کلمه جو
صفحه اصلی

کمچه

فارسی به انگلیسی

wooden ladle


فرهنگ فارسی

به لغت زند و پازند ملخ را گویند و به عربی جراد خوانند . هزوارش کمکه کمجه به معنی ملخ است .

لغت نامه دهخدا

کمچه. [ ک َ چ َ / چ ِ ]( اِ ) قاشق. چمچه. کفچه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). ظاهراً تحریفی است از چمچه به معنی قاشق بزرگ و چیزهایی مانند آن. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ).
- کمچه زدن ؛تسویط قِدر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). بهم زدن محتویات دیگ با کمچه.
- امثال :
آنچه در دیگ است به کمچه می آید ؛ عاقبت این راز آشکار خواهد شد. ( امثال و حکم ج 1 ص 50 ).
دیشب همه شب کمچه زدی کو حلوا. نظیر: آنقدر چریدی کو دمبه ات. یعنی با اینکه دعوی کنی در فلان خدمت یا سفر سود بسیار برده ای ، آثار غنا در تو مشهود نیست. ( امثال و حکم ج 2 ص 848، ج 1 ص 58 ). || ماله مانندی که گل را بدان پهن کنند بر روی خشت. چمچه. بیلچه. مسحات. مقحات. مجرفه. استام. خاک انداز. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). نام یکی از افزارهای بنایی است که بنا با آن گل ( و غالباً چیزهای تند و تیز و مضر برای دست مانند سیمان و آهک و ساروج ) را برداشته روی کار می ریزد. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). || قاشقک. مضراب سنتور، آلت موسیقی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

کمچه. [ ک َ چ َ / چ ِ ] ( هزوارش ، اِ ) به لغت زند و پازند ملخ را گویند و به عربی جراد خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ). به لغت زند و پازند ملخ. ( ناظم الاطباء ). هزوارش کمکه ، کمجه به معنی ملخ است. ( از حاشیه برهان چ معین ).

کمچه . [ ک َ چ َ / چ ِ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند ملخ را گویند و به عربی جراد خوانند. (برهان ) (آنندراج ). به لغت زند و پازند ملخ . (ناظم الاطباء). هزوارش کمکه ، کمجه به معنی ملخ است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).


کمچه . [ ک َ چ َ / چ ِ ](اِ) قاشق . چمچه . کفچه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ظاهراً تحریفی است از چمچه به معنی قاشق بزرگ و چیزهایی مانند آن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).
- کمچه زدن ؛تسویط قِدر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بهم زدن محتویات دیگ با کمچه .
- امثال :
آنچه در دیگ است به کمچه می آید ؛ عاقبت این راز آشکار خواهد شد. (امثال و حکم ج 1 ص 50).
دیشب همه شب کمچه زدی کو حلوا. نظیر: آنقدر چریدی کو دمبه ات . یعنی با اینکه دعوی کنی در فلان خدمت یا سفر سود بسیار برده ای ، آثار غنا در تو مشهود نیست . (امثال و حکم ج 2 ص 848، ج 1 ص 58). || ماله مانندی که گل را بدان پهن کنند بر روی خشت . چمچه . بیلچه . مسحات . مقحات . مجرفه . استام . خاک انداز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام یکی از افزارهای بنایی است که بنا با آن گل (و غالباً چیزهای تند و تیز و مضر برای دست مانند سیمان و آهک و ساروج ) را برداشته روی کار می ریزد. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). || قاشقک . مضراب سنتور، آلت موسیقی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


دانشنامه عمومی

کمچه (به مجاری: Kemecse) یک منطقهٔ مسکونی در مجارستان است که در زابولکس-زاتمار-بریج واقع شده است. کمچه ۳۸٫۹۴ کیلومتر مربع مساحت و ۴٬۸۱۵ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای مجارستان

(شوشتری) ملاقه.


واژه نامه بختیاریکا

( کمچِه ) ملاق

پیشنهاد کاربران

در گویش تاتی کَمچَه به قاشق میگویند.

واژه ی کمچه از لغت ایرانی کپ kap به معنای دربرداشتن ، شامل بودن به دست آمده است . لغات دیگری که از این خانواده هستند عبارتند از :کپیز یا کویز کویژ قفیز کپیچ کپیث ( پیمانه گندم ) و لغت کپان یا قپان ( اندازه گیر ) ، لغت کپ با پذیرفتن پسوند چه - چک ( مانند ترچک=تروتازه ) معنای قاشق ( غذاخوری ) مییابد که کمچه - کفچه شکل دیگر آن باشد.



کلمه trowel
در انگلیسی احتمالا معنی ابزار کمچه رو هم میده


کلمات دیگر: