کلمه جو
صفحه اصلی

نواموز


مترادف نواموز : ( نوآموز ) مبتدی، نوچه، نوزخمه، دانش آموز، شاگرد

فارسی به انگلیسی

beginner, apprentice, abecedarian, young, neophyte, novice, novitiate

فارسی به عربی

مبتدی

مترادف و متضاد

novice (اسم)
مبتدی، تازه کار، نوچه، جدید الایمان، نو اموز، ادم ناشی

tyro (اسم)
مبتدی، کاراموز، تازه کار، نوچه، نو اموز

tiro (اسم)
مبتدی، کاراموز، تازه کار، نوچه، نو اموز

فرهنگ فارسی

( نو آموز ) ( صفت ) ۱- کسی که تازه بفراگرفتن علم و فنی مشغول شده مبتدی : و منهیان خطه غیبی در مکتب جلال او نو آموز... ۲- کودکی که تازه بدبستان رفته . ۳- ( پیشاهنگی ) کسی که تازه وارد پیشاهنگی شده .
مبتدی . تازه کار . نو آموخته . نافر هخته . که در آغاز آموختن است و به کمال نرسیده است .

فرهنگ معین

( نوآموز ) (نُ )(ص فا. ) ۱ - کودک تازه به دبستان رفته . ۲ - کسی که تازه به یاد گرفتن کار یا هنری مشغول شده .

لغت نامه دهخدا

( نوآموز ) نوآموز. [ ن َ / نُو ] ( نف مرکب ) مبتدی. تازه کار. نوآموخته. نافرهخته. که در آغاز آموختن است و به کمال نرسیده است. نوچه :
ای دل من زو به هرحدیث میازار
کآن بت فرهخته نیست هست نوآموز.
دقیقی.
یار مویت سپید دید و گریخت
که به دزدی دل نوآموزاست.
خاقانی.
صراحی نوآموز درسجده کردن
یکی رومی نومسلمان نماید.
خاقانی.
در دبیرستان خرسندی نوآموزی هنوز
کودکی کن دم مزن چون مُهر داری برزبان.
خاقانی.
به وردی کز نوآموزی برآید
به آهی کز سر سوزی برآید.
نظامی.
بسپار مرا به عهدش امروز
کو نوقلم است و من نوآموز.
نظامی.
این طبیبان نوآموزند خود
که بدین آیاتشان حاجت بود.
مولوی.
|| تلمیذ. شاگرد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی قبلی و بعدی شود :
نوآموز را ریسمان کن دراز
نه بگسل که دیگر نبینیش باز.
سعدی.
نوآموز را مدح و تحسین و زه
ز تهدید و توبیخ استاد به.
سعدی.
|| در تداول ، شاگرد دبستان. || بازِ جوانی که تازه شکار آموخته باشد. || کسی که مایل و راغب به چیزهای تازه باشد. آنکه چیزهای تازه آموخته باشد. کسی که برای تکمیل تحصیل حاضر شده باشد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

( نوآموز ) ۱. کودکی که تازه به دبستان رفته.
۲. کسی که تازه به فراگرفتن هنری مشغول شده، شاگرد.

واژه نامه بختیاریکا

( نو آموز ) وُراها

پیشنهاد کاربران

تازه کار


کلمات دیگر: