کلمه جو
صفحه اصلی

معاینه


مترادف معاینه : امتحان، بازبینی، بازدید، بررسی، مشاهده، بررسی وضع بیمار

برابر پارسی : بررسی، وارسی، نگرش، بیمار بینی، باچشم دیدن

فارسی به انگلیسی

examination, inspection, overhaul

examination, inspection


examination, overhaul


فارسی به عربی

امتحان , تفتیش , فحص

مترادف و متضاد

امتحان، بازبینی، بازدید، بررسی


مشاهده، بررسی (وضع‌بیمار)


exam (اسم)
محک، ازمایش، امتحان، رسیدگی، بازرسی، معاینه، ازمون، ازمایه

examination (اسم)
محک، ازمایش، امتحان، رسیدگی، بازرسی، معاینه، ازمون، ازمایه

inspection (اسم)
بازرسی، معاینه، سرکشی، تفتیش، سان، بازدید

checkup (اسم)
معاینه، معاینه عمومی، بازرسی کلی

۱. امتحان، بازبینی، بازدید، بررسی
۲. مشاهده، بررسی (وضعبیمار)


فرهنگ فارسی

باچشم دیدن، روبروچیزی رادیدن
۱ - ( مصدر ) بچشم دیدن چیزی را . ۲ - روبرو چیزی را دیدن . ۳ - بررسی و دقت کردن در وضع مریض مشاهد. وضع ظاهری بیمار و دقت در چگونگی مرض در بدن او .
به چشم دیدن رویاروی دیدن چیزی را .

فرهنگ معین

(مُ یَ نَ یا یِ نِ ) [ ع . معاینة ] ۱ - (مص م . ) با چشم دیدن . ۲ - بررسی و دقت کردن در وضع مریض .

لغت نامه دهخدا

( معاینة ) معاینة. [ م ُ ی َ ن َ ] ( ع مص ) رویاروی چیزی را دیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادرزوزنی ). دیدن به چشم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). به چشم دیدن. عِیان. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به معاینه شود.
- امثال :
لیس الخبر کلمعاینة. ( حدیث ).
|| برادر مادر و پدری بودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده بعد شود. || ( اِمص ) برادری از پدر و مادر و گویند: بینهم معاینة؛ ای اخوة من اب و ام. ( ناظم الاطباء ). برادری میان اعیان یعنی برادری از پدر و مادر. ( از اقرب الموارد ).
معاینه. [ م ُ ی َ ن َ / ی ِ ن ِ ] ( از ع ، اِمص ) به چشم دیدن. رویاروی دیدن چیزی را. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و از آن شرح کردن نباید که به معاینه حالت و حشمت... دیده آمده است. ( تاریخ بیهقی ). به نظاره ایستاده بودم و آنچه گویم از معاینه گویم. ( تاریخ بیهقی ). حازم... پیش از حدوث خطر و معاینه شر چگونگی آن را شناخته باشد. ( کلیله و دمنه ).
مرا تو راحت جانی معاینه نه خبر
که را معاینه باشد خبر چه سود کند.
( از اسرارالتوحید ).
کیفیت آن جز به معاینه در ادراک نیاید. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 412 ). حقیقت خبر و استکمال و صف آن جز به معاینه و مشاهده امکان نپذیرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 423 ).
- به معاینه دیدن ؛ معاینه دیدن : امیر برنشست پوشیده متنکر به جایی بیرون رفت وبه معاینه بدید آنچه سالاران گفته بودند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 591 ). و رجوع به ترکیب معاینه دیدن شود.
- معاینه دیدن ؛ به رأی العین دیدن. شاهد عینی بودن : و او سیرت خاندان قضاء پارس دانسته بود و معاینه دیده. ( فارسنامه ابن البلخی ص 118 ).
این زال سرسپید سیه دل طلاق ده
اینک ببین معاینه فرزند شوهرش.
خاقانی.
آثار انصار دین معاینه بدیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 411 ). معاینه بدیدم که پاره پاره به هم می دوخت. ( گلستان ).
ز دیدنت نتوانم که دیده بردوزم
اگر معاینه بینم که تیر می آید.
سعدی ( گلستان ).
- معاینه رفتن ؛ دیده شدن. مشهود شدن. مشاهده شدن : و بعضی احوال معاینه رفت و از معتبران و مقبول قولان وقایع گذشته را استماع افتاد. ( جهانگشای جوینی ج 1 ص 7 ).
- معاینه محل ؛ بازدید مراجع قضایی یااداری از محل وقوع جرم یا مورد دعوی و اختلاف یا موضوع حق. ( ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).

معاینه . [ م ُ ی َ ن َ / ی ِ ن ِ ] (از ع ، اِمص ) به چشم دیدن . رویاروی دیدن چیزی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و از آن شرح کردن نباید که به معاینه حالت و حشمت ... دیده آمده است . (تاریخ بیهقی ). به نظاره ایستاده بودم و آنچه گویم از معاینه گویم . (تاریخ بیهقی ). حازم ... پیش از حدوث خطر و معاینه ٔ شر چگونگی آن را شناخته باشد. (کلیله و دمنه ).
مرا تو راحت جانی معاینه نه خبر
که را معاینه باشد خبر چه سود کند.

(از اسرارالتوحید).


کیفیت آن جز به معاینه در ادراک نیاید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 412). حقیقت خبر و استکمال و صف آن جز به معاینه و مشاهده امکان نپذیرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 423).
- به معاینه دیدن ؛ معاینه دیدن : امیر برنشست پوشیده متنکر به جایی بیرون رفت وبه معاینه بدید آنچه سالاران گفته بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 591). و رجوع به ترکیب معاینه دیدن شود.
- معاینه دیدن ؛ به رأی العین دیدن . شاهد عینی بودن : و او سیرت خاندان قضاء پارس دانسته بود و معاینه دیده . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 118).
این زال سرسپید سیه دل طلاق ده
اینک ببین معاینه فرزند شوهرش .

خاقانی .


آثار انصار دین معاینه بدیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 411). معاینه بدیدم که پاره پاره به هم می دوخت . (گلستان ).
ز دیدنت نتوانم که دیده بردوزم
اگر معاینه بینم که تیر می آید.

سعدی (گلستان ).


- معاینه رفتن ؛ دیده شدن . مشهود شدن . مشاهده شدن : و بعضی احوال معاینه رفت و از معتبران و مقبول قولان وقایع گذشته را استماع افتاد. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 7).
- معاینه ٔ محل ؛ بازدید مراجع قضایی یااداری از محل وقوع جرم یا مورد دعوی و اختلاف یا موضوع حق . (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
|| تفحص و دیدن طبیب مریض را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بررسی و دقت طبیب در وضع بیمار. دقت در چگونگی بیماری بوسیله ٔ پزشک .
- حق المعاینه ؛ وجهی که بیمار به طبیب دهد. دستمزد پزشک . (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| (اصطلاح عرفانی ) معاینه یعنی دیدن و مشاهده کردن و معاینات بر سه گونه اند: یکی معاینه ٔ ابصار و دیگری معاینه ٔ عین القلوب که علم یقینی باشد و معاینه به شواهد دانش باشد و سه دیگر معاینه ٔ روح که معاینه ٔ عین حق باشد. (فرهنگ لغات و اصطلاحات عرفانی دکتر سید جعفر سجادی ). || (ص ، ق ) آشکار. آشکارا. روشن و واضح . عیان :
وان نسترن چو مشک فروشی معاینه ست
در کاسه ٔ بلور کند عنبرین خمیر.

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 33).


اگر او را چیزی شنوانند یا شنوانیده اند یا معاینه بدو نمایند... شخص امیر ماضی ... را در پیش دل و چشم او نهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 333). اکنون مرا مقرر گشت و معاینه شد که بکتغدی و سباشی را با اینها جنگ کردن چنین صواب نبود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 593).
دل صادق بسان آینه است
رازها پیش او معاینه است .

سنائی (از امثال و حکم ج 2 ص 821).


چو حق معاینه دانی که می بباید داد
به لطف به که به جنگ آوری و دلتنگی .

سعدی (گلستان ).


دل مؤمن بسان آینه است
همه نقشی در او معاینه است .

اوحدی (از امثال و حکم ج 1 ص 83).


|| (اِ) بیناب و هر چیز که در حین مکاشفه دیده می شود. (ناظم الاطباء).

معاینة. [ م ُ ی َ ن َ ] (ع مص ) رویاروی چیزی را دیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادرزوزنی ). دیدن به چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به چشم دیدن . عِیان . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معاینه شود.
- امثال :
لیس الخبر کلمعاینة. (حدیث ).
|| برادر مادر و پدری بودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود. || (اِمص ) برادری از پدر و مادر و گویند: بینهم معاینة؛ ای اخوة من اب و ام . (ناظم الاطباء). برادری میان اعیان یعنی برادری از پدر و مادر. (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. (پزشکی ) بررسی بدن برای تشخیص بیماری.
۲. (قید ) [عامیانه] دقیقاً، کاملاً.
۳. (تصوف ) کشف و شهود.
۴. [قدیمی] دیدن، مشاهده.

واژه نامه بختیاریکا

دست مازه

پیشنهاد کاربران

این واژه اربی است و پارسی آن اینهاست:
میناش minãŝ ( اوستایی: مینَش minaŝ )
وادید vãdid ( پارسی دری )

معاینه
این واژه ای اَرَبی است از دَر ( باب ) مُفاعله و ریشه ی سه تایی اَفزایشی ( ثلاثی مَزید ) و نشان می دهد که در کاری دو کُنه ( عامل ) باش ( وجود ) دارد ریشه ی این واژه عَیَنَ است که در پارسی به چهر عِین به مینه ی چِشم به کار می رود که خود یک واژه ی پارسی است که در واژه ی آینه به جا مانده و در انگلیسی هم همان eye است ، یکی از رَوش های برابر گُزینی در پارسی برای دَرب ( باب ) مُفاعله به کار گیری بُن گُذشته و کُنون یک کارواژه است :
مُکالمه : گُفت و گو
مُحاوره : گَپ و گُفت ( گَپ چهری دیگر از گُفت است )
رَوِش دیگر به کار گیری دو بُن ناهمسان گُذشته از دو کار واژه است :
مُعامله : داد و سِتَد
مُبادله : داد و گرفت
مُبارزه : زَد و خورد
مُصاحبه : گفت وشنود
رَوش دیگر دو اَفزودواژه ( حرف اضافه ) با میانوند " آ ":
مُقابله : رویارویی
میشود این گونه فَهمید ( پِیمید ) که در مُعاینه یکی می بیند و دیگری دیده می شود یا می گذارد که او را ببینند:
پیش نهاد ها :
دید و بین ، دید و گُذاشت ، دید و رسید ، دید و جُست
دیگر پیش نمود ها :
پِی بینی ، بَر بینی ، آبینی




شبیه ص38 کتاب چادر کردیم رفتیم تماشا


کلمات دیگر: