش، نیام، لباس کوتاه، کت کوتاه سربازان انگلیس، بلوزیا کت کوتاه کمربند دار

فرهنگ فارسی

نوعی میوۀ خشک شکوفای یک‌برچه‌ای که در هنگام رسیدن با دو شکاف باز می‌شود


غلاف شمشیر، غلاف خنجر، غلاف گل یابرگ
( اسم ) ۱ - غلاف شمشیر و خنجر و غیره : (( همان نیز خنجر کشید از نیام نه بگشا دراز و نه برگفت نام ... ) ) ( شا.بخ ۲ ) ۵۹:۱- غلاف هر چیز ( عموما ) . ۳ - غلاف برگ یاگل . ۴ - چوی است که بر زرگران در وقت شیار کردن آنرا فشار و زور دهند تا گاو آهن بیشتر بزمین فرو رود و زمین را بشکافد : چوب بن خیش : مقوم ( السامی ) .
جمع نائم است

فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) غلاف ، غلاف شمشیر و خنجر و غیره .

لغت نامه دهخدا

نیام . [ ن ُی ْ یا ] (ع ص ، اِ) جمع نائم است . رجوع به نائم شود.


نیام . (اِ) غلاف شمشیر. (برهان قاطع). غلاف شمشیر و کارد و خنجر. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از رشیدی ) (از غیاث اللغات ). غلاف هرچیز. (از فرهنگ فارسی معین ) :
برآورد شمشیر تیز از نیام
بدو گفت کای بدگهر پور سام .

فردوسی .


فرستادش اسبی به زرین ستام
یکی تیغ هندی به زرین نیام .

فردوسی .


کجا دیدی دو تیغ اندر نیامی
و یا هم روز و شب اندر مقامی .

فخرالدین اسعد.


دو تیغ به هم در یک نیام نتوان نهاد که نگنجد. (تاریخ بیهقی ). شمشیرها در نیام شد. (تاریخ بیهقی ص 399).
که چند خسبید ای بی هشان که وقت آمد
که تیغ جهل همی در نیام باید کرد.

ناصرخسرو.


خنجرت را ز حنجر نادان بود نیام
اسب تو را ز دیده ٔ شیطان بود نعال .

ناصرخسرو.


بدخو شدی ز خوی بد یار خود چنانک
خنجر خمیده گشت چو خمیده شد نیام .

ناصرخسرو.


هنگام حمله خواست که ناگه به ذات خویش
بی دست تو برآید تیغ از نیام تو.

مسعودسعد.


شمشیرهای مخالف از نیام برکشیده شود. (کلیله و دمنه ).
بدانسان که گوئی علی مرتضی
همی برکشد ذوالفقار از نیام .

سوزنی .


غم مرد را غذاست چو فارغ شد از جهان
خون تیغ را حلی است چو بیرون شد از نیام .

خاقانی .


تیغ نیام بفکند چون گه حشر تن کفن
راست چو صور دردمند از سرنای معرکه .

خاقانی .


ز تیر فلک تیغ چستی نداشت
چو من در نیام زبان عنصری .

خاقانی .


سلطان از سر کرمی که در طینت پاک او مجبول بود او را امان داد و شمشیر انتقام در نیام نهاد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 25). ندانست که نیامی گنجای دو تیغ ندارد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 286). تیغ ذلاقت زبان او نیام نشناختی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 255).
مصلحت توست زبان زیر کام
تیغ پسندیده بود در نیام .

نظامی .


جای دو شمشیر نیامی که دید
بزم دو جمشید مقامی که دید.

نظامی .


وهم دیدی که چون گذارد گام
برق چون تیغ برکشد ز نیام .

نظامی .


نبرد تیغش و اگر باشد
با همه خلق در نیام بود.

عطار.


تیغ مکاوحت با نیام کردند و هر لشکری در محل خود آرام گرفتند. (جهانگشای جوینی ).
تیغ برآر از نیام زهر درافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما دعاست .

سعدی .


رها نمی کند این نظم چون زره درهم
که خصم تیغ تعنت برآورد ز نیام .

سعدی .


محال عقل است که ذوالفقار علی در نیام و زبان سعدی در کام . (گلستان ). || میان شمشیر. (دستورالاخوان ). میان و وسط تیغ و غیر تیغ را نیز گویند هرچیز باشد. (برهان قاطع). به معنی وسط تیغ هرگز نیامده بلکه به معنی وسط هرچیز «میان » است نه نیام . (سراج اللغات ) (فرهنگ نظام ) (حاشیه ٔ برهان قاطع). || تعویذ. (برهان قاطع). به معنی تعویذ ظاهراً تصحیفی است از پنام و چشم پنام یا بالعکس . (یادداشت مؤلف ). به معنی تعویذ پنام است به بای فارسی . (سراج اللغات ) (حاشیه ٔ برهان قاطع). || چوب بن خیش که برزگر به دست گیرد وقت تخم ریختن . (از رشیدی ). چوب بن خیش که برزیگران در وقت شیار کردن بدان چسبند و زور کنند تا گاوآهن بیشتر به زمین فرورود و زمین را بیشتر بشکافد. (از برهان ). مقوم . (السامی ) (از فرهنگ نظام ) (از حاشیه ٔ برهان قاطع). || نیام چشم ؛ پلک چشم . (یادداشت مؤلف ). جفن . (دستوراللغة) (ناظم الاطباء): رسع؛ دردمندی نیام چشم . (منتهی الارب ). || (اصطلاح گیاه شناسی ) غلاف برگ یا گل . (لغات فرهنگستان ). قاعده ٔ بعضی از برگها و برگه ها یا گریبان که روی ساقه ادامه دارد و آن را کاملاً احاطه می کند مانند نیام گیاهان تیره ٔ گندم و دم اسبیان . (فرهنگ اصطلاحات علمی ). || نوعی میوه ٔ خشک و شکوفا که از یک برچه تشکیل شده و پس از رسیدن به وسیله ٔ دو شکاف طولی باز می شود، مانند میوه ٔ گیاهان تیره ٔ نخود . (فرهنگ اصطلاحات علمی ). || رحم . زهدان . || پی . عصب . || بند و رفاده ای که بر عضو شکسته می بندند. (ناظم الاطباء).

نیام. ( اِ ) غلاف شمشیر. ( برهان قاطع ). غلاف شمشیر و کارد و خنجر. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از رشیدی ) ( از غیاث اللغات ). غلاف هرچیز. ( از فرهنگ فارسی معین ) :
برآورد شمشیر تیز از نیام
بدو گفت کای بدگهر پور سام.
فردوسی.
فرستادش اسبی به زرین ستام
یکی تیغ هندی به زرین نیام.
فردوسی.
کجا دیدی دو تیغ اندر نیامی
و یا هم روز و شب اندر مقامی.
فخرالدین اسعد.
دو تیغ به هم در یک نیام نتوان نهاد که نگنجد. ( تاریخ بیهقی ). شمشیرها در نیام شد. ( تاریخ بیهقی ص 399 ).
که چند خسبید ای بی هشان که وقت آمد
که تیغ جهل همی در نیام باید کرد.
ناصرخسرو.
خنجرت را ز حنجر نادان بود نیام
اسب تو را ز دیده شیطان بود نعال.
ناصرخسرو.
بدخو شدی ز خوی بد یار خود چنانک
خنجر خمیده گشت چو خمیده شد نیام.
ناصرخسرو.
هنگام حمله خواست که ناگه به ذات خویش
بی دست تو برآید تیغ از نیام تو.
مسعودسعد.
شمشیرهای مخالف از نیام برکشیده شود. ( کلیله و دمنه ).
بدانسان که گوئی علی مرتضی
همی برکشد ذوالفقار از نیام.
سوزنی.
غم مرد را غذاست چو فارغ شد از جهان
خون تیغ را حلی است چو بیرون شد از نیام.
خاقانی.
تیغ نیام بفکند چون گه حشر تن کفن
راست چو صور دردمند از سرنای معرکه.
خاقانی.
ز تیر فلک تیغ چستی نداشت
چو من در نیام زبان عنصری.
خاقانی.
سلطان از سر کرمی که در طینت پاک او مجبول بود او را امان داد و شمشیر انتقام در نیام نهاد.( ترجمه تاریخ یمینی ص 25 ). ندانست که نیامی گنجای دو تیغ ندارد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 286 ). تیغ ذلاقت زبان او نیام نشناختی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 255 ).
مصلحت توست زبان زیر کام
تیغ پسندیده بود در نیام.
نظامی.
جای دو شمشیر نیامی که دید
بزم دو جمشید مقامی که دید.
نظامی.
وهم دیدی که چون گذارد گام
برق چون تیغ برکشد ز نیام.
نظامی.
نبرد تیغش و اگر باشد
با همه خلق در نیام بود.
عطار.
تیغ مکاوحت با نیام کردند و هر لشکری در محل خود آرام گرفتند. ( جهانگشای جوینی ).

نیام . (ع اِ) خواب . نوم .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ص ، اِ)ج ِ نائم . رجوع به نائم شود. || (مص ) نوم . (منتهی الارب ) (متن اللغة). رجوع به نَوم شود.


فرهنگ عمید

۱. غلاف شمشیر و خنجر.
۲. (زیست شناسی ) غلاف برگ یا گل.

دانشنامه عمومی

غلاف شمشیر


نیام (کالبدشناسی). نیام یا فاسیا (به انگلیسی: Fascia) لایه پرده مانندی از جنس بافت همبند می باشد که ماهیچه ها را از هم جدا نموده یا گروه های ماهیچه ای را در جای خود ثابت نگه می دارد.
ویکی پدیای انگلیسی
Committee on Anatomical Termi, Federative. Terminologia Anatomica: International Anatomical Terminology. Thieme Stuttgart. p. 33. ISBN 3-13-114361-4.
نیام ها گروهی از بافت های فیبرمانند هستند و توانایی مقاومت در برابر کشش را دارا می باشند. نیام ها در اغلب مناطق بدن دیده می شوند زیر پوست، اطراف ماهیچه ها و اندام ها، پیرامون رگ ها و…. نیام از فرق سر تا نوک پا را می پوشاند.
نیام ها مانند زردپی ها (تاندون ها) و رباط ها از کلاژن ساخته شده اند و تفاوت آنها در این است که رباط استخوانی را به استخوان دیگر متصل می کند و زردپی ماهیچه را به استخوان متصل می کند. نیام ها معمولاً ماهیچه ها را به ماهیچه های دیگر متصل می کنند.
در مورد نحوه دسته بندی نیام های بدن اختلاف نظر وجود دارد ولی یکی از روش های رایج آن است که به سه گروه نیام سطحی (مانند اسکارپا)، نیام عمقی (مانند نیام سراسری Transversalis ) و نیام احشایی (مانند آب شامه Pericardium) طبقه بندی شوند.

دانشنامه آزاد فارسی

نیام (pod)
نوعی میوۀ ویژۀ گیاهان نیام دار، متعلق به تیرۀ بقولات، مانند نخود و لوبیا. این نوع میوه از یک بَرچۀ منفرد حاصل می شود و پس از رسیدن، برای رهاسازی دانه ها از هر دو سمت شکافته می شود. در برخی گونه ها، به علت خشک شدن نابرابر دیوارۀ میوه و ایجاد نیروی کششی درون میوه، دانه به صورت انفجاری از نیام به بیرون پرتاپ می شود. در کشاورزی، نام لگوم (بنشن) به گیاهان زراعی متعلق به تیرۀ نخود و لوبیا اطلاق می شود. نیام داران دانه ای گیاهانی اند که در اصل به منظور تولید دانه های خشک پرورش داده می شوند. عدس، نخود، و سویا از آن جمله اند.

فرهنگستان زبان و ادب

{legume} [زیست شناسی- علوم گیاهی] نوعی میوۀ خشک شکوفای یک برچه ای که در هنگام رسیدن با دو شکاف باز می شود

گویش بختیاری

نمىآیم.


واژه نامه بختیاریکا

پورند؛ قِلیف

پیشنهاد کاربران

وسط در زبان ملکی گالی بشکرد

نیستم ، نمی کنم

آبشار نیاگارا در مرز بین المللی کانادا و ایالات متحده و در میان دو شهر انتاریو و نیویورک جای گرفته و بعد از آبشار ویکتوریا در آفریقای جنوبی، دومین آبشار بزرگ دنیا و یکی از مهم ترین مقاصد گردشگری کانادا است. . . . . . . . . . . نیاگارا ( نیا گارا ) کلماتی که اولشان نیا دارند. مثل نیایش، نیاری، نیاز، نیا، نیاکان، نیام کلماتی که گارا ( قارا=باعظمت ) دارند. مثل قاراداغ، قاراباغ، قارادنیز، قاراآغاج، قاراکئول. . . . . . صاحبان اصلی امریکا سرخپوستان بودن. میشگان ( میشه قان ) ، ابشار اورگان، رودخانه ی مورگان، نیویورک، کانادا، انتاریو. . . . . خیلی کلمات تورکی هنوز باقیمانده ی سرخپوستان است. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . نیام یک کلمه ی تورکی است


کلمات دیگر: